هبوط، سرآغاز صعود

هبوط، سرآغاز صعود

 

در ادامۀ بحث (جلسۀ 11، 18 محرم 1446) به تبیین موضوع «هبوط، سرآغاز صعود» می‌پردازیم.

در جلسۀ گذشته به بررسی بُعد ملکوتی انسان از کلام امام خمینی(رحمةالله‌علیه) پرداختیم و اکنون به بُعد ملکی او می‌پردازیم؛ تا در ادامه ببینیم انسان در میان مخلوقات چه جایگاهی دارد، حقیقت کمال او در چیست و دارای چه عوالم و مراتبی است.

همان‌طور که می‌دانیم، انسان محدود به عالم ماده نیست و عوالم مختلفی دارد که در هرکدام متناسب با همان عالم تغذیه می‌کند. در عالم ماده، غذای جسم را می‌خورد و در عالم معنا غذای روح و جانش را. البته تغذیه و رشد در هر عالم، نیازمند صبر و حوصله است و تبعاتی هم برای او دارد.

مثلاً در عالم ماده وقتی غذا می‌خوریم، مواد زائد آن را از بدن دفع می‌کنیم و اینکه زائدات غذا را از روده و معده تخلیه کنیم، برای ما امری عادی و پذیرفته‌شده است. یا به‌راحتی ناخن‌ها و موهایمان را کوتاه می‌کنیم، عرق و ترشحات چشم و گوش را تمیز می‌کنیم و آلودگی‌ها را از بدنمان می‌شوییم. ما برای این کارها حوصله به خرج می‌دهیم، حتی آن‌ها را با لذت و میل انجام می‌دهیم و دفع زائدات را سبب سلامت خود می‌دانیم.

در عالم معنا هم باید تغذیه کنیم تا رشد و حرکت داشته باشیم و به حقیقت وجودمان برسیم. طبیعتاً در این مسیر هم زوائد و موانعی فراراه ما قرار می‌گیرد و با سختی‌ها و مشکلاتی روبه‌رو می‌شویم که اگر صبر و حوصلۀ کافی نداشته باشیم، نمی‌توانیم آن‌ها را کنار بزنیم تا بزرگ شویم و به خلیفگی خداوند برسیم. پس دفع و رفع زوائد و موانع در عالم معنا هم برای ما ضروری است و باید با صبر و رضایت، سختی آن را به جان بخریم، تا در عالم معنا با سلامت و امنیت به مظهریت ولایت برسیم.

بنابراین صبر، یکی از اصول مهم است. بی‌حوصلگی در نزد انسان، جایگاهی ندارد و از لشکریان جهل به حساب می‌آید. کسی که برای انجام وظایف خود حتی در زندگی مادی اظهار بی‌حالی و بی‌میلی می‌کند، درواقع از لشکر جهل تبعیت کرده است. بی‌حوصلگی برای ما آشفتگی ایجاد می‌کند. حلم که از لشکریان عقل است، در مقابل این صفت قرار دارد و به این معناست که در شرایط گوناگون، به هم نریزیم و خود را مدیریت کنیم.

البته بدن انسان ممکن است دچار بیماری یا نقصی شود و او نتواند برخی از وظایف خود را انجام دهد. اما انسان حتی در حالت بیماری یا ناتوانی هم بی‌حوصله و بی‌طاقت نیست؛ انرژی خود را که همان اتصال به وجود است، از دست نمی‌دهد، به هم نمی‌ریزد و حضور آن‌به‌آن اسماء الهی را در خود فراموش نمی‌کند. بلکه استراحت می‌کند، دارو می‌خورد، درمان می‌کند و...، تا توان خود را به دست آورد و دوباره وظایفش را از سر گیرد.

امام خمینی(رحمةالله‌علیه) در کتاب چهل حدیث می‌فرمایند:

‏«انسان، حیوانی بالفعل است در ابتدای ورود در این عالم؛ و تحت هیچ میزانی جز شریعت حیوانات که ادارۀ شهوت و غضب است، نیست. و چون این اعجوبۀ دهر، ذات جامع یا قابل جمعی است، از این جهت برای ادارۀ آن دو قوّه، صفات شیطانی از قبیل کذب، خدیعه، نفاق، نمیمه و سایر شیطنت‌های دیگر را نیز به کار می‌برد و با همین سه قوّه که اصول مفسدات و مهلکات است، ترقی می‌کند و این‌ها نیز در او نموّ و ترقیِ روزافزون می‌کنند. و اگر تحت تأثیر مربی و معلمی واقع نشود، پس از رسیدن به حد رشد و بلوغ، حیوان عجیب و غریبی می‌شود که در هریک از شئون مذکور، گوی سبقت از سایر حیوانات و شیاطین می‌برد و از همه قوی‌تر و کامل‌تر در مقام حیوانیت و شیطنت می‌شود. و اگر بر همين حال، روزگار بر او بگذرد و جز تبعيت هواى نفس در شئون ثلاثه نكند، هيچ‌یک از معارف الهی و اخلاق فاضله و اعمال صالح در او بروز نمی‌كند، بلكه جميع انوار فطری او نيز خاموش می‌شود.»[1]

بیشتر «دلم می‌خواهد»‌های ما، از امیال و غرایز نشئت می‌گیرد؛ یعنی مربوط به بُعد حیوانی ماست. پس اگر ملاک افراد برای انجام کارها این باشد که آن کار را دوست دارند یا نه، در بُعد حیوانی مانده‌اند؛ چراکه نفس با بها دادن به میل و خواست‌های جزئی، به سمت حیوانیت سیر می‌کند و به جای اینکه ارتقای عقلانی پیدا کند، در عالم خیال ارتقا می‌یابد. خیال هم در حیوان، چیزی نیست جز وهم و جزئی‌نگری. همین می‌شود که چنین کسی خیلی راحت حکم می‌کند که فلان کار را دوست ندارد، پس آن را انجام نمی‌دهد.

انسان اگر بخواهد به همین منوال زندگی کند، این صفات حیوانی هم در او راسخ شده، باعث می‌شود روزبه‌روز از شأن انسانی خود دورتر شود، لذت حیات واقعی را نچشد و با اینکه در ظاهر، عالم و عابد است، نتواند صفات انسانی را از خود ظهور دهد. چنین کسی می‌بیند که در میدان امتحان، حلم از او ظهور نمی‌کند، بی‌حوصله و بی‌صبر است، اغماض ندارد، حسرت حسن‌ظن به دلش مانده است و... .

در باور امام خمینی(رحمةالله‌علیه) انسان در ابتدای پیدایش، حیوان ناقص و ضعیفی است که هنوز صفات انسانی ندارد. پس طبیعی است که تا بچه است، طبق «دلم می‌خواهد»هایش عمل کند. اما باید به‌مرور که بزرگ‌تر می‌شود و به عقل فعال می‌رسد، تلاش کند قوای درونی‌اش را شکوفا کرده، شهوت و غضب را تحت حاکمیت عقل درآورد؛ که اگر موفق شود، مثل این است که دوباره متولد شده و به آن، تولد ثانوی می‌گویند.

همۀ انبیاء برای این آمده‌اند که انسان را با تعالیم وحیانی به سوی انسانیت سوق دهند. اگر او تحت تربیت معلم الهی واقع نشود و توجهی به خود و قوای درونی خود نکند، تا زمان رحلت، در حیوانیت باقی است و مدت اقامت او در اوصاف حیوانی بسیار طولانی خواهد شد.

ملاک تشخیص این امر هم بسیار آسان است؛ کسی که می‌بیند بیشتر خواست‌ها و لذایذ او در مراتب حیات حیوانی و در افق فردی و جزئی خودش است، هنوز پا از حیوانیت فراتر نگذاشته است. به عبارتی باید گفت: انسانی که در هرچیز، راحتی خود را بخواهد، بیش از آنکه انسان باشد، به حیوان شبیه است.

در نگاه امام خمینی(رحمةالله‌علیه) حقیقت انسان مثل آیینه‌ای در غلاف است که هم صفای آیینه لازم است و هم خروج از غلاف، تا صورت در آن نقش ببندد. پس انسان اولاً باید صفای معنوی داشته باشد، یعنی ساحت وجودی خود را بشناسد؛ و ثانیاً از غلاف بدن و دنیا بیرون آید، یعنی دوست داشتن‌های شخصی را کنار بگذارد. اگر این دو قدم را بردارد، صفای روح می‌یابد، کدورات از او کنار می‌رود و با عالم بالا اتصال پیدا می‌کند.

درست است که کنار زدن موانع، زحمت دارد؛ اما انسان هرقدر در این راه سختی بکشد، ارزش دارد، زیرا در آخر، آیینه‌ای می‌شود که می‌توان خدا را در او مشاهده کرد.

شاید بعضی افراد بپرسند: اگر انسان به خوبی و خوشی در بهشت زندگی می‌کرد و در عالمی به سر می‌برد که در آن نه گرما و سرما بود، نه گرسنگی و تشنگی، نه بی‌حوصلگی و...، چرا خداوند او را به زمین فرستاد که از قرب حق دور شود؟ چرا هبوط کرد که درگیر حجب ظلمانی و لشکر جهل گردد و برای بازگشت، به سختی بیفتد؟ اگر حضرت آدم در بهشت می‌ماند، فرزندان او هم بهشتی می‌شدند؛ اما اکنون تمام افراد بشر باید تاوان گناه او را پس دهند!

در پاسخ باید گفت: این افکار ناشی از جهل است. کسی که اهل معرفت باشد، می‌داند هبوط، از الطاف الهی است. چراکه انسان عوالم وجودی متعددی دارد که با توجه به کمالاتش برای او لحاظ شده است و اگر این عوالم مختلف نباشد، رسیدن به کمال برای او مقدور نخواهد بود.

یکی از مراتب او همین رتبۀ مادی است که شامل طبیعت منفصل و بدن مادی می‌شود. اما ازآنجاکه باید با زحمت و تلاش خود به معراج قرب و فنای فی الله که غایتش است، برسد، این مرتبه برایش ابزار است و جز به‌قدر نیاز نباید به آن بپردازد.

در نظر بگیرید اگر شخص حکیمی، دانشگاهی بسازد و دانشجویان تلاش کنند در آن به مدارج عالی برسند، آیا جا ندارد که از این سازنده تشکر کنیم؟ خدا هم زمین را برای ما همچون دانشگاهی ساخته که راه درک حقایق هستی در آن مهیّاست. پس باید در این دانشگاه، زحمت بکشیم و با عرق جبین، پله‌های ترقی را طی کنیم.

این‌گونه مشخص می‌شود که هبوط، مقدمۀ صعود است و اگر هبوطی نبود، انسان‌ها امتیازی بر دیگر موجودات حتی بر ملائکه نداشتند. درواقع نفوس انسانی در بدو هبوط به دنیا، در تمام دانش‌های خوب و بد، بالقوه‌اند و باید تلاش کنند تا آن قوا را از درون خود بیرون بکشند و با ارادۀ خود به فعلیت برسانند، یعنی عالِم شوند.

انسان قبل از تنزّل به عالم ماده، نسبت به دارایی‌های خود درک و معرفت ندارد و به زمین می‌آید تا به این درک برسد. اصلاً اگر حضرت آدم در جنت اسماء، شیرینی اسماء الهی را چشیده بود، امکان نداشت به درخت منهیه نزدیک شود. او آمد تا به این درک برسد. آمد تا معبودی را که می‌پرستید، بشناسد.

تمام مراتب خلقت، زحمت‌ها کشیده‌اند تا شرایط برای نزول انسان به عالم طبیعت آماده شود و و آن‌گاه او با طی مراحل، وارد عالم طبیعت شده تا بتواند دارایی‌هایش را ظهور دهد و مظهری از تجلیات خدای سبحان شود.

پس هبوط، معلول گناه انسان و تمرّد او از امر الهی نیست. درواقع خطای نفس انسان در جنت اسماء، این بوده که از دارایی‌هایش لذت نمی‌برده؛ مانند نوزادی که در آغوش مادر است، اما او را نمی‌شناسد.

در این نگاه، انسان، موجودی که از آسمان افتاده باشد، نیست؛ بلکه حقیقتی ذومراتب و موجودی ابدی و ازلی است، با وسعتی از زمین تا آسمان، از بدن تا عقل و از محدودیت تا بی‌نهایت.

ما هم اگر این‌گونه به خود و فرزندانمان بنگریم، اجازه می‌دهیم خودشان فطرتاً به شناخت برسند و از دارایی‌های خود لذت ببرند. آن‌ها را به جبر، وادار به انجام تکالیف مثل نماز خواندن نمی‌کنیم؛ بلکه فقط شرایط را آماده می‌کنیم تا دارایی‌های وجودی خود را ظهور دهند و با درک، به مرحله‌ای برسند که به اختیار خود، وظایفشان را انجام دهند.

همان‌طور که خداوند شرایط را برای آدم آماده کرد و او را به درخت منهیه مبتلا نمود تا خودش بچشد؛ وقتی هم در تضادها قرار گرفت، ندای «ظَلَمْنَا»[2] سر دهد و بفهمد خدایی که در جنت اسماء می‌پرستید، حقیقتاً چه کسی بوده است.

همۀ انسان‌ها اسماء الهی را در درون خود دارند و می‌توانند شیرینی اسماء را بچشند. اگر خود ما آیینه‌ای شویم که زیبایی‌های الهی را نشان دهیم و عفو، اغماض و محبت بی‌دریغمان را نثارشان کنیم، آن‌ها هم خود را پیدا می‌کنند.

 


[1]- کتاب چهل حدیث، ج1، ص168.

[2]- اشاره به آیۀ 23، سورۀ اعراف : «قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَ إِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ»؛ گفتند: پروردگارا، به خود ظلم کردیم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی، هرآینه از زیان‌کاران هستیم.

 



نظرات کاربران

//