ماجرای حضرت نوح(علیه‌السلام) در سورۀ هود

ماجرای حضرت نوح(علیه‌السلام) در سورۀ هود

در ادامۀ بحث «مقدمۀ رجعت» (جلسۀ 3، 22 شعبان 1444) به تبیین موضوع «ماجرای حضرت نوح(علیه‌السلام) در سورۀ هود» می‌پردازیم.

خداوند در سیر نزول حاکمیت خود را با اسمای کثرتی نشان می‌دهد. این اسما باید در سیر صعود به تعین برسد و عقل از نفس عاقل ظهور کند. «احسن عمل» تعادل بین دو نیروی نفس یعنی جمال و جلال الهی در مراتب نفس است. کسی که به این تعادل نرسد، در جمال دچار غرور و در جلال گرفتار یأس و کفران می‌شود.[1] خداوند هم از انسان می‌خواهد در بالا و پایین حوادث دنیا و در میادین جمال و جلال دچار فرح و ناامیدی نشود.[2]

وقتی خداوند رحمت خود را ارزانی می‌دارد و به انسان نعمت مادی یا معنوی می‌بخشد، او گرفتار عُجب و غرور می‌شود. فکر می‌کند این نعمت مال اوست و خودش آن را به دست آورده. مگر کسانی که به اعتدال رسیده باشند. کسی که تعادل دارد، وحدت را می‌بیند؛ اما کثرت را فراموش نمی‌کند. در کثرات زندگی می‌کند؛ اما از وحدت غافل نیست. بلکه هر دو را جلوۀ حق‌تعالی می‌بیند و می‌داند در هر میدان چه وظیفه‌ای دارد.

سرگذشت پیامبران برای این در قرآن بیان شده است که اولاً مایۀ تثبیت قلب پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) باشد و او بتواند سختی‌های مسیر هدایت بشر را تحمل کند و ثانیاً برای مؤمنان مایۀ تذکر و پند باشد.[3] پس مصادیق اعتدال و خروج از تعادل را در روند حرکت انبیا و امت ایشان بیان می‌کند.

انذار: اصلی‌ترین رسالت انبیا

بر همین اساس خداوند در سورۀ هود، ماجرای حضرت نوح را شرح می‌دهد:

"وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ"[4]

نوح خود را "نَذِيرٌ" معرفی می‌کند. این نشان می‌دهد که اصلی‌ترین رسالت انبیا انذار است. چون انسان به اقتضای ورود به عالم ماده و پذیرفتن جسم، حجاب‌های نورانی و ظلمانی بسیاری گرفته است که باید در مسیر صعود آن‌ها را کنار بزند. انذار، مهم‌ترین ابزار برداشتن این حجاب‌هاست.

نفس در نحوۀ بودن خود نه مجرد محض است؛ نه مادی محض. به لحاظ جسمانیت درگیر تخاصم و تزاحم است و به لحاظ روحانیت، یکسره زیبایی و کمال. به تعبیر قرآن، نفس «ملهم»[5] است. یعنی اقتضای تقوا و فجور را با هم دارد. فجور همان حجاب‌ها و بُعد جلالی نفس است. تمام اسما و صفات الهی در مرتبۀ فجور، مخفی است. تقوا بُعد جمالی و مرتبه‌ای از نفس است که خدا در آن حضور دارد.

انذار مربوط به بعد جمالی وجود نیست. وقتی انسان در مسیر حرکت خود درگیر کثرات می‌شود، پیامبر با اسم نذیر خود این کثرات را از دست و پای او باز می‌کند تا نگاهش به عالم وحدت باز شود. وقتی پای کنار زدن حجاب‌ها در میان باشد، اسم بشیر به کار نمی‌آید. پس انذار اصالت دارد و بدون انذار، ارسال رسل بی‌معناست. چون تربیت بدون انذار ممکن نیست. همان‌طور که رشد مادی فقط با انذار و کنار زدن حجاب‌ها ممکن می‌شود. نطفه حجاب نطفگی را کنار می‌زند و تبدیل به جنین می‌شود. به همین ترتیب در هر مرحله با از دست دادن آن رتبه رسیدن به رتبۀ بعد ممکن است.

منظور از انذار، فقط نهی‌ کردن و ترساندن نیست. بلکه فراهم آوردن زمینه برای زدودن کثرات است. شروع رسالت پیامبر هم با انذار بود. بیشتر آیات مکی مربوط به قیامت است و وجه انذار در آن بسیار قوی است. چون پیامبر می‌خواهد حجاب جاهلیت را کنار بزند و پیروانش را برای پذیرش شریعت آماده کند. 

همۀ انسان‌ها برای کنار زدن حجب نورانی و ظلمانی باید در میدان جلال قرار بگیرند. اگر کسی در میدان جلال گرفتار یأس و ناامیدی می‌شود و به درگاه خدا گله می‌کند به این دلیل است که در بینش توحیدی ضعف دارد و هدف رسالت را درک نکرده است. چنین کسی در میدان جمال هم دچار عجب و خودپسندی می‌شود. متأسفانه اکثر مردم حتی متشرعین همین‌طورند.

انسان ثابت سیال!

همۀ انسان‌ها در وجود خود یک وجه ثابت یا «عین ثابته» دارند که تغییر، تبدل و کون و فساد در آن راه ندارد. عین ثابتۀ انسان، بُعد عقلانی وجود اوست. نفس در بُعد عقلانی، عین تقوا، جمال، و ثبات است. اما انسان وجه دیگری هم دارد که اسیر در زمان و مکان است و مدام تغییر می‌کند.

قلب در عین ثابت بودن سیال هم هست. قلب به برگی تشبیه شده است که با وزش باد به این سو و آن سو می‌رود. معنای قلب هم انقلاب و دگرگونی است. همین دو وجهی بودن قلب، توبه و انابه را ممکن می‌سازد: وقتی انسان در عین حال که بعد ثابتی دارد، از بسیاری از تعلقات و وابستگی‌ها جدا می‌شود یا علایقش تغییر می‌کند. هر چه قلب به تعین عقلانی نزدیک شود، از بُعد ناپایدار خود بیشتر فاصله می‌گیرد. اما اگر اسیر خواسته‌های جلالی باشد، بیشتر در حجاب فرو می‌رود؛ از وحدت فاصله می‌گیرد و به کثرات متمایل می‌شود. چون توجه قلب به عالم ناسوت معطوف شده است.

انبیا از آن جهت که عین ثابته و وحدت را می‌بینند، همه چیز برایشان زیباست. اگر حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) گفت که «من جز زیبایی نمی‌بینم.» به این علت بود که بُعد ثابت و جمالی کربلا را می‌دید. می‌دانست که تمام آن مصائب مربوط به بعد جلالی است و حقیقت برادرش در عالم وحدت پابرجاست. تمام نعمت‌ها و نقمت‌ها مربوط به عالم کثرت است. اگر همه چیز را هم از دست بدهیم، عین ثابتۀ وجود ما تکان نمی‌خورد. پس جایی برای طغیان در نعمتها و کفران در نقمت‌ها وجود ندارد.

جایی نیست که بیشتر از کربلا جایگاه نمود تخاصم بوده باشد. اما در نگاه وحدت‌بین این هم زیباست! چون میدان جلال به لحاظ حسین(علیه‌السلام) زشتی ندارد؛ اما به لحاظ شمر زشت است؛ چون او در کثرات غرق شده. اما امام با اینکه جسم و عاطفه‌اش آزرده شد و همه چیزش را از دست داد، چون به وحدت نظر داشت، چیزی را از دست نداد.

پس از اینکه نوح خود را به عنوان نذیر معرفی می‌کند، از قومش می‌خواهد که جز الله را نپرستند.[6] این خطاب به ما هم هست. پرستش جز خدا لزوماً به معنای بت‌پرستی نیست. کسی که آنقدر در کثرات غرق است که وحدت را نمی‌بیند، گرفتار شرک است. کسی که برای دفع ضرر و جلب منفعت جزئی، به اسباب و علل دلخوش است و آن را جدای از الله می‌بیند، فقط خدا را نمی‌پرستد.

شنونده، بیننده و مُدرک تمام ادراکات، نفس است نه گوش و چشم و حتی قوای شنوایی و بینایی. چون نفس عین حضور است و دیدن و شنیدن را می‌چشد. این آگاهی از جنس عینیت است نه دانستن. فرق است بین کسی که می‌داند و کسی که می‌چشد. عبودیت هم باید از جنس چشیدن خدا باشد؛ نه دانستن اینکه خدایی هست و اسمایی دارد که خاصیت هر اسم چنین و چنان است! مثل کسی که بداند چشم چطور می‌بیند اما هرگز لذت دیدن را نچشد. عذاب الیم آن است که دانایی جای دارایی را بگیرد. نوح قوم خود را از چنین عذابی انذار می‌دهد.[7] او به قومش می‌گوید: من می‌ترسم شما در کثرات و جلوات بمانید و عین ثابته را نبینید!

مکالمۀ نوح و ملأ قومش!

در آیۀ بعد خداوند پاسخ سران قوم را بیان می‌کند و برای توصیف آن‌ها واژۀ «ملأ» را به کار می‌برد. این کلمه خود نشان‌دهندۀ کثرت است. ملأ قوم کسانی هستند که بدون در نظر گرفتن مرکز، در زوایا حرکت می‌کنند و همه چیز را با عقل معاش می‌سنجند. اصلاً ناسوت زوایای تودرتو است. هر چه انسان بیشتر در این زوایا فرو رود، وحدت بیشتر پنهان می‌شود. از طرفی به اقتضای فجور، لابد است در عالم کثرات قرار گیرد. چنین موجودی نیازمند انذار است و بدون جلال نمی‌تواند به وحدت برسد. اما پاسخ ملأ به انذار نوح این است که «تو بشری مثل ما هستی و افرادی که از تو تبعیت می‌کنند، پست و بی‌ارزش‌اند و هیچ برتری‌ای نسبت به ما ندارند!»[8]

کسی که نگاه کثرت‌بین دارد، فرقی بین خودش و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) قائل نمی‌شود. چون پیامبر در جسم و مناسبات مادی مانند بقیۀ مردم است. لذا به خود اجازه می‌دهد بگوید: «این مرد هذیان می‌گوید!» چون نور درون ایشان را نمی‌بیند. مثل کسی که تصورش از خورشید همان نور محدودی است که از پس پنجره و پرده به اتاق تابیده است. او هرگز نمی‌تواند نور و گرمای حقیقی خوشید را درک کند.

سران قوم نوح با همین نگاه، مؤمنان را انسان‌هایی پست و حقیر می‌دیدند. در طول تاریخ گروه کثرت‌بین همیشه اهل حق را مورد تمسخر و آزار قرار داده‌اند. چون رفتار و تصمیمات آن‌ها را با عقل جزئی خود درک نمی‌کردند. انسانی که فقط به دنیا اصالت می‌دهد درک نمی‌کند که چطور یاران امام حسین(علیه‌السلام) از همه چیز خود می‌گذرند تا با امام همراه شوند. چطور زهیر از اموال خود و حر از مقامش می‌گذرد و بقیۀ یاران از زندگی، خانواده و حتی جان شیرین خود دست می‌شویند. از نظر عقل جزئی و مادی این‌ تصمیمات اصلاً منطقی نیست!

به همین دلیل سران قوم می‌گویند که اطرافیان تو هیچ برتری‌ای نسبت به ما ندارند. غافل از اینکه برتری آل‌الله در ظاهر نمود پیدا نمی‌کند. برتری ایشان در وجود و به خاطر گوهر توحید است. آنان با کرامت و کارهای عجیب مردم را دور خود جمع نمی‌کنند. اهل دعا نوشتن و شفا دادن هم نیستند. فقط معرفت زیادی دارند.

امروز هم مستکبرین خود را برتر از همۀ مردم می‌دانند و معتقدند کشورهای جهان سوم باید بردۀ آن‌ها باشند؛ چون نصیب آن‌ها از پیشرفت مادی کمتر است! کسانی که در سطح عقل معاش مانده‌اند و ظاهربین هستند، مؤمنان را درک نمی‌کنند. چون عوالم برتر را نمی‌شناسند و امور معنوی در محاسبات آن‌ها جایی ندارد، از ادراک حقیقت غافل‌اند و اموال، اولاد، توانمندی و جاه و مقام را مایۀ برتری می‌بینند.

پاسخ نوح به سران قومش این است که «اگر من دلیل روشنی از جانب پروردگارم داشته باشم و او از نزد خودش رحمتی به من داده باشد که از شما مخفی مانده است، آیا باز هم رسالت مرا انکار می‌کنید؟! آیا ما می‌توانیم شما را به پذیرش این دلیل روشن مجبور سازیم، با اینکه شما کراهت دارید؟!»[9]

نوح آنان را متوجه این حقیقت می‌کند که عامل برتری مؤمنان و بینۀ رسالت او، از جنس وحدت و عبودیت است. چیزی که آنان از دیدنش عاجز هستند و تا وقتی خودشان نخواهند این حقیقت را ببینند، هیچ کس نمی‌تواند آنان را مجبور کند. آن‌ها هم این حقیقت را در درون خود دارند. اما خود را به کوری زده و به فجور و کثرت چسبیده‌اند.

با نگاه وحدت‌بین، جمال عین جلال و جلال عین جمال است و تزاحم دنیا اصلاً بد نیست. اما اگر انسان در توهم خود از آن تأثیر مثبت یا منفی بگیرد و بر اساس سود و زیان جزئی دنیا برنامه‌ریزی کند، در سطح می‌ماند. گناه واقعی همین است. نه گناه فعلی. چون فعل در جنبۀ مثبت یا منفی، اصالت ندارد و تغییرپذیر است. اگر کسی مرتکب گناه فعلی شود ولی از درون ناراحت باشد، چون آن ناراحتی مربوط به بعد ثابت وجود است، می‌تواند فعل را تغییر دهد و انسان را به مسیر توبه بکشاند. "إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ"[10] یعنی بُعد حسنه و وحدت وجود قدرت از بین بردن بعد فجور و کثرت را دارد و کسی که هدایت را بیابد با ضلالت آسیب نمی‌بیند.[11] اما کسی که بعد ثابت و جمالی وجودش را نیابد، در وادی تغییر و تحولات راه توبه بر او بسته می‌شود.

نوح می‌گوید: «من در مقابل رسالتم از شما مالی نمی‌خواهم!»[12] چون دید شما به عقل معاش محدود است، نمی‌توانید درک کنید در مقابل تلاشم از شما چیزی نگیرم. هدف مرا ببینید که ورای ماده است و بر اساس گمان خود قضاوت نکنید. من هرگز به خاطر خشنودی شما مؤمنانی را که اطرافم هستند طرد نمی‌کنم. اگر آنان را طرد کنم چه پاسخی در پیشگاه خدا دارم؟![13] من هرگز نمی‌گویم این مومنان که در چشم شما خوار می‌آیند نصیبی از خیر ندارند. خدا به دل‌های آنان آگاه‌تر است و اگر من آنان را برانم حتماً ظالم خواهم بود! [14]

نوح می‌گوید که «نه خزائن الهی در دست من است نه علم غیب دارم! نه فرشته هستم!» [15] یعنی عامل برتری خود را مال و ثروت، کرامات، فرشته بودن و آگاهی از غیب نمی‌داند. با اینکه وجود او سراسر نور بود؛ اما حتی ادعای معنوی هم نداشت و تنها عامل برتری و خیر در وجود مؤمنان را ایمان می‌دانست.

وقتی انذارهای نوح کارگر نیفتاد، خداوند دستور ساخت کشتی را صادر کرد.[16] ظاهر آیه به ماجرای ساخت کشتی به دست نوح می‌پردازد. اما در بطن آن، منظور از کشتی اهل بیت(علیهم‌السلام) است. همان‌طور که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: "إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیتِی فِیکُمْ کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ، مَنْ دَخَلَهَا نَجَی، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ"[17] وقتی نوح دیگر نتوانست کسی را با رسالت خود همراه کند، باب ولایت را باز کرد تا آنان را به اصل خود ارجاع دهد. وقتی نوح به ساخت کشتی مشغول شد از سوی مادی‌گرایان قومش مورد تمسخر قرار می‌گرفت. نوح به آنان می‌گفت که افراد درخور تمسخر خود شما هستید نه ما! [18] چون شما به بعد فانی چسبیده‌اید و ما وجود باقی خود را یافته‌ایم.

وقتی فرمان عذاب نازل شد، نوح هر کسی را که به وحدت رسیده بود و از عقل تغذیه می‌کرد با خود به کشتی برد و بقیه هلاک شدند. اگر ما می‌خواهیم از طوفان کثرات نجات یابیم و هنگام ویرانی بدن اهل نجات باشیم، باید وارد سفینة‌النجاة شویم. کسی که به بدن اصالت می‌دهد و بعد ثابتی را نشناخته که به آن تکیه کند، با افول قوای جسمانی و پیر شدن، دچار انواع بیماری‌های روحی و روانی می‌شود. چون از طرفی فنا و زوال دنیا را می‌بیند و از سوی دیگر با وحدت باقی و قدرتمند بیگانه است. پس با ویرانی بدن، خود را در معرض نابودی می‌بیند.

 


[1]- سورۀ هود، آیۀ 9: "وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ"

[2]- سورۀ حدید، آیۀ 23: "لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ ۗ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ"

[3]- سورۀ هود، آیۀ 120: "وَكُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ ۚ وَجَاءَكَ فِي هَٰذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ"؛ ما از هر یک از سرگذشت‌های انبیا برای تو بازگو کردیم تا به وسیلۀ آن، قلبت را آرامش بخشیم و اراده‌ات قوی گردد و در این (اخبار و سرگذشت‌ها) برای تو حق و برای مؤمنان موعظه و تذکر است.

[4]- سورۀ هود، آیۀ 25: بی‌تردید نوح را به سوی قومش فرستادیم [که به آنان بگوید] من برای شما بیم‌دهنده‌ای آشکارم.

[5]- سورۀ شمس، آیۀ 8: "فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا"

[6]- سورۀ هود، آیۀ 26: "أَنْ لَا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ"

[7]- همان: "إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ"

[8]- سورۀ هود، آیۀ 27: "فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَىٰ لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ"

[9]- سورۀ هود، آیۀ 28: "قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَآتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ"

[10]- سورۀ هود، آیۀ 114: خوبی‌ها بدی‌ها را از بین می‌برد.

[11]- سورۀ مائده، آیۀ 105: "عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ ۖ لَا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ"

[12]- سورۀ هود، آیۀ 29: "وَيَا قَوْمِ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالًا ۖ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ"

[13]- سورۀ هود، آیۀ 29 و 30: "وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا ۚ إِنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ...*وَ يَا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ"

[14]- سورۀ هود، آیۀ 31: "لَا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْرًا ۖ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِي أَنْفُسِهِمْ ۖ إِنِّي إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِينَ"

[15]- سورۀ هود، آیۀ 31: "وَلَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلَا أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ"

[16]- سورۀ هود، آیۀ 37: "وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا"

[17]- امالی شیخ طوسی، ص633: مَثَل اهل بیت من در میان شما مثل کشتی نوح است، هر کس به این کشتی داخل شود نجات می‌یابد، و هر کس جا بماند، غرق می‌شود.

[18]- سورۀ هود، آیۀ 38: "وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ ۚ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ"

 



نظرات کاربران

//