وحدت و کثرت

وحدت و کثرت

در ادامۀ بحث (جلسۀ 4، 10 محرم 1446) به تبیین موضوع «وحدت و کثرت» می‌پردازیم.

دعای اولین روز ماه محرم را که از رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) روایت شده[1]،بررسی کردیم. دانستیم «اله قدیم» ظهور الوهیت خدا و «سَنَةٌ جَدِيدَةٌ» همان ربوبیت خدا در عالم کثرت است. نسبت این ظهور را با ربوبیت خدا پیدا کردیم تا بتوانیم مسیر حرکت خود را بیابیم و با شناخت صحیح رابطۀ وحدت و کثرت، مصادیق عینی آن را در لشکر عقل و جهل پیدا کنیم. فهمیدیم در تجلی قدیم چیزی جز واحد ظهور نکرده و این واحد وقتی به جریان می‌افتد، کثرت می‌شود؛ اما لازم است قبل از تبیین مسئله با ذکر مثال، توضیحی فلسفی و عرفانی داشته باشیم.

در تجلی ذات به ذات، حق‌تعالی خودش به خودش نظر می‌کند و علم ذات حق به ذاتش، در رتبه‌ای به نام احدیت ظهور می‌کند. ما نیز در رتبۀ خودمان، قبل از اینکه اعضا و جوارح خود را بشناسیم، بدون هیچ تعلیمی از بیرون، ابتدا خودمان را می‌یابیم و حتی اگر هیچ عضوی هم نداشته باشیم، وجود خودمان را درک می‌کنیم. این درک همانند تجلی ذات به ذات است که برای ما انسان‌ها میسر است؛ چراکه خلیفۀ خدا هستیم.

پس «منِ» ما همان واحد است، با این تفاوت که آن واحد در ذات حق، قابل تعریف نیست؛ اما «منِ» ما قابل تعریف است. این «من» همۀ مراتب اندیشه، تصور، قوا و اعضا را آثار خود می‌داند و می‌فهمد که در عین وحدت، کثرت دارد؛ کثرات غیبی و شهودی.

کثرات غیبی در خفا هستند و از چیزی منفعل نمی‌شوند؛ مثل عقل و اندیشه. برخلاف نظر دکارت که می‌گفت: «من می‌اندیشم، پس هستم»؛ ما معتقدیم، هستیم که می‌اندیشیم و هستی ما اصالت دارد و بر اندیشۀ ما مقدم است. نوع دیگر کثرات، شهودی‌اند که منفعل هستند و تعینّ عینی دارند؛ مثل قوۀ خیال، قوای ظاهری و باطنی، و نیز اعضا و جوارح. البته انفعال قوۀ خیال، غیبی است و قابل اشاره نیست؛ یعنی ما نمی‌توانیم تصورات خود را به دیگران نشان دهیم و قوای ظاهری و باطنی نیز در عین اینکه با نفس متحد هستند، کثرت دارند.

نکتۀ دیگر، مسئلۀ حب ذات است؛ یعنی چون ما خودمان را دوست داریم، همه چیزمان را برای «منِ» خود می‌خواهیم و همه چیز به اعتبار «من» موجود است؛ این همان مسئلۀ اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت در فلسفه است. چنان‌که اگر در یک بیماری برای حفظ جانمان، مجبور به قطع عضو شویم، آن را می‌پذیریم تا زنده بمانیم؛ یعنی همواره مراقب نفس خود هستیم[2] و اگر کاری انجام می‌دهیم، لذتی می‌بریم، تصوری می‌کنیم یا می‌اندیشیم به این دلیل است که خود را دوست داریم.

حالا این «منِ» ما همانند وجود منبسط در هستی یا همان حقیقت محمدیه(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) است که وقتی به خودش نگاه می‌کند، حقیقت نورانی علویه را می‌بیند و این حب ذات باعث تجلی شده و حقیقت علوی ساری و جاری می‌شود؛ در نتیجه عوالم جبروت، ملکوت و ناسوت با موجودات خاص هر کدام خلق می‌شوند که همان کثرات نورانی و ظلمانی هستند. ادراکِ بودن «من» نیز همان وحدت نوری است که در ظهورش، اندیشه و خیال، کثرت نوری و اعضا و جوارح، کثرت ظلمانی و عرضی هستند.[3] در واقع، عقل ما فعلیت محض و همان وحدت است که مبدأ کثرات شده و در مراتب خودش تعیّن و تشخص می‌گیرد و این همان وحدت عین کثرت است.

برای فهم بهتر، آیاتی از سورۀ بلد را بررسی می‌کنیم:

در ابتدای سوره، خداوند به «بلد» یعنی شهر مکه که کعبه در آن قرار دارد، قسم می‌خورد؛ «لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ»[4]. در جریان دحوالارض، زمین از زیر خانۀ خدا گسترده شد و در اثر تدبیر افلاک، اعتدال کرۀ زمین از آن‌ محل آغاز شده است. همچنین مکه محل تولد رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) است که جامع‌ترین و متعادل‌ترین شخص بر روی کرۀ زمین است و نطفۀ نورانی‌اش باید در معتدل‌ترین نقطۀ زمین بسته شود.

سپس خلقت انسان را در کبد و رنج معرفی می‌کند؛ «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ‏ في‏ كَبَدٍ»[5]. البته این رنج و سختی، فشارها و ناملایمات زندگی مادی نیست؛ بلکه اشاره به سیر خلقت انسان در مراتب احدیت، واحدیت، فاطریت، اسماء و اعیان ثابته، ماهیت، جعل، دولت اسماء یا ادوار و نهایتاً تعیّن عینی در دولت اسماء جامع را دارد.

آنگاه به انسان گوشزد می‌‌کند که در احاطۀ خداوند است و چنین تصور نکند که کسی بر او قادر نیست یا او را نمی‌بیند؛ «أَ يَحْسَبُ‏ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ»؛ «أَيَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ»[6].

انسان سرکش، تصور می‌کند هیچ‌کس در مقابل او قادر نیست و جایگاه فقر و فنای خود را در عالم کثرت پیدا نمی‌کند. او این حقیقت را درک نمی‌کند که کثرت ریشه در وحدت دارد و مشرکانه زندگی می‌کند. درحالی‌که کثرت همان مراتب وحدت است؛ نفس ما بینندۀ اعمال ماست بالتبع؛ نفس کلیه، بیننده است بالظهور و حقیقت وجود، بینندۀ بالذات است. پس اعمال و نیّات ما را هم الله می‌بیند، هم پیامبر و امام در نفس کلیه و هم خودمان؛ همۀ این‌ها در طول هم هستند. اگر ما کاری را برخلاف فطرت انجام دهیم، در نفس ما اثر می‌گذارد و حتی عین نفس ما می‌شود و این نفس مورد نظر خدا و امام است.

در ادامۀ آیات، خداوند کثرات ظاهری انسان را برمی‌شمارد و به جعل‌شدن چشم‌ها، زبان و لب‌ها اشاره می‌کند؛ «أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ. وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ»[7]

در واقع، چشم و گوش و زبان ظاهری، بیننده و شنونده و گوینده نیستند؛ بلکه نفس در قوۀ سامعه، باصره و تکلّم، بصیر و سمیع‌ و متکلّم است. زمانی که این نفس واحد تعیّن می‌‌پذیرد، به صورت چشم و زبان و لب‌ها جعل شده و کثرت می‌گیرد.

خداوند در مسیر هدایت، دو رتبۀ وحدت و کثرت را به انسان نشان می‌دهد؛ «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ»[8]. عارف و عاقل ولایی، این دو رتبۀ تعیّن علمی و تعیّن عینی را خوب می‌شناسد و با معرفت در مسیر هدایت قدم می‌گذارد.

تعیّن علمی، همان اعیان ثابته، مقام تنزیه و عالم وحدت است؛ و تعیّن عینی و خارجی، همان تشخصات جزئی، مقام تشبیه و کثرت است که عین وصل به قدیم و ظهور آن هستند. اقتضای وحدت و حب ذات هم ظهور آن است؛ وگرنه توقف در هستی اتفاق می‌افتاد، مبدأ از معاد جدا می‌شد و هیچ رشد و کمالی صورت نمی‌گرفت و هدف خلقت عبث می‌شد. پس این دو مسیر همیشه به موازات و همراه هم و عجین با یکدیگر هستند.

کسی که وحدت را در کثرت پیدا نکند و کثرت را عین وحدت نداند، از عقبۀ سخت آن نمی‌تواند عبور کند؛ «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ. وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ.»[9] و این عقبه، همان یافتن وحدت در کثرت است؛ اینکه گردن نفس را از گردنۀ ناسوت و کثرت، آزاد کنیم؛ «فَكُّ رَقَبَةٍ»[10]. و این امر با شناخت لشکر عقل و جهل امکان‌پذیر است.

در این مسیر، باید به گرسنگان جامانده در قحطی دین، فرهنگ، اقتصاد و...، طعام شناخت و معرفت داد. نمی‌توانیم فقط گلیم خود را از آب بیرون آوریم و بهشتی شویم و نسبت به گرسنگان، یتیمان، مسکینان و خویشاوندان نزدیک و دور خود بی‌تفاوت باشیم. بلکه کمال انسانی ما در آن است که همچون سیرۀ پیامبران و امامان، زندگی عادی و راحت خود را رها کنیم و برای بیداری مردم، رنج و دغدغۀ هدایت را به جان بخریم؛ «أَوْ إِطْعامٌ في‏ يَوْمٍ ذي مَسْغَبَةٍ. يَتيماً ذا مَقْرَبَةٍ. أَوْ مِسْكيناً ذا مَتْرَبَةٍ.»[11]

پس باید با خلوص نیت و معرفت به اصل «وحدت عین کثرت و کثرت عین وحدت»، وظایف فردی و اجتماعی خود را انجام دهیم و یکدیگر را به صبر و مرحمت و مهربانی سفارش کنیم. در این صورت با تحمل سختی‌های فراوان، جزء اصحاب یمین خواهیم بود؛ «ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ. أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ[12]

مولوی در مثنوی معنوی، موضوع وحدت و کثرت را با اشعاری بیان می‌کند:

ز آنکه این اسماء و الفاظِ حمید/ از گِلآبۀ آدمی آمد پدید

عَلَّم الاَسماء بُد آدم را اِمام/ لیک نه اندر لباسِ عَین و لام

چون نهاد از آب و گِل بر سَر کلاه/ گشت آن اسماءِ جانی روسیاه

که نقابِ حرف و دَم در خود کشید/ تا شود بر آب و گِل معنی پدید

منظور از گلآبه، قالب جسمانی انسان است که مرتبه‌ای از نفس اوست و اسماء الهی در آن ظهور کرده و تعیّن می‌گیرند. آدم، این اسماء الهی را درک کرد و با تمام مراتب آن در وجودش آشنا شد؛ این اسماء به صورت مفهوم و لفظ برای او نبودند بلکه حقایقی عینی در وجود او بودند؛ از جمله اسم علیم الهی. اسماء جمال و جلال، هر دو امام و راهبر انسان هستند؛ چراکه آدمی این اسماء را در وجودش تعلیم یافته و حامل آن‌هاست.[13] اسماء جمال، لشکر عقل و عین وحدت‌اند و اسماء جلال، لشکر جهل و عین کثرت هستند.

شیطان مظهر اسم جلال الهی و کلب معلَّم است؛ او با مظهریت اسم عزیز الهی، آشنا را از ناآشنا تشخیص داده و ناخالصی‌ها را به انسان نشان می‌دهد تا برای ورود به حریم صاحبخانه و سنخیت با او، خود را از آلودگی‌ها پاک کند و خالص شود. پس او نیز با اسماء جلال، راهنمای ماست؛ «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ‏ أَجْمَعينَ. إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ.‏»[14]

اما انسانی که به بُعد وجه‌الخلقی و ظاهر اعمال و الفاظ خود اهمیت می‌دهد و توجهش فقط به آب‌ و گل مادی است، کلاه بر سرش می‌رود و فریب می‌خورد. حال آنکه خداوند در عالم ماده، اسماء را در پوشش و حجاب حروف درآورده تا معانی و اسرار آن برای انسان مادی آشکار شود.

اگر وحدت و کثرت را با هم و عین هم، در هستی نبینیم و لشکر عقل و جهل را نشناسیم، شبهات زیادی برایمان مطرح می‌شود. آنجا که خود و دیگران را غرق گناه و انحراف می‌بینیم، نمی‌توانیم اثری از خدا پیدا کنیم و با دیدن خود و اعمال خود، خدا را در وجودمان نفی می‌کنیم و خودمان را محدود کرده و فریب می‌خوریم. حال آنکه همۀ انسان‌ها به دلیل لشکر جهل، ممکن است دچار گناه، شبهه یا فکر معصیت شوند؛ اما در مقابل، لشکر عقلی در وجودشان دارند که باب توبه و بازگشت را برایشان باز می‌کند و جای ناامیدی نیست.

لشکر عقل، جریان وجود منبسط در همۀ انسان‌هاست و فقط مختص موحدین نیست؛ یعنی همگان، لشکر عقل را در وجودشان دارند، اما عده‌ای مراتب بیشتری را در خود بالفعل کرده‌ و ظهور می‌دهند و عده‌ای این مراتب را بالقوه نگه‌داشته‌اند.

گرچه کثرت را نمی‌شود انکار کرد؛ اما واقعیت این است که تمام نعمت‌ها و مواهب وجودی که خداوند به ما داده، به دیگران هم داده است و این همان وحدت و نقطۀ اشتراک ماست. وجود در همه‌جا حاکم است؛ پس باید نه خود را جدا از خدا ببینیم که مغرور شویم و نه خود را جدا از دیگران ببینیم که نسبت به آن‌ها بی‌تفاوت شویم و بگوییم با آن‌ها چه کار داریم؟

اینجاست که فقط محدود به خواست شخص، فرهنگ یا کشور خود نمی‌شویم؛ بلکه خود را انسان واحدی از یک نفس واحد می‌دانیم که هم خودمان در کثرت هستیم و هم آن نفس واحد همراه ما در کثرت است. پس برای یافتن و رسیدن به وحدت، باید به ‌وسعت تمام انسان‌هایی که در وحدت با ما یکی هستند، تلاش و مجاهده کنیم؛ چراکه آن‌ها در لشکر عقل با ما یکی هستند و اگر در لشکر جهل نیز خود را با آن‌ها شریک بدانیم، دچار عجب و نفاق نمی‌شویم. بنابراین در همراهی وحدت و کثرت، آگاه شدن باید مساوی با آگاهی دادن باشد.

همان‌طور که این نگاه وحدت‌بین را در سیرۀ حضرات معصومین(علیهم‌السلام) مشاهده می‌کنیم. آنجا که حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها)، بعد از جریان غصب خلافت، هر روز به درِ خانۀ انصار و مهاجرین می‌رفت و ماجرای غدیر را به یادشان می‌آورد و اتمام حجت می‌کرد. یا حضرت سیدالشهدا(علیه‌السلام)، درمسیرکربلا در منازل مختلف، بیتوته کرده و بر اساس اصل وحدت تلاش می‌کرد تا با روشنگری‌هایش مردم را از حاکمیت کثرت نجات دهد و لشکر جهل را به آنان معرفی کند؛ اما سرانجام کثرت بر آن‌ها حاکم شد و او را به شهادت رساندند.

 

 


[1]- مفاتیح‌الجنان، دعای بعد از نماز روز اول محرم: «اللّهُمَّ أَنْتَ الإِلهُ الْقَدِيمُ وَ هذِهِ سَنَةٌ جَدِيدَةٌ...

[2]- البته رتبۀ بالاتر آن، مراقب راقب بودن است؛ در این حال، همانند بچه‌ای که دستش در دستان مادر است، نگاهمان به مادر است و یقین داریم که او مراقب ماست.

[3]- این اعراض فی‌نفسه مذموم نیستند؛ بلکه فقط از مبدأ وجود دورند و واسطه گرفته‌اند.

[4]- سورۀ بلد، آیۀ 2: قسم به این شهر.

[5]- سورۀ بلد، آیۀ 4.

[6]- سورۀ بلد، آیات 5 و 7: آيا می‌پندارد كه هيچ‌كس هرگز بر او دست نتواند يافت؟ آيا می‌پندارد كه هيچ‌كس او را نديده است؟

[7]- سورۀ بلد، آیات 8 و 9: آيا به او دو چشم و زبان و دو لب نداده‌ایم؟

[8]- سورۀ بلد، آیۀ 10: و هر دو راه [خير و شرّ] را به او نموديم.

[9]- سورۀ بلد، آیات 11 و 12: و نخواست از گردنه [عاقبت‏نگرى‏] بالا رَوَد! و تو چه دانى كه آن گردنه [سخت‏] چيست؟

[10]- سورۀ بلد، آیۀ 13: بنده‏اى را آزادكردن.

[11]- سورۀ بلد، آیات 14 تا 16: يا در روز گرسنگى، طعام‏دادن به يتيمى خويشاوند، يا بينوايى خاک‏نشين.

[12]- سورۀ بلد، آیات 17و 18: علاوه‌بر اين در زمرۀ كسانى است كه ایمان آورده‌ و يكديگر را به شكيبايى و مهربانى سفارش كرده‏اند؛ و اينان اصحاب یمین و اهل سعادت‌اند.

[13]- در مکتب شیعه، ریشۀ حسن و قبح، عقلی است.

[14]- سورۀ ص، آیات 82 و 83: پس به عزّتت سوگند كه همگى را از راه به در مى‏برم، مگر آن‌ها كه از بندگان مخلص تو باشند.

 



نظرات کاربران

//