مظهریت ولایت

مظهریت ولایت

 

در ادامۀ بحث (جلسۀ 17، 25 محرم 1446) به تبیین موضوع «مظهریت ولایت» می‌پردازیم.

در جلسات گذشته مراتب هفتگانۀ وجود انسان را در سیر نزول (تکوین) برشمردیم که عبارت بودند از: طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی و اخفا. همچنین گفتیم ازآنجاکه سیر نزول و صعود یا تکوین و تشریع با یکدیگر هماهنگ‌اند، انسان به موازات این هفت مرتبه در تکوین، در تشریع نیز مراتبی دارد که عبارت‌اند از: جماد، نبات، حیوان، عقل فعال، روحانیت، نورانیت و ولایت. اینها مراتبی است که انسان در سیر صعود طی می‌کند و در عین اینکه مراتب پایین‌تر را از دست نمی‌دهد، با عبور از اوصاف دانی، به جایی می‌رسد که مظهر ولی می‌شود.

در نگاه امام خمینی(رحمةالله‌علیه) معرفت کامل نسبت به جنود عقل و جهل میسر نمی‌شود، مگر اینکه شخص به ولایت و یقین برسد؛ که آن هم جز برای اوحدی از انسان‌ها که حجاب انانیت و بشریت را کنار زده‌اند، ممکن نیست.

امام خمینی(رحمةالله‌علیه) معتقد است این مقام برای معصومین(علیهم‌السلام) ثابت شده است، اما برای غیر آن‌ها هم مسدود نیست؛ چون خلقت فقط متوجه چهارده معصوم(علیهم‌السلام) نیست، بلکه آن‌ها نور واحدی هستند که سایر مراتب به‌تبع آن ظهور می‌کنند و به تعین عینی و خارجی می‌رسند.

پس انسان باید در سیر صعود یا همان مسیر رسیدن به ولایت، با استمداد از نفخۀ روح الهی و اسماء الله که در درون دارد، هر مرتبۀ دانی را در مرتبۀ بالاتر فانی کند، تا جهانی دیگر را در وجود خود بیابد و در بیرون نیز زمینۀ ظهور جهانی خالی از شرک را فراهم کند. تنها در این صورت است که هدف آفرینش محقق می‌شود و خلافت الهی در زمین برپا می‌گردد.

انسان، موجودی تک‌ساحتی نیست و ابعاد گسترده‌ای دارد؛ چون قرار است نمایندۀ خدا در زمین باشد و باید جامع باشد. اما اگر در حیوانیت یا حتی مراتب نازل انسانیت مثل فقه و عرفان بماند، نمی‌تواند به ولایت برسد؛ و فقط با علم و عبادت یا ظهور یک اسم و دو اسم نمی‌تواند به مقام خلیفگی برسد. برای رسیدن به ولایت یا همان مقام خلیفةاللّهی باید خلیفۀ تمام اسماء شود؛ پس نیازمند حرکت در تمام زوایای عبودیت است.

حال ببینیم فرق عبودیت با عبادت چیست. عبودیت یعنی بنده بودن؛ و بنده بودن با بندگی کردن فرق دارد. خیلی از افراد، خدا را بندگی می‌کنند؛ درحالی‌که بندۀ نفس خود هستند، بندۀ جاه و مقام یا بندۀ ازواج و اولاد و مساکن و... . مثلاً بندۀ این هستند که دنیا را به نحو احسن داشته باشند و با این هدف، خدا را بندگی می‌کنند که او از دنیا بهرۀ بیشتری به آن‌ها بدهد. یا بندگی می‌کنند تا خدا فردا آن‌ها را به بهشت ببرد یا از آتش جهنم در امان بدارد.

اما کسی که عبودیت حق‌تعالی را دارد و بندۀ خداست، فقط عبادت نمی‌کند؛ بلکه تسلیم محض قوانین تکوینی و تشریعی خدا و راضی به رضای اوست؛ در مسیر حق، هر بلایی سرش بیاید، از حرکت نمی‌ایستد و در جمال‌ها و جلال‌ها راهش را ادامه می‌دهد. برعکس در عبادت صِرف، چنین رضایتی دیده نمی‌شود.

با نظر به سیرۀ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) می‌توان معنای عبودیت را فهمید. در مسیر مدینه تا کربلا حوادث گوناگونی رخ داد اما هیچ‌کدام از آن‌ها مانع حرکت سپاه امام حسین(علیه‌السلام) نشد. شاید این سختی‌ها بر ظاهر عبادات آنان اثر گذاشت؛ مثلاً حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) در ابتدای راه، نمازشان را ایستاده می‌خواندند و بعد، نماز شب را نشسته خواندند. اما این حوادث، اثری بر عبودیت ایشان نگذاشت؛ چنان‌که در کاخ یزید با صلابت ایستادند و فریاد «مَارَأیتُ إلّا جَمِیلًا» سر دادند.

کسی که عبد باشد، حتی اگر با اینکه اهل عبادت است، به مشکلات و سختی‌ها دچار شود، باز هم راضی است؛ و نه‌تنها راضی است، بلکه آن سختی‌ها را جمیل می‌بیند. اما کسی که صرفاً عابد است، با خدا معامله می‌کند و وقتی جواب و نتیجۀ عبادتش را ندید، در درون منفعل می‌شود.

امام حسین(علیه‌السلام) اگر یک آن اراده می‌کردند قطره‌ای آب به حضرت علی‌اصغر(علیه‌السلام) برسد، همانا او سیراب می‌شد. اما ایشان چنین چیزی نخواستند و ارادۀ خود را بر ارادۀ خدا ترجیح ندادند؛ چون عبد بودند.

این‌ها برای ما درس است. اگر تصمیم گرفته‌ایم امام زمانمان را یاری کنیم، باید عبد شویم. فرزند زمان خود باشیم؛ همان‌طور که امام خمینی(قدّس‌سرّه) فرزند زمان خود بود‌. در آن زمان، افراد عالم، عابد و دیندار، کم نبود؛ اما تنها ایشان فهمید که ظهور امام زمان(عجّل‌الله‌فرجه) زمینه‌سازی می‌خواهد و تا وقتی طاغوت بر جامعه حاکم باشد، این شرایط آماده نیست. فهمید اینکه فقط در سجادۀ خود بنشیند و عبادت کند یا به چند طلبه درس دین بدهد، کافی نیست؛ بلکه باید حکومت اسلامی تشکیل دهد!

امروز هم کسی که می‌خواهد فرزند زمان خود باشد، باید بداند طی این مسیر بدون فشار و سختی و مجاهده امکان‌پذیر نیست. او باید در مقابل شبهات فکری و اعتقادی و موانع کنشی، یک زره محکم از ایمان و عشق به تن کند. سختی‌ها باید او را محکم‌تر کند. نباید با قرار گرفتن در جاذبۀ جلال یا جمال الهی، خود را ببیند و در عزم توحیدی‌اش سست شود.

پس اگرچه با توجه به مراتب هفتگانۀ سیر صعود، انسان ممکن است انواع روحیه‌ها اعمّ از حیوانی، انسانی، روحانی، نورانی یا ولایی را داشته باشد. اما عبد، تنها، کسی است که روحیۀ ولایی دارد؛ یعنی در حرکتش در مسیر ولایت، هیچ مانعی در بینش، کنش یا گرایش او ضعف و سستی ایجاد نمی‌کند.

خداوند در آیۀ 67 سورۀ آل‌عمران به چگونگی حرکت در مسیر ولایت اشاره می‌کند:

«مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لَا نَصْرَانِيًّا وَ لكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ[1]

یهودیان و مسیحیان هرکدام ادعا داشتند دینشان را از ابراهیم گرفته‌اند؛ ولی طبق بیان آیه چنین نیست، چون حضرت ابراهیم حنیف بودند یعنی در خط اعتدالِ بندگی حرکت می‌کردند و در مسیر حق، افراط و تفریط نداشتند.

پس انسان اگر می‌خواهد جامع باشد، نه باید طرز فکر یهودی داشته باشد و نه نصرانی؛ منظور چیست؟

یهودیان هنگام راحتی خدا را می‌پرستیدند؛ اما به محض اینکه با یک سختی مواجه می‌شدند، به حضرت موسی اعتراض می‌کردند و می‌گفتند: به خدایت بگو سختی‌ها را از ما بردارد! برای همین با اینکه امت برگزیدۀ خدا بودند، به خاطر روحیه‌ای که داشتند، حضرت موسی نتوانست برایشان دولت تشکیل دهد. بعد هم که او از دنیا رفت، تورات به دست پادشاهان و کاهنان افتاد که با تفسیر به رأی، آن را از اصل خود منحرف کردند.

سپس نوبت به حضرت عیسی رسید و این مردم که به رحمت و جمال الهی عادت کرده بودند، باید تعدیل می‌شدند؛ بنابراین باب جلال برایشان باز شد. اما باز به علت عدم پیروی امت، مسیحیت حقیقی تشکیل نشد و جریان مسیحیت در قرون وُسطی به خاطر حرکت غلط کشیش‌ها، به انقلاب علمی و صنعتی و نهایتاً انقلاب تکنولوژی منتهی شد.

از طرف دیگر، آمیخته‌ای انحرافی از مسیحیت و یهودیت به‌عنوان صهیونیسم پدید آمد که مدت‌هاست برای اثبات خود، دست به هر جنایتی می‌زند.

خلاصه اینکه طبق آیۀ فوق، حضرت ابراهیم مسلم حنیف است که نه یهودیان مانند او بودند و نه مسیحیان. آیۀ بعد، تابعان ابراهیم را معرفی می کند:

«إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هَٰذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ[2]

طبق این آیه، نزدیک‌ترین افراد به حضرت ابراهیم کسانی هستند که از او تبعیت کردند و به او ایمان آوردند و ولایت خدا را در حضرت ابراهیم و در تداوم مسیرش یعنی حضرت رسول(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) یافتند؛ مسیری که بعد از غدیر، در تبعیت از ولایت ولی ادامه پیدا کرد.

حال برای اینکه بتوانیم ولایت الهی را دریافت کنیم و آن را جاری و ساری نماییم، شروطی لازم است. خداوند در قرآن می‌فرماید:

«فَبِما رَحمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُم وَ لَو كُنتَ فَظًّا غَليظَ القَلبِ لَانفَضّوا مِن حَولِكَ فَاعفُ عَنهُم وَ استَغفِر لَهُم وَ شاوِرهُم فِي الأَمرِ فَإِذا عَزَمتَ فَتَوَكَّل عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ المُتَوَكِّلينَ[3]

کسی که خود را نبیند، می‌تواند همه را دوست داشته باشد و با آن‌ها به نرمی رفتار کند. اما کسی که فقط خود را دوست داشته باشد، از دیگران خوشش نمی‌آید و وقتی خودش آن هم خود دانی را زیبا ببیند، می‌تواند دیگران را زشت ببیند و با آن‌ها بد رفتار کند؛ چون قلبش غلیظ است و در ارتباط با دیگران سریع قبض می‌گیرد.

اما لغت «فَظًّا» در این آیه به معنای خشونت در کلام است؛ یعنی فرد برای صحبت با دیگران، بیان مناسبی نداشته باشد. ممکن است حتی دیگران را دوست داشته باشد، اما درست ابراز نکند یا خشن صحبت کند؛ که این هم یک نقص رفتاری است و موجب دفع افراد می‌شود.

شاید در نگاه اول، این‌طور به نظر رسد که اگر افراد از دور پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) پراکنده می‌شدند، ایرادی نداشت و او آن‌وقت بهتر می‌توانست به عبادات شخصی خود بپردازد و با خدایش ارتباط داشته باشد؛ درحالی‌که اگر او نمی‌توانست افراد را جذب کند، برایش یک نقص بزرگ بود، چون راه هدایت آن‌ها برایش باز نمی‌شد.

انسان، موجودی مدنی و اجتماعی است و باید بتواند با دیگران تعامل کند. کسی که از ارتباط با مردم فرار کند، نمی‌تواند مظهر ولایت شود. کسی که می‌خواهد مظهر ولایت باشد، باید مانند اقیانوسی باشد که همه را در خود جای می‌دهد؛ باید خشونت در کلام، قبض گرفتن قلب، راندن مردم از خود، دور شدن از دیگران به بهانۀ عرف و عادات و... را که همه از صفات بشری است، از خود سلب کند.

همچنین در آیۀ فوق، خداوند از رسولش می‌خواهد کسانی را که او را آزار داده‌اند، ببخشد و به بخشیدن بسنده نکند، بلکه برای آن‌ها از درگاه خدا طلب آمرزش و مغفرت هم بکند؛ برایشان دعا کند و زمینه‌سازی کند تا رشد نمایند. در آخر هم با همان کسانی که روزی او را مورد اذیت قرار داده بودند، مشورت کند، از آن‌ها نظرخواهی نماید و آنان را در کارها شرکت دهد؛ که اگر چنین کند، مظهر ولایت می‌شود و خدا او را چنان پیروز می‌سازد که هیچ‌چیز نتواند بر او غالب شود.

 


[1]- ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى؛ بلكه فردى حق‌گرا و تسليم خدا بود و هرگز از مشركان نبود.

[2]- همانا سزاوارترين افراد به ابراهيم، كسانى هستند كه از او پيروى كردند و نيز اين پيامبر و كسانى كه ايمان آورده‌اند و خداوند ولیّ مؤمنان است.

[3]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ ۱۵۹ : پس به رحمت خدا با آنان نرم شدی و اگر تندخو و سخت‌دل بودی، از گِردت پراکنده می‌شدند. پس، از آنان درگذر و برایشان طلب آمرزش کن و در کار با آن‌ها مشورت نما؛ لکن وقتی تصمیم گرفتی، بر خدا توکل کن که همانا خدا توکل‌کنندگان را دوست دارد.

 



نظرات کاربران

//