بندگی در کثرت، با نگاه به وحدت
در ادامۀ بحث «رجعت» (جلسۀ 7، 7 رمضان 1444) به تبیین موضوع «بندگی در کثرت با نگاه به وحدت» میپردازیم.
در جلسات گذشته بیان شد که نفس انسان دو وجه دارد: وجه وحدت و وجه کثرت. با بررسی آیات قرآن میبینیم که حتی آیاتی که به جزئیات کثرت در عبادات و زندگی دنیا میپردازد، این موضوعات را به وجه وحدت آن برمیگرداند.
وجه وحدتِ نفس صرفاً مربوط به قلب و معرفت است و هیچ وظیفۀ فعلی را متوجه انسان نمیکند. در وجه وحدت، ما کاری جز شناخت وحدت و مراتب قلب مانند صدر، فؤاد، سرّ، خفی و اخفی و رسیدن به وحدت ذاتی نداریم؛ جایی که شاهد و مشهود کنار میرود و فقط حق ظهور دارد.
اما بُعد کثرت، میدان وظیفه و فعل است و وظایف مربوط به کثرت تعبدی است. وظیفۀ ما در قبال آنچه خدا گفته انجام دهیم یا انجام ندهیم، تعبد، تسلیم و اطاعت است. خدا از ما نمیخواهد در امور تعبدی تحقیق کنیم و شهود داشته باشیم.
در عالم ذر توحید و نبوت و امامت در جلوۀ ولایت بر نفس انسانها عرضه شد تا آنها رابطۀ خود را با وحدت در فعل، صفت و ذات حقتعالی دریابند و هیچ کس عذری نداشته باشد و نتواند ادعا کند که «من رب خود را ندیده و نشناخته بودم!» در این عالم هیچ تکلیفی بر نفس انسان عرضه نشد. چون عالم ذر عالم وحدت است. پس از مرگ هم اگر بُعد وحدت یعنی ولایت در نفس ما جای خود را پیدا کرده باشد، کثراتی مثل نماز و روزه به کار میآید؛ وگرنه نه!
در وجه وحدت کار ما واکاوی نفس و حجاببرداری است. تا نفسی که شاهد وحدت در فعل، صفت و ذات الهی بود، عهد الستش را به یاد آورد.
در عالم کثرت ما باید فقط وظیفۀ خود را بشناسیم و به آن عمل کنیم. باید بدانیم وظیفۀ ما نسبت به حواس و قوای خود چیست. در قبال قوای غاذیه و نامیه و باصره و سامعه چه وظیفهای داریم. شناخت وظیفه هم در گروِ شناخت و معرفت وجود است. اگر نفس از وحدت دور باشد، وظیفهاش را در عالم کثرت نمیشناسد. اگر هم وظیفۀ فقهی خود را بداند و موبهمو انجام دهد، قلب و وجودش آرام نمیگیرد، چون بدون نگاه به وحدت و شناخت اصول دین، به فروع دین پرداخته و خود را در کثرات تعریف کرده است.
نفس پس از ادراک حضور خدا به ربوبیت او شهادت داده است. این شهود از جنس علم حضوری و لدنی است. سپس نفس در کثرات قرار گرفته و درگیر دیدن، شنیدن، خوردن، خوابیدن و... شده است. کثرات ذاتاً به وجود ربطی ندارند اما خداوند میخواهد با قرار دادن ما در کثرات، منِ فانی را نشانمان دهد.
شکل ظاهری عبادات کثرت است. به همین دلیل مثلاً بسته به شرایط نمازگزار، نماز به شیوههای مختلف میتواند اقامه شود: نشسته، خوابیده، شکسته، با تیمم و حتی با دهان بسته و به شیوۀ اشاره. اما در همۀ این حالتها حق ثابت است.
خدا ما را در عالم کثرات به خود ما میشناساند. تمام وظایف ما عبادت است. حتی خوردن و خوابیدن هم میتواند تبدیل به عبادت خدا شود، وقتی دنبال این باشیم که در کثرات وظیفۀ خود را انجام دهیم و خدا را اطاعت کنیم. ما حق نداریم برای رهایی از گناه و تقرب به خداوند از کثرات دوری کنیم. خدا به ما چشم داده و وظیفهای در قبال دیدن، تعیین کرده است. ما نمیتوانیم آنگونه که باباطاهر گفت چشم خود را کور کنیم تا به آرامش قلب برسیم! بلکه باید با نگاه به وحدت، در کثرتِ دیدن قرار بگیریم تا فنا را بچشیم.
وقتی ما گرسنه میشویم هیچ چیز را بیشتر از غذا نمیخواهیم. اما هنگام سیری هیچ رغبتی به آن غذا نداریم. همین نشان میدهد که این مطلوب وجود ما نیست و فانی است. پس باید در غذا دنبال وجه وحدتی آن یعنی اسم رزاق خدا بگردیم. این اسم محدود در نعمتهای مادی نمیشود. تمام روزیها از اوست. کسی که این حقیقت را دریابد دیگر به بُعد کثرتی نعمتها اهمیتی نمیدهد و درگیر کم و زیاد نعمتهایی مثل غذا نمیشود. نه اینکه نعمت خدا را خراب کند. بلکه میداند که وظیفۀ او سیر شدن در چارچوب وظیفه است. پس با نگاه به وحدت، غذا میخورد و گرفتار حرامخوری و حرص و آز نمیشود. ریشۀ حرص در کثرتگرایی است.
پس این سؤالات که چرا فروعات را باید به این شکل به جای آورد، یا چرا باید بخوریم و بخوابیم و بپوشیم و ازدواج کنیم و... از اساس اشتباه است. سرّ انجام فروعات چیزی نیست جز اطاعت از خواستۀ حقتعالی و رسیدن به وحدت. چون انجام این وظایف حدّت نفس را میشکند؛ فانی بودن کثرات را نشان میدهد و دیدۀ جان را به وحدت باقی متوجه میکند و انسان را به توحید فعلی، صفتی و ذاتی میرساند. راه رسیدن به این سه توحید فقط از مسیر کثرات میگذرد. ما گرفتار ثنویت یا تثلیث نیستیم. اما چون مسیر را درست نرفتهایم، خدای ما هم خدای کثرتی است و او را میپرستیم نه حقیقت معبود را!
برای تبیین بهتر ارتباط وحدت و کثرت، آیاتی از سورۀ نساء را مرور میکنیم:
"إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا"[1]
همانا خدا به شما امر میکند که امانتها را به صاحبانش باز دهید و چون حاکم بین مردم شوید به عدالت داوری کنید. همانا خدا شما را پند نیکو میدهد، که خدا شنوا و بیناست.
در تفسیر انفسی آیه، منظور از امانات، اسمای الهی است که خداوند در وجود ما به ودیعه گذاشته و از ما میخواهد آن را به او برگردانیم. یعنی اسما را در وجود خود فعلیت دهیم و به عدل رفتار کنیم. ریشۀ عدل در نظام هستی، تعادل بین کثرت و وحدت، خدا و خود، نفس و عقل و قوا و نفس است. توصیه به رد امانت و عدل بهترین موعظۀ خداست.
"يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا"[2]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوالأمر [اوصیای پیامبر] را! و هرگاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داوری بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این برای شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است.
خداوند خطاب به مؤمنین میفرماید که از خدا و رسول و اولیالامر اطاعت کنید. مگر اطاعت لازمۀ مؤمن بودن نیست؟ پس چرا خداوند باز مؤمنان را امر به اطاعت میکند؟ چون میتوان ایمان آورد اما همچنان در کثرت گرفتار بود. روزنۀ ورود به وحدت، اطاعت از خدا و رسول و اولیالامر است.
عالم وحدت، عالم درگیری و تنازع نیست. پس اگر کسی دچار تنازع باشد، نشان میدهد که هنوز در کثرت است. منظور از تنازع هم فقط درگیریهای اجتماعی و خانوادگی نیست. گاهی قلب و ذهن درگیر چیزی میشود. گاهی این درگیری رنگ دین و شریعت دارد. این آیه توصیه میکند که تمام درگیریهای درونی و بیرونی با خود و دیگران را به بعد وحدت وجود برگردان! یعنی ببین در این میدان خدا از تو چه میخواهد. ممکن است قلب و ذهن تو به دلیل حجابهایی که دارد خواست خدا را قبول نکند. اما تو تسلیم باش! کثرات بالا و پایین میشود اگر درگیر آنها شوی، تو هم متزلزل میشوی. اما اگر در کثرات چشمت به خدا و پیامبر باشد، ثابتقدم میمانی.
تأویل یعنی بازگشت به اول. این اطاعت انسان را به اول که حق و وحدت است برمیگرداند. و انسان را به فقر ذاتی خود و غنای ذات الهی آگاه میکند.
"أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِيدًا"[3]
آیا ندیدی کسانی را که گمان میکنند به آنچه (از کتابهای آسمانی که) بر تو و پیشینیان نازل شده، ایمان آوردهاند، ولی میخواهند برای داوری نزد طاغوت و حکّام باطل بروند؟ با اینکه به آنها دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند. امّا شیطان میخواهد آنان را گمراه کند، و به بیراهههای دور دستی بیفکند.
منظور از طاغوت، هر چیزی غیر از الله است. مصداق طاغوت آن چیزی است که نفس ما به آن گرایش دارد؛ حتی عبادات! وقتی ما میگوییم خدا را قبول داریم؛ اما بر اساس سود و زیان مادی حکم میکنیم و ثروت، همسر، فرزند، موقعیت اجتماعی، عرف محیط و نظر اطرافیان را بر خواست خدا مقدم میداریم، ایمان ما توهمی است و تسلیم طاغوت در یکی از جلوههای طاغوت فردی، سیاسی، فرهنگی، عبادی یا علمی هستیم. چون کاری را انجام میدهیم که با آن نفس خود را آرام کنیم، نه کاری که خدا از ما خواسته و اسمای الهی را ظهور میدهد.
کسی که ایمانش واقعی است هر چه خدا گفته انجام میدهد چه مطلوب نفسش باشد چه نباشد و هیچ تبصره و چون و چرایی به حکم خدا وارد نمیکند. او به آرامش میرسد چون دغدغۀ حرف مردم و مصلحتاندیشیهای گوناگون را ندارد و از مبدأ واحدی دستور میگیرد. اما اگر اطاعت از خدا و رسول نباشد، فرد آرامش ندارد و مدام نگران سود و زیان مادی است.
"فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا"[4]
به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داوری طلبند؛ و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند؛ و کاملاً تسلیم باشند.
ایمان اکثر مردم عبودی و بدون چون و چرا نیست. ایمان واقعی زمانی حاصل میشود که مؤمن حکم خدا را بپذیرد، نه حکم طاغوت را و در حکم خدا احساس سختی نکند و تسلیم کامل باشد. آیا ما تمام احکام الهی را با جان و دل پذیرفتهایم و احساس رنج و چون و چرا نداریم؟
"وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيَارِكُمْ مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتًا"[5]
اگر به آنان دستور میدادیم: «خود را به قتل برسانید» و یا «از وطن و خانۀ خود، بیرون روید»، تنها عده کمی از آنها عمل میکردند! و اگر اندرزهایی را که به آنان داده میشد انجام میدادند، برای آنها بهتر بود؛ و موجب تقویت ایمان آنها میشد.
در تفسیر انفسیِ آیه دستور به قتل نفس و خروج از خانه به معنای پا گذاشتن روی هوای نفس و خارج شدن از ذهنیاتی است که انسان برای خودش میسازد؛ خدایی که هر کسی مطابق سلیقۀ خود برای خودش میسازد و افکار و باورهایی که در ذهن خود شکل میدهد.
اگر خداوند از ما بخواهد از چارچوبهای نفسانی خود خارج شویم، از بین تمام مدعیان ایمان و معنویت، بجز تعداد انگشتشماری تسلیم خواست خدا نمیشوند. سیر تاریخی هم همین را نشان میدهد. برای مثال از بین چهار هزار شاگرد امام صادق(علیهالسلام) هر کس مذهب و شیوۀ خود را پایهگذاری کرد تا جایی که در آن میان مذهب اصیل ولایی گم شد و تعداد انگشتشماری به آنچه امام حکم کرده بود تن دادند.
در انتهای آیه خداوند میفرماید که عبودیت ایمان را تثبیت میکند و به انسان سعۀ صدر میبخشد.
"وَإِذًا لَآتَيْنَاهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْرًا عَظِيمًا"[6]
و در این صورت، پاداش بزرگی از نزد خود به آنها میدادیم.
رجعت در زیارت جامعه
خداوند با خلقت موجودات نه تنها ظاهر نشد بلکه بیشتر به غیبت و اختفا رفت. چون خدا با حجاب کثرات پوشیده و دنیا محلی برای ظهور ابلیس شد. با گذر زمان ابلیس روزبهروز بیشتر از اختفا درمیآید و تجیلیات الهی بیشتر به غیبت میرود. اما این وعدۀ الهی است که حاکمیت ابلیس با ظهور امام زمان(عجلاللهفرجه) پایان یابد؛ البته قیامت صغری هم زمان ظهور خدا نیست. خدا روز قیامت کبری به تمامی جلوه میکند.
حضرات معصومین(علیهمالسلام) هم به عنوان آینۀ تمام نمای خدا، هرگز مجالی برای ظهور تام خود نداشتند. چون مردم این آینههای الهی را شکستند. ظهور امام زمان(عجلاللهفرجه) روز آمادهسازی برای رجعت و ظهور تام ولی خداست. در رجعت، فعل خدا در جمال و جلال پدیدار میشود.
بحث رجعت را در زیارت جامعۀ کبیره پی میگیریم. در این زیارت، میخوانیم: "بِكُمْ فَتَحَ الله وَبِكُمْ يَخْتِمُ"
درست است که خداوند در تکوین با حضرات معصومین(علیهمالسلام) هستی را گشوده است. اما در تشریع و در رابطه با صعود هنوز این عبارت تعبیر نشده است و در ظاهر ولایت نمودی ندارد. ظهور امام زمان(عجلاللهفرجه) و به دنبال آن، رجعت اختتام دولت ابلیس و افتتاح دولت خداست.
در فرازهای دیگری از زیارت میخوانیم که هر شریفی در برابر شرافت شما سر فرود آورده و هر متکبّری برای اطاعت از شما گردن نهاده و هر سرکشی در برابر فضلتان فروتن گردیده است: "طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ وَبَخَعَ كُل ُّ مُتَكَبِّرٍ لِطاعَتِكُم وَخَضَعَ كُلُّ جَبّارٍ لِفَضلِكُم"
در تاریخ میبینیم هیچ زمانی این طور نبوده که هر شریفی در برابر شرافت امام سر فرود آورد و هر متکبری به اطاعت امام گردن نهد یا هر سرکشی در برابر فضل امام خضوع نماید! در همۀ زمانها حکومت از آنِ کسانی بود که مقابل ائمۀ معصومین(علیهمالسلام) بودند و آن حضرات را به شهادت رساندند.
این نشانهها، اشاره به زمان رجعت است که نهتنها امام زمان(عجلاللهفرجه) بلکه همۀ ائمۀ معصومین(علیهمالسلام) حکومت خواهند کرد.
در زمان رجعت همهچیز در دست امام است: "ذَلَّ كُلُّ شَيءٍ لَكُـم وَ اَشرَقَتِ الاَرضُ بِنورِكُم".
امروز محیط زیست در دست امام نیست؛ زیرا میبینیم که زمین و دریا و جنگل و... به دست انسان، دچار فساد شده است: "ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ"[7]
در قسمتهای دیگری از زیارت جامعه عبارتهایی را میخوانیم که به صراحت، زمان رجعت را نشان میدهد؛ مانند این جملهها که میگوید: "وَقَلبى لَكُم مُسَلِّمٌ وَرَأيى لَكُم تَبَعٌ وَنُصرَتي لَكُم مُعَدَّةٌ حَتّىّْ يُحيِىَ اللهُ [تَعاليّْ] دينَهۥ بِكُم وَيَرُدَّكُم في اَيّامِهّْ وَيُظهِرَكُم لِعَدلِهّْ وَيُمَكِّنَكُم في اَرضِهّْ"
و دلم تسلیم شما و رأیم تابع شماست، و برای یاریتان آمادهام تا این که خدا دینش را به واسطۀ شما احیا کند و در آن روزگار شما را بازگرداند و به خاطر عدالتش شما را ظاهر کند و در زمینش متمکّن سازد.
همان طور که میدانیم هیچ یک از ائمۀ معصومین(علیهمالسلام) در زمان حیات خود فرصت کافی برای احیای دین خدا را پیدا نکردند و قبل از این کار به شهادت رسیدند.
[1]- سورۀ نساء، آیۀ 58.
[2]- سورۀ نساء، آیۀ 59.
[3]- سورۀ نساء، آیۀ 60.
[4]- سورۀ نساء، آیۀ 65.
[5]- سورۀ نساء، آیۀ 66.
[6]- سورۀ نساء، آیۀ 67.
[7]- سورۀ روم، آیۀ 41.
نظرات کاربران