مراتب انسان در قرآن

          مراتب انسان در قرآن

 

در ادامۀ بحث عرفان ولایی (جلسۀ 26، 6 صفر 1446) به تبیین موضوع «مراتب انسان در قرآن» می‌پردازیم.

گفتیم انسان ولایی کسی است که در مظهریت ولایت و در مسیر یاری امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) حرکت می‌کند. در این زمینه حرکت در توحید فعلی و صفاتی و ذاتی را تبیین کردیم. حال می‌خواهیم مراتب کلی انسان ولایی را از قرآن بررسی کنیم.

خداوند در قرآن برای تمام مراتب انسان از جمله مسلمین، مؤمنین، صالحین، موقنین، مخلصین و... برنامه دارد. مثلاً یک مسلمان با انجام واجبات رشد می‌کند، درحالی‌که یک مؤمن علاوه بر رعایت احکام باید اخلاقش هم الهی شود. کسی هم که مظهریت ولایت را انتخاب می‌کند، طبیعتاً زندگی‌اش سخت‌تر و متفاوت‌ از سایر مراتب خواهد بود.

با یک مثال تفاوت سیر انسان ولایی را با انسان متشرع و بهشتی از قرآن بررسی می‌کنیم. خداوند خطاب به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: «وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ...وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلي‏ جُيُوبِهِنَّ...»[1]؛ به زنان بگو با روسری بلند، سر و سینۀ خود را بپوشانند!

در جای دیگر می‌فرماید: «...قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ...»[2]؛ به زنان و دختران خود و زنان مؤمن بگو که با جلباب (چیزی مثل چادر که به بدن نچسبد) تمام بدن و سر را بپوشانند!

در مقایسۀ این دو آیه معلوم می‌شود پوشش زنان مؤمنی که در کنار زنان و دختران پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) قرار دارند حساس‌تر و سخت‌تر از زن مسلمانی است که فقط یک پوشش معمولی در برابر نامحرم دارد. آن‌ها حتی جلوی محارم نیز قسمت‌هایی از بدنشان را می‌پوشانند.[3]

این بدان معنی نیست که همه باید این‌گونه باشند بلکه هر کس در هر رتبه‌ای طبق قرآن پیش برود مأجور است؛ اما آن‌که ادعای شیعه بودن دارد باید در جهت اوصاف یاران امام عصر(ارواحناله‌الفداء) حرکت کند.

در مورد اخلاق هم همین است؛ کسی که طلبش بالاتر است و می‌خواهد نفسش را در کنار گذاشتن رذایل اخلاقی تربیت کند، پروردگارش بیشتر از کسی که می‌خواهد چند گناه فعلی را کنار بگذارد بر او سخت‌گیری می‌کند.

با این اوصاف احیای حقیقت دین با توحید فعلی و صفتی ممکن نیست چون اگر به توحید ذاتی نرسیم فقط وارد بهشت می‌شویم و اگر بهشتیان می‌توانستند، تا کنون امام را آورده بودند. پس ما که می‌خواهیم امام‌ زمان(ارواحناله‌الفداء) را یاری کنیم و تا یار شدن خیلی فاصله داریم، می‌توانیم در تبعیت انسان‌هایی که در توحید ذاتی از دیگران سبقت گرفتند خود را در تمام مراتب بالا بکشیم. اینجای کار سخت می‌شود که باید مصداقی از فرمایش امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) باشیم که فرمود: هفتاد در مباح را می‌بندم تا دچار یک شبهه نشوم.

کسی که قدم در این وادی می‌گذارد روی گناه فعلی خود کار نمی‌کند؛ بلکه با مجاهده نگاهش را به هستی درست می‌کند، با نفسش مبارزه می‌کند و قلب خود را نیز به دست پروردگارش از رذایل پاک می‌کند که همین سیر، به بهترین وجه در فعلش ظهور می‌کند.

امتحانات در وادی تربیت بر اساس طلب شخص پیش می‌آید و اگر ثابت قدم بماند خودبه‌خود گرایش‌هایش عوض می‌شود تا جایی که دیگر نمی‌تواند مثل انسان‌های بهشتی زندگی کند. مرتب طلب و گرایش‌هایش را بررسی می‌کند، خودش رتبۀ خود را تشخیص می‌دهد و بر اساس آن نفسش را تربیت می‌کند و پله‌پله بالا می‌رود.

با بررسی این مراتب از قرآن ما هم می‌خواهیم بدانیم در چه پله‌ای قرار داریم و چگونه می‌توانیم بالا برویم.

اولین مرتبه، مقام مخلَصین است که خداوند دربارۀ ایشان می‌فرماید: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ، إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ»[4]

یعنی کسی نمی‌تواند خدا را توصيف كند، جز بندگان خالص شدۀ خدا.

پس نزدیک‌ترین مقام نسبت به خدا مخلَصین هستند. چون در تمام ابعاد وجود، خالصانه کنار کشیدند و تمام زیبایی‌های خدا را ظهور دادند. بااین‌حال آن‌ها مراتب موقنین و منیبین و... را هم دارند.

پایین‌تر از مخلصین مقام موقنین است که خداوند در سیر ابراهیمی مراحل یقین را تبیین می‌فرماید: و این‌گونه ملكوت آسمان‌ها و زمين را به ابراهيم(علیه‌السلام) نمايانديم تا از جمله يقين‏كنندگان باشد. پس چون شب بر او پرده افكند، ستاره‏اى ديد؛ گفت: «اين پروردگار من است.» و آنگاه چون غروب كرد، گفت: «غروب‏كنندگان را دوست ندارم.» ابراهیم(علیه‌السلام) چون ماه را در حال طلوع ديد، گفت: «اين پروردگار من است.» آنگاه چون ناپديد شد، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدايت نكرده بود قطعاً از گروه گمراهان بودم.» پس چون خورشيد را برآمده ديد، گفت: «اين پروردگار من است. اين بزرگ‌تر است.» و هنگامى كه افول كرد، گفت: «اى قوم من، من از آنچه [براى خدا] شریک مى‏سازيد بيزارم.»[5]

سهمی که از سیر ایشان می‌توانیم برداریم این است که بدانیم ستاره‌ها به هنگام روز هم در آسمان هستند اما فقط در تاریکی شب دیده می‌شوند. پس هرچه‌قدر انسان به ناسوت و اسفل‌السافلین که تاریک‌ترین مرتبۀ وجود است توجه کند، غرق در کثرات شده از حقیقت وجودش غافل می‌شود. اما می‌تواند حرکت کند و با نور معرفت و کنار زدن رذایل و درست کردن امیال خود از سنگینی کثرات و بازی‌های تاریک ذهنی رها شده به عالم قلب راه پیدا کند. این اولین پلۀ یقین است که ما را به توحید فعلی می‌رساند.

ماه به منزلۀ قلب ماست که فی‌نفسه نورانی است هرچند نورش از خودش نیست، اما پرده‌هایی در اثر اتفاقات بیرونی و درونی، حب‌ها و بغض‌ها رویش را پوشانده و کم‌سو کرده است. کثرت قلب به اندازۀ ذهن نیست چون تعداد لشکر جهل محدود است اما شلوغی‌های ذهن بی‌شمار است. در نتیجه ظلمت قلب هم از ذهن کمتر است.

حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) نفس خود را دید؛ نوری که به حقیقت وجود متصل است و ازبین‌رفتنی نیست برای همین «لَا اُحِبُّ» نگفت؛ اما چون ظلمتِ ناسوت را گرفته بود، گفت اگر پروردگارم هدایتم نکند از گمراهان خواهم بود. در واقع از خدا خواست ظلمت آن را بردارد تا با دیدن نور به یقین برسد.

پس نفس چون علی‌الاتصال نور را از عقل دریافت می‌کند نورانی است. ضلالت و گمراهی آن‌جاست که به نفس اماره اجازۀ جولان بدهیم؛ هرچه می‌خواهیم ببینیم و بشنویم، غضب و شهوت را هرطور دلمان می‌خواهد به‌کار بگیریم، در هر میدانی بدون فکر و با عجله تصمیم بگیریم که همۀ این‌ها در قلبمان جاخوش می‌کنند و اجازۀ ظهور به نور حقیقی وجود را نمی‌دهند.

حضرت در پلۀ بعدی خورشید را دید که بسیار نورانی است و رب خود نامید. این مرتبه همان عقل فعال ماست که سود و زیان را در ریزودرشت زندگی تشخیص می‌دهد و با برنامه همۀ زندگی‌اش را ردیف می‌کند. همان تمدن غرب که از علم شروع شد بعد به انقلاب صنعتی، تکنولوژی و امروز به هوش مصنوعی تبدیل شده که با زدن یک دکمه بسیاری از کارهای روزمره را به راحتی انجام می‌دهد.

پس عقل فعال هم با همۀ نورانیتش فقط برای زندگی دنیوی است؛ چیزی که ماندنی نیست اما می‌تواند فکر و قلب انسان را که تا ابد با او خواهد بود درگیر خود کند.

حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) تمام این مسیر را رفت سپس برگشت و به قوم خود گفت من از شما و آنچه که شرک می‌ورزید برائت می‌جویم. مصداق این قوم در ما می‌تواند قوا، اعضا، امیال، بدایات و معاشر باشد که مدام ما را به سمت حب‌وبغض زندگی حیوانی می‌کشاند و ما باید از آن‌ها برائت بجوییم! یعنی روی خود را از ظاهر برگردانیم همان که حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) رو به سوی ملکوت کرد و گفت: «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکينَ»[6]؛ من به دور از انحراف و با قلبی حق‌گرا همۀ وجودم را به سوی کسی که آسمان‌ها و زمین را آفرید، متوجه کردم و از مشرکان نیستم.

وجه خدا، انسان کامل است که در ما همان انسانیت ماست؛ نفخۀ روح، لشکر عقل یا همان صفات فرشتگان و انبیا و اولیا و اسماء خدا که مدام بر ما افاضه می‌شود. پس برای اینکه ما هم وجه خود را به سوی انسانیتمان برگردانیم باید بر خود واجب کنیم در مواجهه با هرچیزی حتی خودمان، از مادۀ آن عبور کنیم، به ملکوت و جبروت و در نهایت به آفرینندۀ همه برسیم. همان مقام ولایت‌پذیری که ما را از شرک رها کرده، به‌سوی مخلَص ‌شدن سوق می‌دهد.

مُنیبین هم کسانی هستند که در هر افتادنی، توقف و عقب‌گرد ندارند بلکه مرتب به سوی خدا برمی‌گردند.

به همین ترتیب مراتب زیادی تا رسیدن به خدا هست که ما می‌توانیم با جذبه‌ای که از ولایت بر ما تابیده، دست در دست ولیّ خدا بدهیم و تمام این مراتب را راحت‌تر و سریع‌تر بالا برویم.

با این بیانات دانستیم که برای پیدا کردن جایگاهمان باید خود را مخاطب قرآن قرار دهیم؛ قرآنی که از دیدگاه امام خمینی(رحمة‌الله‌علیه) الفاظ آن روحِ معنا دارند و کسی که با تدبر از لفظ عبور کند و با روحِ معنای آن ارتباط برقرار کند بهتر از هفتاد سال عبادت حرکت کرده است.

ایشان عقیده دارند ارواح معانی، کلید تفکر و معرفت است که ما را به اسرار قرآن رهنمون می‌شوند و ما می‌توانیم مراتب خود را بشناسیم و از چشم و گوش و صفاتی که تا حالا خود را همان‌ها می‌پنداشتیم به سوی حقیقت وجودمان حرکت کنیم. اما کسانی که در سجن طبیعت، شهوت‌ و غضب و جهنم عالم ماده هستند، نمی‌توانند اسرار وجود را پیدا کنند.

پس هشدار می‌دهند ای که در ظواهر زندگی گیر کرده‌ای! با استعانت از خدایی که مردگان را زنده می‌کند، از قبر تاریک و پوسیدۀ وجودت (فرهنگ، فکر، دانایی، رذایل، عرف و عادات) بیرون بیا!

سپس دعا می‌کنند که خدایا ما را از این دهکده‌ای که در آن مظلوم واقع شده‌ایم آزاد کن تا با نور معرفتت ببینیم و با گوش قلبمان بشنویم آن‌چه را که انبیا و اولیا و فرشتگانت به ما می‌رسانند؛ تا بهرۀ ما از نبوت، فقط مسلمان بودن و از احکام فقهی فقط نماز و روزۀ ظاهری و از قرآن تنها خواندن الفاظ آیات نباشد که خدای نکرده مصداق آیۀ «خَتَمَ اللَّهُ عَلي‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلي‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلي‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ...»[7] باشیم که خداوند آن‌ها را قلوب مریض نامیده است.[8]

 

 


[1]- سوره نور، آیه31.

[2]- سوره احزاب، آیه59.

[3]- این نوع پوشش را در مباحث گذشته با آیات و روایات اثبات کردیم.

[4]- سورۀ صافات، آیات 159 و 160.

[5]- سورۀ انعام، آیات 75 تا 78.

[6]- سورۀ انعام، آیۀ 79.

[7]- سورۀ بقره، آیۀ 7 : خدا [به کیفر کفرشان] بر دل‌ها و گوش‌هایشان مُهرِ [تیره بختی] نهاده، و بر چشم‌هایشان پرده‌ای [از تاریکی است که فروغ هدایت را نمی‌بینند] و برای آنان عذابی بزرگ است.

[8]- پرتال امام خمینی، کتاب مصباح الهدایة الی الخلافة والولایة، صفحه 39.

 



نظرات کاربران

//