دفع و رفع رذیله‌های اخلاقی

دفع و رفع رذیله‌های اخلاقی

 

در ادامۀ بحث عرفان ولایی (جلسۀ 28، 8 صفر 1446) به تبیین موضوع «دفع و رفع رذیله‌های اخلاقی» می‌پردازیم.

در سیر صعود و مسیر تهذیب نفس سه روش را معرفی کردیم؛ روش حکما و فلاسفه، روش انبیا و دعوت آن‌ها به بهشت با خروج از ظلمات عالم ماده، و روش اسلام و خاتم انبیا. در روش سوم به بحث فطرت پرداختیم؛ فطرت همان اسم جامع الله است که ما همیشه حامل اسماء الهی هستیم؛ «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ‏ عَلَیها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»[1] یعنی فطرت همان شکوفایی اسم الله در ماست که با این شکوفایی تعین علمی و عینی پیدا کردیم.

مصادیق این فطرت، زیبا‌طلبی، کمال‌طلبی، بقاطلبی، آگاهی، محبت و عشق است که دارایی‌های فطرت اصلی ما هستند. این فطرت به لحاظ قرارگرفتن در بدن، فطرت طبیعی نامیده می‌شود که گرچه مصداقش جدا از فطرت اصلی نیست اما آن را محدود می‌کند؛ مثلاً مصداق جاودانگی در فطرت طبیعی، سالم نگه ‌داشتن بدن، مصداق آگاهی، علم‌اندوزی، مصداق زیبایی‌طلبی، انتخاب زیبایی‌های ظاهری و مصداق عشق و محبت، محبت‌های محدود به اموال و اولاد و... است.

در سه روشی که برای تهذیب نفس معرفی شده، دفع موانع همیشه مقدم بر رفع آن‌ها است. دفع در جایی است که هنوز موانع و حجاب‌ها، جلوی فطرت ما را نگرفته و‌ نفس را درگیر نکرده؛ گرچه در معرض رذائل قرار گرفته‌‌ایم. اما زمانی ‌که نفس با رذیله آلوده و درگیر شد، باید با سختی و مجاهدت فراوان موانع را رفع کنیم. پس مسلماً دفع آسان‌تر از رفع است؛ چراکه معمولاً یک امر انفعالی بیرونی است و هنوز نفس و درون آلوده نشده است. این همان قانون پزشکی «پیشگیری مقدم بر درمان» است که در عرفان هم به عنوان جمع‌نشدن تعلق با تعقل شناخته می‌شود. تعلق با تعقل هیچ سازشی ندارد؛ به هر اندازه به چیزی تعلق پیدا کنیم به همان اندازه باب تعقل بسته می‌شود.

اگر به مرحلۀ دفع موانع اهمیت ندهیم و پیشگیری نکنیم یا شکست بخوریم، اوصاف رذیله در قلب و دل ما جا می‌گیرد و فطرت مخمور که خمیرمایۀ وجود ماست، ظهور نمی‌کند، آن‌گاه لشکر جهل با تمام مراتبش در قلبمان جا می‌گیرد. البته اینجا فعل و انجام دادن کار قبیح مطرح نیست، بلکه انگیزه و نیّت فعل مطرح است که جایش در قلب است. یعنی اگر بخواهیم دفع موانع داشته باشیم باید پاسبان حریم دلمان باشیم و اجازه ندهیم جلوات دنیا و اوصاف رذیله در قلبمان وارد شود.

در توضیح مطلب باید بگوییم جهل به دو نوع بسیط و مرکب تقسیم می‌شود؛ جهل بسیط آن است که می‌دانیم ناآگاهیم و مراقبت بیشتری از قلبمان می‌کنیم، اما در جهل مرکب نمی‌دانیم که نمی‌دانیم و رذائل به تدریج وارد قلبمان می‌شود. این همان مصداق فرمایش پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به کسانی است که از جنگ و جهاد اصغر برگشته بودند و جهاد اکبر بر آن‌ها باقی‌ مانده بود؛ پرسیدند: جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد با نفس.[2] پس مجاهده با نفس مهم‌تر از پیروزی ظاهری بر دشمن است و ما باید مواظب درون خود باشیم؛ در غیر این صورت رذائل نفسانی اثرات جنگ بیرونی را از بین برده و صفاتی مانند عجب، توقع یا طمع را به دنبال می‌آورد.

علامه طباطبایی(رحمة‌الله‌علیه) معتقد است هر عملی که انسان برای غیر خدا انجام می‌دهد حتماً هدفی دارد؛ یا برای کسب عزت و جاه و ریاست محدود است یا برای حفظ بقای محدود یا ترس از نیرویی که می‌خواهد از شرّ آن در امان بماند. درصورتی‌که انسان کامل از هیچ‌چیز نمی‌ترسد؛ اگر عزت بخواهد عزت را فقط برای خدا می‌داند؛ «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً»[3] و قدرت را نیز از خدا دانسته و نمی‌ترسد؛ چراکه «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً»[4] و با این نگاه، قلبش ظرف فضائل اخلاقی می‌شود. او چیزی نمی‌خواهد جز آنچه خدا بخواهد؛ «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ‏ یشاءَ اللَّهُ»[5].

خدا از ما خواسته مراقب نفس خود باشیم؛ «عَلَیكُمْ‏ أَنْفُسَكُمْ»[6] تا نفسمان که آمیخته به تقوا و فجور است[7]، از فجور جدا شده و در فعل و صفت و اندیشه جز خدا نخواهد؛ یعنی گناه فعلی، صفات رذیله و خرافات و افکار باطل نداشته باشد.

ماهیت ما عین وجود است و شری در آن نیست، اما ساختار نفس که تعیّن ماهیت و وجود است، بین فجور و تقوا در انتخاب است و به موازات هفتاد‌و‌پنج لشکر عقل، هفتاد‌و‌پنج لشکر جهل هم دارد. خاستگاه نفس، همان عقل، صورت، فعلیت و کمال است که زمینه‌ساز تقواست و خاستگاه بدن هم ترکیب، قوه و استعداد است که عین نقص و زمینه‌ساز فجور است. با توجه به اینکه نفس و بدن از هم جدا نیستند و نفس، بدن را می‌سازد؛ وجهی از نفس که بدن را می‌سازد، مصداق فجور و وجهی از نفس که رو به عقل است مصداق تقواست. در حقیقت، نگاه مستقل به بدن و ماده ما را به فجور دعوت می‌کند؛ فجوری که محدودیت و مراتب لشکر جهل است و گناه و فساد و فنا را به دنبال دارد.

جنبۀ مادی و بدن ما فانی، و عقل و نفس ما باقی است؛ همان «ما عِنْدَكُمْ ینْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ‏ باقٍ‏»[8] که منظور از «عِنْدَكُمْ» بدن و نیازهای آن و منظور از «باقٍ‏» عقل ماست. نفس هم که متصل به عقل است، همواره باقی است و اگر توجهش به عقل باشد، فجور و فانی را تشخیص می‌دهد وگرنه ممکن است در شناخت مصادیق فجور دچار اشتباه شود. در این راه، کسب معرفت لازم و ضروری است. چنانکه شناخت مصادیق خطر، ما را از انجام کار خطرناک باز می‌دارد و این همان دفع است که قبل از گرفتار شدن در خطر ما را از آن حفظ می‌کند. البته منظور از آگاهی و شناخت، همان دریافت درونی است، نه صرف باخبر شدن و دانستن ظاهری. از آنجا که بدن مظهر فجور و نفس در وجه عقلانی‌اش مظهر تقواست، باید همواره نفس را از توجه زیاد به بدن در وجوه شهوت و غضب باز داریم.

زمانی که انسان، عبد خدا شود، قلب او، مجذوب اسماء و صفات الهی شده و جذبۀ الهی او را فرامی‌گیرد، پس اجازۀ ورود ناپاکی‌ها را به قلبش نمی‌دهد و قبل از گرفتار شدن در پلیدی‌ها، موانع را دفع می‌کند. در این حالت، چنان‌که خداوند در حدیث قدسی می‌فرماید: «اگر یک قدم به سمت من بیایی من هروله‌کنان می‌آیم»[9]، قلب با عشق و جذبۀ الهی، تمام زشتی‌ها را پس می‌زند و دفع می‌کند؛ به همین دلیل عبودیت و تبعیت و تسلیم قبل از انجام عبادت، لازم و واجب است تا انسان درگیر گناهان نشود و قبل از آلوده شدن، آن‌ها را دفع کند.

اما اگر کسی بدون عبودیت، به انجام عبادت مشغول شود، برای انجام دادن و ندادن خواست خدا توجیه ‌آورده و ممکن است به ناپاکی و گناه هم آلوده شود و با تکرار عملش، رفع کردن و پاک شدن آن سخت‌تر ‌شود؛ به‌خصوص در آخرالزمان که زمین پر از ظلم و جور شده[10] و شرایط ظهور غضب و شهوت حیوانی فراوان است. پس باید همواره نسبت به دستورات دین تعبد داشته باشیم و حتی شبهات را تا حدامکان ترک کنیم تا در گناه نیفتیم؛ مثلاً هر غذایی را نخوریم و حتی به خوبی‌ها و دانسته‌های خود اعتماد کامل نکنیم و خوف و رجایمان با هم باشد.

عبودیت یعنی انسان همۀ هستی را ظهور حق ببیند و از کوچک و بزرگ آن، درس توحید گرفته و تسلیم باشد، نه اینکه خطاهای خود را توجیه کند و به زمین و زمان بد بگوید. عبد الهی، جذبۀ حق را در دل گرفته و عاشق حق می‌شود. این جذبه می‌تواند از استاد، مادر، کتاب یا فطرت خود انسان باشد که وجود را عاشق می‌‌‌کند؛ «الَّذینَ‏ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»[11]. این عشق و حب شدید نسبت به حقیقت فطری انسان یا ذات خود اوست که از حق‌تعالی است، یا متعلق به مظاهر الهی است که از عبودیت حاصل می‌شود، نه از عبادت و انجام مناسک ظاهری.[12]

به عقیدۀ علامه(رحمة‌الله‌علیه) کسانی که عبد خدا باشند و به مقام حب شدید برسند، در مقام دفع موانع قرار گرفته و بدی و فحشا از آن‌ها دفع می‌شود، وسوسۀ ابلیس به آن‌ها نمی‌رسد و سختی‌های قیامت شامل حال آن‌ها نمی‌شود. چنین افرادی خود را عالم و عابد ندانسته و به اعمال خویش نظر نمی‌کنند و برای خودشان حساب‌و‌کتاب خوبی و برتری ندارند.

 


[1]- سورۀ روم، آیۀ 30: پس روى خود را با گرایش تمام به حقّ، به سوى این دین كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولى بیشتر مردم نمى‏دانند.

[2]- الكافی (ط - الإسلامیة)، ج ‏5، ص 12: «عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ(علیه‌السلام‏): أَنَّ النَّبِی(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) بَعَثَ بِسَرِیةٍ. فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ: مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِی الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ. قِیلَ: یا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ؟ قَالَ: جِهَادُ النَّفْسِ.»؛ رسول خدا(صلّى‌اللَّه‌علیه‌و‌آله) گروهى را به جبهه اعزام داشت، وقتى آنان برگشتند فرمود: خوشا‌به‌حال گروهى كه «جهاد كوچک» را انجام دادند، و اكنون «جهاد بزرگتر» آنان باقى مانده است! كسى سؤال كرد: اى رسول خدا! جهاد بزرگتر كدام است؟ رسول خدا فرمود: جهاد با نفس و تمایلات نفسانى.

[3]- سورۀ فاطر، آیۀ 10: «مَنْ كانَ یریدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمیعاً ...»؛ هر‌كس عزت مى‏خواهد، عزت یكسره از آنِ خداست.

[4]- سورۀ بقره، آیۀ 165: «... أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعَذابِ»؛ تمام نیرو[ها] از آنِ خداست، و خدا سخت‏كیفر است.

[5]- سورۀ تکویر، آیۀ 29: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ‏ یشاءَ اللَّهُ‏ رَبُّ الْعالَمینَ»؛ و تا خدا، پروردگار جهانیان، نخواهد، [شما نیز] نخواهید خواست.

[6]- سورۀ مائده، آیۀ 105: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیكُمْ‏ أَنْفُسَكُمْ‏ لا یضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمیعاً فَینَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ اى كسانى كه ایمان آورده‏اید، به خودتان بپردازید. هر گاه شما هدایت یافتید، آن كس كه گمراه شده است به شما زیانى نمى‏رساند. بازگشت همه شما به سوى خداست. پس شما را از آنچه انجام مى‏دادید، آگاه خواهد كرد.

[7]- سورۀ شمس، آیۀ 8: «فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا.»؛ و به او شر و خیر را الهام کرد.

[8]- سورۀ نحل، آیۀ 96: آنچه پیش شماست تمام مى‏شود و آنچه پیش خداست پایدار است.

[9]- حكمت‌نامۀ پیامبر اعظم، ج3، ص430: «قالَ اللّه‌تعالى: یا‌بنَ آدَمَ، قُمْ إلَی أمشِ إلَیكَ، و امشِ إلَی اُهَروِلْ إلَیكَ»؛ پیامبر فرمود: خداوند متعال فرموده: اى فرزند آدم! براى آمدن نزد من از جا برخیز، سوى تو می‌آیم. به سوى من قدم زنان بیا، من دوان‌دوان سویت می‌آیم.

[10]- مفاتیح الجنان، دعای عدیله : «...وَ بِهِ یمْلَأُ اللَّهُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْرا...»؛ و به واسطۀ او خدا زمین را پر از عدل و داد كند، پس از آنكه پر از ظلم و جور و بیداد گشته باشد.

[11]- سورۀ بقره، آیۀ 165.

[12]- اساس عبادت، عبودیت است؛ هر عبدی عابد هم هست، اما هر عابدی عبد نیست.

 



نظرات کاربران

//