اسم رب، راهنمای انسان

  اسم رب، راهنمای انسان

      

در ادامۀ بحث (جلسۀ 8، 15 محرم 1446) به تبیین موضوع «اسم رب، راهنمای انسان» می‌پردازیم.

در دعای اولین روز ماه محرم نحوۀ ظهور حق در وحدت و کثرت را بررسی کردیم و گفتیم وحدت عین کثرت و کثرت عین وحدت است و دانستیم خدا تکیه‌گاه کسی است که در کثرت، با نگاه به وحدت زندگی می‌کند. حال با این شناخت می‌خواهیم جایگاه خود را در حاکمیت دولت اسماء در آخرالزمان پیدا کنیم و با تکیه بر اسم رب خود، در کثرت حرکت کنیم؛ «إقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَق»[1].  

در توقیعات حضرت حجت(عجل‌الله‌‌فرجه) به یاران آمده که اگر قلب‌های شیعیان ما در میدان طاعت الهی اجتماع می‌کردند و نفس خود را فدای این مسیر می‌کردند فرج ما به تعجیل می‌افتاد.[2] اما چرا فرج به تأخیر افتاده؟

بعد از پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) هیچ زمانی نبوده که اسلام تعطیل شود بلکه بیشتر گسترش پیدا کرده، تا جایی‌که امروز حتی در ممالک غربی، مسلمان و شیعه وجود دارد. اما چون ما خود را در معرض اسم رب قرار ندادیم و با دولت اسماءِ متناسب با زمانِ خود حرکت نکردیم و در طاعت خدا اجتماع قلوب نداشتیم، امامی را که حضور دارد ظهورش را به تأخیر انداختیم!

بعد از خلفای اول و دوم که ظاهر دین را تحریف کرده بودند حرکت با اسم رب، تبیین احکام بود. یعنی وظیفۀ علمای شیعه برای یاری امام‌ زمان(عجل‌الله‌‌فرجه) استنباط فقه بود تا مردم بتوانند اسلام محمدی و علوی را از اسلام اموی و عباسی تفکیک کنند و بیراهه نروند.

بزرگانی در این راه شهید شدند که یکی از آن‌ها قاضی‌نورالله‌شوشتری است که طی اتفاقاتی، از ایران به هند هجرت کرد و در آنجا به شرط اینکه احکام را طبق مذاهب اهل ‌سنت استنباط کند به او اجازۀ وزارت ‌دادند. بعد از وزیر شدن در خفا به دنبال اثبات برتریت مکتب شیعۀ علوی بود که مشکوک شدند و او را به طرز فجیعی کشتند.

او با اسم رب خود حرکت کرد و فهمید در آن موقعیت برای یاری امام باید احکام شیعی را حاکم کند و به این طریق توانست حجابی از روی غیبت کنار زند و اگر کسانی مثل ایشان در این زمینه کار نمی‌کردند، علوم فقهی را مثل امروز نداشتیم.

دوره‌ای نیز بنی‌امیه و حدود 500 سال بنی‌العباس حکومت کردند. آن‌ها هرگز برای اسلام نجنگیدند بلکه مرزها را فتح کردند که حاکمیت خود را گسترش دهند. در مقابل، ائمه(علیهم‌السلام) تا توانستند روی عقاید انسان‌ها کار کردند تا قلب‌ها را زنده کنند، برای همین مسموم و شهید شدند.

کشورگشایی‌های بنی‌العباس تا مرز روم و ایتالیا رفت جایی که فلسفۀ سقراط و ارسطو و افلاطون حاکم بود. لذا افکار فلسفیِ آن‌ها که خدا را با عقل اثبات می‌کردند وارد فرهنگ اسلام شد. در این دوره نیز علمایی همچون ابن‌سینا و فارابی بلند شدند و با علم کلام و استدلال‌های قرآنی و دینی، حق و صفات حق را تبیین کردند اما چون حاکمیت اسلام براساس قوانین قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) نبود امر الهی محقق نشد.

به همین ترتیب ادامه یافت تا با روی کار آمدن آل‌بویه و صفویه، شیعه پیروز و حاکم شد. طوری‌که میردامادها و میرفندرسکی‌ها مقام وزارت داشتند. اما آن‌ها هم چون نتوانستند افکار و فرهنگ شیعه را به دنیا عرضه کنند، کنار گذاشته شدند. بعد از آن قاجاریان و بعدها حکومت پهلوی با اسم اسلام اما تحت تسلط آمریکا و انگلیس روی کار آمدند. در این دوران شرایط به گونه‌ای بود که علما با زهد می‌توانستند دین خدا را یاری کنند اما فرج کلی حاصل نشد.

بعد هم که عقل جزئی انسان به جای وحی و دین نشست و بر جهان حاکم شد، هیچ‌کدام از فقه و اخلاق و فلسفه و عرفان نتوانست کاری بکند؛ وگرنه با این‌همه مراجع تقلید و عالم و... ظهور اتفاق افتاده بود! حتی وجود فیلسوف و حکیمی مانند ملاصدرا که بین فلسفه و قرآن و روایات را جمع کرد، نتوانست کار را پیش برد هرچند نسبت به شرایط زمانی خود به اندازۀ غباری از غیبت را برطرف کرد.

تنها امام خمینی در حرکت با اسم رب توانست با انقلاب جمعی، بنیان‌گذار روندی شود که ان‌شاءالله به زودی ظهور امام‌ زمان(عجل‌الله‌‌فرجه) اتفاق خواهد افتاد. زیرا برنامۀ راهبردی ایشان، هم جهاد با نفس در بُعد فردی بود و هم بیرون راندن دشمن از کشور و از کل دنیا با سلوک جمعی؛ همان که امام‌ زمان(عجل‌الله‌‌فرجه) در توقیعاتشان، آن را شرط تعجیل در فرج بیان فرمودند.

 

در مباحث گذشته طبق روایات اثبات کردیم که انقلاب همان زمانی است که تاریخ دُوَل اسماء با تاریخ وجود یکی می‌شود و از حق پرده‌برداری می‌شود.[3] اما چرا تا کنون محقق نشده، از قرآن بررسی می‌کنیم: 

سورۀ حدید از آیۀ اول از چگونگی عبودیت تکوینی تمام هستی نسبت به خدا می‌گوید، تا می‌رسد به این آیه که می‌فرماید: «آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفينَ...»[4]

به خدا و رسولش ایمان بیاورید و از آنچه شما را جانشین و نمایندۀ (خود) در آن قرار داده انفاق کنید.

یعنی خداوند بعد از بیان کیفیت جریان و سریان آن وجود واحد در کثرت، از ما می‌خواهد از آنچه ما را برای آن جانشین کرده، انفاق کنیم. 

در ادامه می‌فرماید: «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَق...»[5]؛

آیا وقت آن نرسیده؟

گفتیم در هر زمانی، بسته به شرایط بیرونی، مراتب و دولتی از اسماء الهی در ناسوت کار کرده‌اند، برای این‌که راه را باز کنند که کل اسماء در زمین حاکم شود! حاکمیت کل اسماء یعنی حاکمیت همان عقل یا انسان کامل که قرار است جانشین خدا بر روی زمین باشد. پس در میان این همه تلاش فقط عقل را کم داشتیم که ظهور اتفاق نیفتاده است و خدا از ما می‌خواهد عقل را انفاق کنیم.

اما آیا کسی که عاقل نشده، می‌تواند عقل را انفاق کند؟ خدا تزکیۀ نفس، انفاق مال و اخلاق خوب را از ما نخواسته، هرچند همۀ این‌ها باید باشد. اما انفاقی که در آن عقل نباشد برای نفس انسان است نه برای خدا!

نکته این‌جاست که این آیه خطاب به مؤمن است، کسی که سلوک فردی داشته؛ یعنی این‌جا دیگر باید از صورت و ظاهر ولو در بندگی خارج شویم، عقل یا ولیّ وجودمان را پیدا کنیم و همگام با حرکت نفس ناطقه از جسمانیة‌الحدوث به روحانیة‌البقاء، عاقل شویم.

انسان در عالم الست، میثاقی را با ولیّ خود امضا کرده که تحت تربیت او قرار گیرد. بر این اساس هر آن، چه در بُعد فردی و چه در بعد جمعی با دولتی از اسماء الهی روبه‌روست. لذا باید نسبت به او خشوع داشته باشد تا بتواند از ظلمات ناسوت به نور وجود برسد. یعنی از انفعال از گرایش‌های حیوانی و توجه به ابزار مادی رها شده به مقام فعلیت برسد.

عابد و عالم و عارفی که قلبش نسبت به ولایت یا عقل خشوع ندارد، همه چیز دارد و به آن‌ها خوش است «كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُون» [6]اما بدون عقل «هَباءً مَنْثُوراً» است و تفاوت او با مؤمن ولایت‌مدار این است که او روزبه‌روز در جهنمی که برای خود ساخته شعله‌ورتر می‌شود اما این دست ‌در دست عاقل، هر روز آتش جهنمش را خاموش می‌کند.

خداوند در ادامۀ سوره حدید می‌فرماید: «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون»[7]

بدانید خداوند زمین را بعد از مرگ آن زنده می‌کند! ما آیات (خود) را برای شما بیان کردیم، شاید اندیشه کنید!

‏گویا خدا هشدار می‌دهد که اگر می‌خواهید در دولت اسماء زمان نوح و موسی و عیسی و شیعیان دوران بنی‌العباس یا شیعیان قبل از انقلاب بمانید، اشکال ندارد اما این را بدانید که شرایط برای شما عوض شده؛ سلوک فردی نمی‌تواند کاری برای شما کند. لذا باید اسم رب خودتان را پیدا کنید و با او بروید وگرنه دولت عقل ظهور خواهد کرد و زمین مردۀ متصل (جان‌ها) و منفصل (آفاق و طبیعت) زنده خواهد شد درحالی‌که شما از دیگران غافل بودید و دچار قساوت قلب شده، از دایرۀ جمع کنار خواهید ماند.

با این اوصاف امروز عاقلان می‌توانند یار خدا باشند نه مؤمنان و زاهدان و عابدانِ بدون عقل. اما اگر عاقل شویم همۀ آن‌ها را هم داریم. «چون که صد آمد نود هم پیش ماست»

پس به قول مولوی: 

تازه کن ایمان نی از گفتِ زبان / ای هوا را تازه کرده در نهان

تا هوا تازه‌ست ایمان تازه نیست / کین هوا جز قفل آن دروازه نیست[8]

حال که اهمیت عقل برای ما روشن شد لازم است مراتب آن را هم بشناسیم تا بتوانیم با همراهی آن از لشکر جهل درونی و لشکر جهل بیرونی عبور کنیم.

تمام مراتب عقل ممدوح نیست، عقل معاشی که در آن عقل معاد نباشد مذموم است. عقل معاشی ممدوح است که با حاکمیت عقل معاد کار کند. از جمله مراتب عقل، عقل قدسی است که مصالح و مفاسد زندگی را با اقتباس از وحی تدبیر می‌کند و آن‌که به عقل قدسی برسد فرقان دارد.

عاقل آن باشد که او با مشعله‌ست / او دلیل و پیشوای قافله‌ست[9]

عقل باشد مرد را بال و پری / چون ندارد عقل عقل رهبری

بی ز مفتاح خرد این قرع باب / از هوا باشد نه از روی صواب[10]

یعنی هر کاری بدون کلید عقل بیهوده است. حتی نماز خواندن بدون توجه به عقل، انسان را در عالم خیال مشغول اتفاقات روزمره می‌کند درنتیجه قفل‌های عوالم بالا برایش بازنمی‌شود.

عقل ممدوح دیگر، عقل ایمانی از جلوات عقل قدسی است که پاسبان قلب است و قلب را از توجه به ابزار مادی و محبت این ابزار بازمی‌دارد.

اما عقل هوش یا عقل شیطنت، بسیار مذموم است. زیرا تنها اطلاعات را در ذهن جمع می‌کند و به تدریج شخص را به تزویر و حیله و ریا می‌کشاند و این خطر بزرگی است! کودکان امروز پیشرفت‌های علمی را سریع یاد می‌گیرند اما قلبشان از دریافت حقایق، خاموش و از عقل قدسی و ایمانی دور است.

زین خرد جاهل همی باید شدن / دست در دیوانگی باید زدن[11]

عقل مذموم دیگر، عقل جزئی است که سود و زیان بدن از تولد تا مرگ را درک می‌کند و دنیای انسان را زیبا می‌سازد اما از آخرت خبری نیست. این عقل انسان را به وهم دچار می‌کند تاجایی‌که به خوروخواب مورد نیاز بدن قانع نمی‌شود و به تنوع‌طلبی گرفتار می‌شود. متأسفانه جامعۀ امروز این عقل را زرنگی می‌داند.

پنجمین عقل، عقل کلی یا مستفاد است که نیاز امروز دنیا برای آمدن امام ‌زمان(عجل‌الله‌‌فرجه) است. یعنی یک آخرالزمانی که می‌خواهد امامش را یاری کند باید از همۀ مراتب عقل عبور کند و به عقل قدسی برسد که کلید انکشاف عقل کلی یا مستفاد است.

عقل جزوی آفتش وهمست و ظن / زانک در ظلمات شد او را وطن[12]

 

عقل جزوی را وزیر خود مگیر / عقل کل را ساز ای سلطان وزیر[13]

عقل جزوی عشق را منکر بود / گرچه بنماید که صاحب‌سر بود

صورت ما اندرین بحر عذاب / می‌دود چون کاسه‌ها بر روی آب

تا نشد پر بر سر دریا چو تشت / چونکه پر شد تشت در وی غرق گشت

عقل پنهان‌ست و ظاهر عالمی / صورت ما موج یا از وی نمی[14]

کاسه‌ای که روی آب است اگر پُر شود به ته آب می‌رود. ما هم اگر با عاقل همراه شویم و به عقل کل و انسان کامل وصل ‌شویم، نهایتاً ما را به عشق می‌رساند. چون عقل در کثرات پنهان است؛ یعنی نفس کلی در نفس جزئی و قلب انسان کامل در قلب ما پنهان است و آدمی برای وصال باید در هر اتفاقی قدرت مشیت الهی را ببیند و به اسرار الهی واقف شود وگرنه عقلش فعال نمی‌شود و به خمره‌ای پر از آب می‌ماند که لبه‌اش خشک است.

نکتۀ مهمی که لازم است به آن توجه کنیم این است که ما هرگز عاقل نخواهیم شد چون عاقل، یکی بیش نیست اما اگر او را پیدا کنیم نور او باعث می‌شود لشکر جهل را ببینیم و خاموش کنیم و حیاتمان حیات عقلانی شود.

 

 


[1]- سوره علق، آیۀ1، بخوان به نام پروردگارت که (جهان را) آفرید.

[2]- الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏2، ص499 : «... وَ لَوْ أَنَّ أَشْيَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْيُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا...»؛ و چنانچه شيعيان ما- خدا به طاعت خود موفّقشان بدارد- قلباً در وفاى به عهدشان اجتماع می‌شدند نه تنها سعادت لقاى ما از ايشان به تأخير نمی‌افتاد، كه سعادت مشاهدۀ ما با شتاب به ايشان می‌رسید. 

[3]- مبحث رابطۀ تاریخ هویت انسانی با تاریخ انقلاب اسلامی (رمضان 1403)

[4]- سورۀ حدید، آیۀ 7.

[5]- سورۀ حدید، آیۀ 16 : آیا وقت آن نرسیده است که دل‌های مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حقّ نازل کرده است خاشع گردد؟! و مانند کسانی نباشند که در گذشته به آن‌ها کتاب آسمانی داده شد، سپس زمانی طولانی بر آن‌ها گذشت و قلب‌هایشان قساوت پیدا کرد؛ و بسیاری از آن‌ها گنهکارند!

[6]- سورۀ مؤمنون، آیه 53.

[7]- سورۀ حدید، آیۀ 17.

[8]- مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول.

[9]- مولانا، مثنوی معنوی، دفتر چهارم.

[10]- مولانا، مثنوی معنوی، دفتر ششم.

[11]- مولانا، مثنوی معنوی، دفتر دوم.

 



نظرات کاربران

//