وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت!

وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت!

در ادامۀ بحث (جلسۀ 6، 12 محرم 1446) به تبیین موضوع «وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت!» می‌پردازیم.

در جلسات گذشته، فرازهایی از دعای روز اول محرم را تبیین کردیم. در ادامه به خصوصیات دو عالم وحدت و کثرت می‌رسیم و آن را به لحاظ خودمان و به لحاظ حق‌تعالی بررسی می‌کنیم:

اگر انسان، صرف نظر از جنبۀ وحدت وجودش به اسباب و علل دست بزند، دچار شرک می‌شود و با این بینش شرک‌آلود هرگز نمی‌تواند «رحمت و تکیه‌گاه بودن خدا» را در خود ببیند. چه‌بسا فردی که در این مسیر حرکت می‌کند، معلول وارد حیات ابدی خود می‌شود و نمی‌تواند استعدادهای خود را بالفعل کند. مثل جنینی که نتوانسته مراحل رشد را در شکم مادر به درستی طی کند. او جزء یکی از این دو دسته‌ است:

1- افرادی که در ظاهر مشرک و کافر نیستند. خدا را قبول دارند و او را رحمان، رحیم، قادر، عماد و... می‌دانند. این دسته، کثرت را از وحدت و وحدت را از کثرت جدا می‌دانند و می‌گویند خدا ارتباطی با کثراتش ندارد.

2- کسانی که خدای واحد را از انسان دور می‌بینند و فقط اسباب و علل را در ناسوت مؤثر می‌پندارند. مثلاً مغز را اسباب دیدن چشم می‌دانند!

این دو نگاهِ غلط، نمی‌گذارند سبک زندگی توحیدی جریان پیدا کند تا انسان بتواند اسماء الهی را در تمام مراتب وجود حاضر و ناظر ببیند و در زندگی ناسوتی خود «وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت» را بچشد؛ اینجاست‎که انسان با عقل جزئی خود، مسائل را می‌سنجد و از وحدتِ وجودش جدا می‌افتد و با گرفتار شدن در کثرات، دچار خُسران ابدی می‌شود.

فقط بینش درست توحیدی نجات‌بخش و منتهی به سعادت است. صاحب نگاه توحیدی فقط عالمِ وحدت را در تمام کثرات مؤثر می‌بیند؛ دچار انتخابِ غلط نمی‌شود و بدون افراط و تفریط، در خطِ تعادل حرکت می‌کند. همان‌طور که امام حسین(علیه‌السلام) با نظر به عالم وحدت، کربلا را انتخاب کرد؛ تهدیدهای یزید را نادیده گرفت و دست بیعت به او نداد.

در ادامۀ دعا می‌خوانیم: "یَا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ"[1]

یعنی هرکس در عالم کثرت، خودش را صاحبِ هیچ تکیه‌گاهی نبیند، خدا تکیه‌گاه اوست. اکثر ما بدون نظر به عالم وحدت، در دنیا زندگی می‌کنیم و کثراتِ فانی را برای خود تکیه‌گاه می‌گیریم؛ مثل محبت مادر، ثروت پدر یا منافعی که در دوستی با دیگران به دست می‌آوریم. به همین دلیل به دنبال تکیه‌گاه جامع و کاملی نیستیم که باقی باشد و ما را تنها نگذارد. متأسفانه گاهی، ما حتی به پایین‌تر از کثرات راضی می‌شویم و به اموراتی دل می‌بندیم که حتی شیء نیست. مثل لباس که خودش موضوعیتی ندارد و برای محافظت از جسم است. پس چرا بیشتر ما وقتی لباسمان را از دست می‌دهیم، حالِمان گرفته می‌شود و مدت‌ها غصه می‌خوریم؟! در حالیکه باید بدون دلبستگی؛ از ابزارهایی که خدا در اختیارمان قرار داده استفاده کنیم و از آن‌ها برای رشد وجود انسانی‌مان کمک بگیریم.

فاجعه آنجاست ‌که گاهی اسم و رسم خانوادگی و جاه و مقام را که توهمی بیش نیستند، تکیه‌گاه خود می‌دانیم و با همین توهمات سَر می‌کنیم. به همین دلیل هرگز دستِ حمایت تگیه‌گاه حقیقی را در زندگی‌مان نمی‌بینیم. اما اگر برای کثرات فانی استقلال قائل نباشیم، حتماً چشم‌مان به تکیه‌گاه حقیقی روشن می‌شود.

در فراز بعدی می‌خوانیم: «ای خدایی که ذخیره هستی برای کسی که ذخیره‌ای ندارد!»[2] عبارت فوق به این معنی نیست که هرکس فقیر باشد، خدا به او می‌بخشد! خدا به همگان بخشیده است و برای او دارا و ندار فرق نمی‌کند. منظور این است که هر کس برای خود هیچ ذخیره‌ای قائل نباشد، خدا ذخیرۀ اوست.

اسماء الهی آن‌به‌آن بر وجود هر انسانی افاضه می‌شود و این افاضه، تعطیل‌بردار نیست. پس همۀ انسان‌ها ذخیره دارند. اما اگر کسی خیالش راحت باشد که در بانک پول دارد و با این نگاه شرک آلود از خدا پول بخواهد، نمی‌تواند از ذخیرۀ الهی بهره‌مند شود یا اگر کسی برای همسر و فرزند و... استقلال قائل باشد و آن‌ها را ذخیرۀ خود ببیند، دیگر خدا برای او ذخیره نیست. حال و روز این شخص مثل آن فقیری است که خود را با زیور آلات آراسته و انتظار دارد، ترحم دیگران را به خود جلب کند تا آن‌ها به او کمک کنند!

در فراز بعدی می‌خوانیم: «ای پناهگاه کسی که پناهگاهی ندارد!»[3] اکثر ما پدر و مادر، همسر، دوست و... را پناهگاه خود می‌دانیم و به آن‌ها امید می‌بندیم؛ اما از آنجایی‌که تنها پناه اللّه است، چیزی جز ناامیدی و سرافکندگی نصیبمان نمی‌شود. البته نباید دچار افراط و تفریط شویم و در انجام تکلیف نسبت به اطرافیان کوتاهی کنیم؛ این دعا می‌خواهد نگاه ما را توحیدی کند و با انجام وظایف منافاتی ندارد. مثلاً باید به پدر و مادر خود احترام بگذاریم؛ آن‌ها را با بقیۀ پدر و مادرها مقایسه نکنیم و تاجائیکه ما را به حرام دعوت نکرده‌اند، از آن‌ها اطاعت کنیم. ولی بپذیریم تا زمانیکه غیر خدا را پناهگاه خود بدانیم؛ هرگز خدا پناهگاه ما نخواهد بود و تا آخر عمر باید در میان همین پناهگاه‌های کاذب دست‌ و پا بزنیم.

در ادامه می‌خوانیم: «ای فریاد‌رس کسی که هیچ فریاد رسی ندارد!»[4]

اگر هر کدام از ما کلاه خود را قاضی کنیم؛ می‌بینیم چقدر فریادرس کاذب در زندگی‌مان داریم! برای همین در مشکلات و سختی‌ها فریادرس حقیقی را نمی‌بینیم. در واقع چون مشغول کثرات هستیم، از عالم وحدت غافلیم. مثلاً همین‌که مریض می‌شویم، هرجور شده دنبال یک دکتر متخصص می‌گردیم و شفای بیماری و نجاتمان را در دستان او می‌بینیم؛ بدون اینکه با نظر به عالم وحدت، توسل و تضرعی داشته باشیم. البته دکتر، سببی است که خدا قرار داده تا ما به وسیلۀ آن با اسم شافی ملاقات کنیم. رسیدن به چنین جایگاه رفیعی مستلزم این است که با ادراک فقر ذاتی خود، حقیقت "اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ"[5] را بچشیم و یقین بدانیم که همۀ امور تنها به دست خداست.

کسی که امروز از همۀ پناهگاه‌ها، ذخیره‌ها و فریادرس‌های کاذب دل نَبُرد و مُضطر نشود، زنده نیست؛ یعنی از حیات معنوی مُرده‌ و زندگی‌اش صرفاً حیوانی است؛ با چنین منتظرانی، خبری از ظهور امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) هم نخواهد بود!

برای اینکه آنچه تا الان گفتیم را بهتر بفهمیم و درک کنیم، به ذکر اشعاری از مثنوی مولوی در باب شیر و خرگوش[6] می‌پردازیم:

شد سر شیران عالم جمله پست / چون سگ اصحاب را دادند دست

چه زیانستش از آن نقش نفور / چونک جانش غرق شد در بحر نور

وصل صورت نیست اندر خامه‌ها / عالم و عادل بود در نامه‌ها

عالم و عادل همه معنی است بس / کش نیابی در مکان و پیش و پس

می‌زند بر تن ز سوی لامکان / می‌نگنجد در فلک خورشید جان

با اینکه سگِ اصحاب نسبت‌ به شیر، چهرۀ زشتی دارد؛ تمام شیرها در مقابل او کُرنش کردند. یعنی در دیدگاه توحیدی؛ اگر کسی در کثرات، عالم وحدت را پیدا کرد و در دریای معرفت غرق شد، حتی اگر صورت و ظاهرش زشت بود زیانی به او نمی‌رسد. زیبایی‌های درون مثل دانایی و دادگری را نمی‌توان در صورت و ظاهر یافت؛ مثلاً در اسم و رسم، جایگاه اجتماعی، مدرک تحصیلی، پول و ثروت و... . صفات و زیبایی‌های درون از جانب معنا، بر جان انسان عارف تجلی می‌شود؛ به همین دلیل زشت یا زیبا بودن، سیاه یا سفید بودنش در این جایگاه فرقی نمی‌کند.   

در ادامه، مولانا از دانش خرگوش و بیان فضیلت و منافع دانستن می‌گوید:

این سخن پایان ندارد هوش‌دار / هوش سوی قصۀ خرگوش‌دار

گوش خر بفروش و دیگر گوش خر / کین سخن را در نیابد گوش خر

رو تو روبَه‌بازی خرگوش بین/ مکر و شیراندازی خرگوش بین

خاتم ملک سلیمانست علم / جمله عالم صورت و جانست علم

آدمی را زین هنر بیچاره گشت / خلق دریاها و خلق کوه و دشت 

یعنی «ای انسان! با گوش حیوانی و مادی‌ات نمی‌توانی حقیقتِ این حرف‌ها را بفهمی و در چرتکۀ صورت و ظاهر؛ جاه و مقام و اسم و رسم شخصیت انسانی افراد را بسنجی.» چون ارزش انسان به درک و آگاهی او نسبت به اسماء الهی است؛ در حقیقت هنر انسان در عالم کثرات، به آگاهیِ او نسبت به عالم وحدت است. همین باعث شد نه تنها دشت و دریا و کوه مسخر انسان شود؛ بلکه فرشتگان نیز با آن مقام والا، در برابر آدم سجده کنند. چون به اندازۀ انسان نسبت به اسماء الهی درک و آگاهی نداشتند.



[1]- مفاتیح‌الجنان، دعای روز اول محرم: «ای تکیه‌گاه کسی که تکیه‌گاهی ندارد!»

[2]- همان: «يَا ذَخِیرَةَ مَنْ لا ذَخِیرةَ لَهُ»

[3]- همان: «يَا حِرْزَ مَنْ لَاحِرْزَ لَهُ»

[4]- همان: «يَا غِياثَ مَنْ لَاغِياثَ لَهُ»

[5]- سورۀ نمل، آیۀ 62.

[6]- مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش 55.

 



نظرات کاربران

//