عالم بقیةاللّهی

عالم بقیةاللّهی

 

در ادامۀ بحث «مقدمۀ رجعت» (جلسۀ 6، 26 شعبان 1444) به تبیین موضوع «عالم بقیة‌اللّهی» می‌پردازیم.

بحث را آغاز می‌کنیم، با این امید که در روزهای پایانی سال و در آستانۀ بهار طبیعت و بهار قرآن، در مسیر معرفت و بندگی حق باشیم و آنچه را در روزهای سپری‌شده از رجب و شعبان از دست داده‌ایم، در باقیماندۀ این ایام جبران کنیم و بتوانیم به نور ولایت انسان کامل نزدیک شویم.

سیر انبیاء و امت‌هایشان را در سورۀ هود پی گرفتیم تا تذکرات و موعظه‌های آن را دریابیم. به خاطر داشته باشیم ما امت پیامبراکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) هستیم که به عنوان خاتم انبیاء، سیر تمام پیامبران را یک‌جا داشته و ما نیز که امت اوییم، باید سیر تمام امت‌هایشان را داشته باشیم.

درواقع امت اسلام، استعداد تمام مراتب کمالِ امم پیشین را دارند؛ همان‌گونه که می‌توانند تمام نواقص آن‌ها را ظهور دهند. اما غایت سعادتشان این است که به کلی از خودبینی رها شوند و فقط خدا را ببینند، چه در ظهور جمال و چه در ظهور جلال. شقاوتشان هم این است که خدا را از یاد ببرند و در جمال و جلال، خود را ببینند.

در سورۀ هود به آیات حضرت شعیب رسیدیم:

"وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وَ لاتَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْميزانَ إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحيطٍ.. وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ وَ لاتَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لاتَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدينَ. بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ."

و به سوی مدیَن، برادرشان شعیب را [فرستادیم]؛ گفت: «ای قوم من، خدایی را بپرستید که معبودی جز او ندارید و پیمانه و ترازو را ناقص نکنید. همانا من شما را در خیر می‌بینم و [درعین‌حال] از عذاب روزی فراگیر بر شما می‌ترسم. ای قوم، پیمانه و ترازو را عادلانه و کامل بگیرید، در اشیاء مردم، کم نگذارید و در زمین، فساد به پا نکنید. بقیةالله برای شما بهتر است، اگر مؤمن باشید؛ و من نگهبان شما نیستم.»

حضرت شعیب بعد از فرمان توحید، امر به رعایت اعتدال می‌کند. نگاه جامع به جمال و جلال هم که در توضیح آیات قبل گفتیم، به همین اعتدال برمی‌گردد. جلال و جمال، هردو جلوۀ ربوبیت هستند و ما باید هردو را به تمام و کمال بگیریم؛ درعین‌حال حقّ هرکدام را در جای خود ادا کنیم. یعنی در جلال به جمال او پناه ببریم، نه اینکه بخواهیم خودمان آن جلال را دفع و رفع نماییم؛ در جمال هم به جلال او برگردیم، نه اینکه لباس جمال را بر تن کنیم و خود را صاحب آن بدانیم.

یک کلام: مسیر ربوبیت الهی را جامع بپذیریم. قوانین ناسوت و کثرت را در کنار قوانین ملکوت و وحدت ببینیم؛ همۀ مراتب را به نحو متعادل داشته باشیم و از هیچ‌یک کم نگذاریم، تا دچار فساد نشویم. فساد کجاست؟ آنجا که زمین را صرف‌نظر از آسمان در نظر بگیریم و ماده را صرف‌نظر از معنا، و عقل معاش را صرف‌نظر از عقل معاد. این همان عدم تعادل در کیل و میزان است که موجب فساد در زمین می‌شود.

چرا فساد نکنیم؟ چون "بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ"؛ سیر شما به سویی است که در غایت آن، باقیِ خدا ظهور خواهد کرد و او خیر محض است. اما کسی نمی‌تواند شما را با زور و اکراه، به ماندن در این مسیر مجبور کند. پیامبرِ شما نیز فقط تا جایی که در توانش است، می‌خواهد کارتان را اصلاح نماید؛ وگرنه چیزی از شما نمی‌خواهد.

حضرت شعیب به قوم خود هشدار می‌دهد که مبادا آنان نیز به عاقبت قوم هود و صالح و لوط گرفتار شوند؛ زیرا وقتی روش و روحیه‌شان مثل آن‌ها باشد، یعنی به جای حرکت با وحدت، در کثرت بمانند، عاقبتشان نیز همان خواهد شد.

اما قوم شعیب به خود نمی‌آیند و آشکارا می‌گویند: «ما خیلی از حرف‌های تو را نمی‌فهمیم و به نظرمان ضعیف هستی؛ تا جایی که اگر به‌خاطر قبیله‌ات نبود، تو را سنگسار می‌کردیم!» شعیب هم پاسخ می‌دهد: «یعنی قبیلۀ من نزد شما از خدا عزیزتر است که فرمانش را پشت گوش انداخته‌اید؟!»[1]

اینجا هم شعیب مثل همۀ کسانی که اصلاح مردم را می‌خواهند، مستضعف می‌شود؛ چون مردم، مقصود او را نمی‌فهمند و می‌پندارند آمده دنیایشان را خراب کند و از آن‌ها بگیرد. درنتیجه با اینکه ضعیف نیست و به قدرت خدا متصل است، تضعیف می‌شود و مردم، نور هدایتش را دریافت نمی‌کنند. درنهایت هم خدا او و همراهانش را نجات می‌دهد و بقیه گرفتار عذاب می‌شوند.

به طور کلی در این ماجرا، به دو نگاه و دو فرهنگ اشاره شده است. یک نگاه، آنکه با بُعدِ "ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ" ارتباط برقرار می‌کند و به ظاهرِ فانی اشیاء دل می‌بندد؛ و نگاه دیگر که تمام مظاهر حق را به دیدِ "ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ"[2] می‌نگرد، یعنی ورای بُعد فانی آن‌ها، وجه باقی‌شان را می‌بیند که همان وجود الهی و متصل به انسان کامل است.

اولی شرک خفی است؛ یعنی باور توحیدی فرد فقط در ذهن و زبان و احساسات اوست و در زندگی ناسوتی و کثرتی‌اش کاربرد ندارد. اما دومی توحیدی است که قلب را آن‌به‌آن از کثرت دور و به وحدت نزدیک می‌کند و از نظر به فانی‌ها به سوی باقی‌ها حرکت می‌دهد؛ تا جایی که او را به نگاه، اندیشه و نیت صالح می‌رساند.

البته خود کثرات، آیه و نشانۀ حق و تکویناً بنده و مطیع خدا هستند. برای همین اگر کسی در محور وحدت با آن‌ها برخورد کند، خودبه‌خود او را به سوی وحدت می‌برند و اصلاً نمی‌گذارند به آن‌ها وابسته شود؛ بلکه فنای خود را به او نشان می‌دهند تا نه از به دست آوردنشان خوشحال شود و نه نگرانِ از دست دادنشان باشد. اما چنین کسانی در آخرالزمان بسیار نادرند. زیرا کوچک‌ترین توجه و اشتغال قلب به عالم کثرت، نگاه انسان را از عالم وحدت برمی‌گرداند.

متأسفانه برخی از ما غرق کثراتیم؛ اما فکر می‌کنیم موحّدیم و توجیه می‌آوریم که اولیاء خدا هم زندگی می‌کردند و همه چیز داشتند و...! غافل از اینکه آن‌ها نگاهشان فقط به وحدت بود و هرچه می‌کردند، امر خدا بود؛ ولی ما با نگاه کثرتی و به میل خود زندگی می‌کنیم، نه برای اطاعت خدا.

درواقع کار ما تقلید از ظاهر، بدون تبعیت در نگاه است؛ حال آنکه مهم، نگاه است. حتی گاهی در کثرت عبادت، علم، انفاق و... نیز همینیم و بدون نگاه توحیدی می‌خواهیم کار خیر کنیم تا نزد خدا حرفی برای گفتن داشته باشیم و در عوض از او حاجات دنیوی یا بهشت اخروی بگیریم؛ غافل از اینکه خیر با نگاه کثرتی سازگار نیست.

"بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ"؛ خیر، بقیةالله است. البته رسیدن به این خیر، سختی و فشار دارد؛ چون باید از کثرات، چشم بپوشیم. اما وقتی رسیدیم، دیگر تقلید نمی‌کنیم؛ بلکه دنبال نگاه درستیم و طبق آن نگاه، عمل می‌کنیم. نگاه درست چیست؟ اینکه خود و تمام هستی را با دیدِ وحدت ببینیم.

توضیح آنکه خدا خالق انسان کامل است و همۀ هستی به واسطۀ انسان کامل پدید آمده‌اند. پس وجود تک‌تک ما به او متصل است؛ که اگر نبود، اصلاً نبودیم و وجود نداشتیم. اوست که حیات ما را تدبیر می‌کند و همچون مادری مهربان، جانمان را تربیت کرده و از ناسوت به جبروت می‌کشاند.

مثل اینکه دست و پا و چشم و گوش ما به خودی خود، هیچ درک و اختیار و قدرتی ندارند و به واسطۀ نفس ناطقه است که کار می‌کنند و در حدّ خود، صاحب احساس و شعور می‌شوند. ازهمین‌روست که ما به راحتی و طبق میل خود، دست و پایمان را حرکت می‌دهیم و هروقت خواستیم، مو و ناخنمان را کوتاه می‌کنیم و... .

پس ما به‌هرحال به انسان کامل وصلیم؛ اما این برایمان ارزش نیست، مگر آنکه اتصال خود به او را درک کنیم و با آگاهی و اختیار، بلکه با شوق و رغبت با او همراه شویم. ضمن اینکه گفتیم ما امت آخرالزمان، در خلقت از همۀ امم پیشین کامل‌تریم و می‌توانیم اوج اتصالمان به انسان کامل را بیابیم؛ اما قطعاً شرط دارد. شرطش چیست؟

نفسی که به وحدت تمایل داشته باشد، در عالم بقیةاللّهی زندگی می‌کند؛ هرچند این تمایل در عالم کثرت، جواب نگیرد. یعنی در دنیا هست، گرسنه و تشنه می‌شود و امیال و نیازهای دیگر هم دارد؛ اما روحیه، میل، همّ و غم، و حبّ و بغض قلبش به عالم وحدت است و همۀ نیازهای مادی‌اش را نیز در محور وحدت پاسخ می‌دهد. برعکس اگر به لذّات طبیعی تمایل داشته باشد، به عالم کثرت کشیده می‌شود و نمی‌تواند وحدت را درک کند.

سایر موجودات، یک مسیر بیشتر ندارند و همان‌طور که خلق شده‌اند، زندگی می‌کنند. مثلاً یک فرشته، توان توجه به مراتب پایین را ندارد؛ یا یک حیوان فقط غریزه دارد و طبق همان پیش می‌رود. اما انسان می‌تواند روحیۀ هر حیوانی را به خود بگیرد؛ چگونه؟ با اصالت دادن به کثرات و ارضای غرایز و امیال صرف‌نظر از نگاه توحیدی.

پس بگردیم ببینیم مبادی میلمان کجاست؛ که عملمان هم تحت تأثیر همان قرار می‌گیرد. قلبی که به لذّات طبیعی متمایل باشد، دیگر قدرتِ یاری گرفتن از انوار ملکوتی و جبروتی را ندارد. درنتیجه به جایی می‌رسد که کلام حق را نمی‌فهمد؛ مثل قوم شعیب. عقل دارد؛ اما گرایش قلبی به کثرت و طبیعت، او را از درک عوالم برتر ناتوان می‌کند و درنتیجه نورشان را دریافت نمی‌نماید.

برعکس، آن‌که توجهش به عالم بالاست، هم در کثرت است، هم در وحدت؛ و هردو را در جای خود دارد: "فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً"[3]. او پرده‌های گرایش به کثرت را از روی قلبش کنار زده، توجه نفسش را از بدن و امیال آن به سوی خدا برده و با معرفت و حرکت، خود را به مبادی نور نزدیک کرده است.

او با خودش صادق است؛ قلبش خالص برای حق شده و ساکنان عالم نور، خادمش گشته‌اند. ازاین‌رو حتی آنچه را بدنش قادر نیست، با قدرت نفسش به ظهور می‌رساند؛ مثل تمثّلی که حضرت مریم داشت و سلوکش او را به جایی رساند که با عالم غیب ارتباط برقرار کرد، باب قلبش به الهام الهی باز شد و غیب را در آیینۀ نفس خود مشاهده نمود.

چنین کسی به عالم بقیةاللّهی یا همان حقیقت انسان کامل راه یافته و حتی اگر بمیرد، رجعت دارد.

برای ما هم حتماً پیش آمده، کارهایی که برایمان سنگین بوده و نمی‌توانستیم انجام دهیم، با تصفیۀ قلب و خالص کردن نیت، برایمان آسان شده و از پسشان برآمده‌ایم. درعین‌حال فهمیده‌ایم که کثرات، زمان و مکان، و شرایط مادی در تحقق این امر، دخیل نبوده؛ بلکه نفس ما در اتصال با عوالم بالا، از حقایق غیبی یاری گرفته است. این همان چیزی است که به آن برکت می‌گوییم؛ اعمّ از برکت در مال، برکت در وقت، برکت در علم و برکت در قلب یا همان سعۀ صدر.

ما به قدری که گرایش‌هایمان را پاک کرده باشیم، حتماً چشیده‌ایم که وقتی به نیت وحدت و ولایت، می‌خوریم، می‌خوابیم، می‌خریم، می‌پوشیم و...، رنگ و بوی همه چیز عوض می‌شود و نه تنها کثرات در دلمان جا باز نمی‌کنند، بلکه نور وحدت را در جانمان می‌نشانند. اما متأسفانه اغلب اهل دنیا به دلیل تیرگی قلب، این عالم را درک نمی‌کنند.

سورۀ هود پس از این، ماجرای حضرت موسی و قومش را بیان می‌کند که آن‌ها نیز به جای آیات الهی از طاغوت زمانشان پیروی کردند و اهل عذاب و لعنت شدند. خداوند هم تأکید می‌کند: "وَ ماظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُم..."[4]!

اما ظلم به خود چیست؟ گرایش به کثرت؛ چنان‌که همین جا نیز وقتی سنّمان بالا می‌رود و می‌بینیم دلمان چیزهایی و کارهایی می‌خواهد که در بیرون نمی‌توانیم به آن‌ها برسیم و انجامشان دهیم، می‌فهمیم چقدر به خود ظلم کرده‌ایم.

پس بنگریم دلمان بندِ چیست؛ که هرچه پیش رویم، این بند محکم‌تر می‌شود. مثلاً خیلی از ما دیروز چندان نگران بچه‌هایمان نبودیم؛ اما حالا که بزرگ شده‌اند، مدام دغدغه داریم که چه بخورند، چه بپوشند، چه ببینند، فردا چه می‌شوند و...؛ بعد هم می‌گوییم این نگرانی‌ها طبیعی است. آری، طبیعی است؛ یعنی عین طبیعت و کثرت!

اما حواسمان هست به خاطر این نگرانی‌ها چه توفیقاتی را از دست می‌دهیم و چقدر اخلاص و یک‌دلی‌مان کم می‌شود؟ آخر مگر ما خالق و رازق آن‌ها هستیم؟ پس خدا کو؟ مگر ما از او به بندگانش مهربان‌تریم؟ مگر باور نداریم که امام، زنده و مرده ندارد و همواره حاضر است؟ مگر خدا و امام از احوال ما باخبر نیستند؟ پس چرا این‌قدر پای خود را وسط می‌کشیم؟ اصلاً مگر وظیفۀ ما حفظ دنیا و آخرت دیگران است که قلبمان را اسیر این میدان کرده‌ایم؟

زندگی ائمه(علیهم‌السلام) را بخوانیم! جعفر کذّاب، مشروب‌خوار و نوازنده بود و درعین‌حال می‌خواست بر پیکر پدرش نماز بخواند! اما امام هادی(علیه‌السلام) نخواست او خلاف میلش هدایت شود؛ چون کاری غیر از وظیفه و امر خدا نمی‌کرد.

ما هم باید خدا را در زندگی خود ببینیم. نه خدایی که خودمان می‌خواهیم که فقط مهربان و مستجاب‌الدعوه است و هرچه بگوییم، به حرفمان گوش می‌دهد؛ بلکه خدایی که جامع اسماء حُسناست و حواسش به تمام بندگانش هست، نه فقط به ما. او مهربان است؛ اما اگر کسی بخواهد به خودش ظلم کند، خدا دستش را نمی‌گیرد و مانعش نمی‌شود.

پس وظیفه‌مان را انجام دهیم و بدانیم همه خدا دارند. اگر جاهل باشند، خدا خودش می‌داند چطور جاهل را به راه آورد؛ چنان‌که ما را تا اینجا به راه آورده و چه‌بسا از جهالت‌هایی نیز که هنوز داریم، در خواهد آورد. اگر هم جاهل نباشند و آگاهانه راه خطا را برگزیده باشند، خدا راه را برایشان باز گذاشته؛ ما که هستیم که راهشان را ببندیم؟!

"وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى‏ وَ هِيَ ظالِمَةٌ..."[5]؛ خدا را چنان‌که هست، ببینید؛ یعنی نه فقط تک‌بُعدی و در دادن‌ها، بلکه او را در گرفتن‌ها نیز تماشا کنید. بدانید آن‌که دنیا را می‌خواهد، خدا دنیا را البته به قدر تلاشش به او می‌دهد؛ شما هم نمی‌توانید کسی را به زور اهل آخرت کنید. پس سر جای خود باشید و بدانید همه چیز سر جای خود قرار می‌گیرد. پروردگارا، ما را با سنن خود آشنا کن و در جاذبۀ ارادۀ خود در ظهور فعل و صفت و ذاتت قرار ده؛ قلبمان را در همان مجرایی که اراده کرده‌ای و مورد رضایت است، به جریان بینداز و به ما توفیق تعادل و عدم افراط و تفریط در ماده، ملکوت و جبروت را عنایت فرما؛ آمین.

 

 


[1]- سورۀ هود، آیات 89 تا 92.

[2]- اشاره به آیۀ 96، سورۀ نحل : "ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ...".

[3]- سورۀ بقره، آیۀ 201 : در دنیا خیر و نیکی و در آخرت، خیر و نیکی.

[4]- سورۀ هود، آیۀ 101 : و ما به آن‌ها ظلم نکردیم، اما خودشان به خودشان ظلم کردند.

[5]- سورۀ هود، آیۀ 102 : و گرفتن پروردگارت چنین است، هنگامی که آبادی‌های ظالم را بازخواست می‌کند.

 



نظرات کاربران

//