دانه در خاک افتاد!
در ادامۀ بحث «انسانشناسی در قرآن» (جلسۀ چهل و پنجم، 1 رمضان 1435) به تبیین موضوع « دانه در خاک افتاد » میپردازیم.
در جلسهی قبل، از هبوط انسان به دنیا صحبت کردیم و گفتیم که همین عامل، باعث غربت انسان از وجود، حقتعالی و جنّت اسماء شد و تا این غربت ادراک نشود، قربت حاصل نمیشود.
انسان در هبوط، قالب ناسوتی گرفت و این قالب، جایگاه بینهایت او را از یادش برد و او را به سختی انداخت. به همین دلیل، عظمت معصومین(علیهمالسلام) در این است که اگرچه برای تکامل خود، نیاز نداشتند به ناسوت بیایند، برای هدایت ما، فشار و سجن قالب ناسوت را متحمّل شدند. برخلاف بیشتر ما که نه تنها فشاری از قالب دنیا نمیکشیم، بلکه در آن آرام گرفتهایم و راضی شدهایم!
درواقع غربت ما، از فراموشی خداست که باعث خودفراموشی شده است: "وَ لَاتَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللهَ فَأنسَاهُمْ أنفُسَهُمْ"[1]. پس اولین قدم ما، این است که خود را بشناسیم و اینجا بنا داریم در مسیر خودشناسی، از اشعار عرفانی مولانا کمک بگیریم. اما قبل از آن، لازم است جایگاه شعر عرفانی را بدانیم و فرق آن با شعر جاهلی را دریابیم.
با نگاهی به آیات پایانی سوره شعراء[2] به دو دستهبندی از شاعران میرسیم. گروه اول، شاعرانی هستند که فقط مردم جاهل، از آنان پیروی میکنند و قرآن، آنان را سرگردان و عالم بیعمل معرفی میکند. اما گروه دوم، کسانی هستند که در وادی ایمان و عمل، حرکت میکنند، با معرفت و شعور، وارد عالم شعر میشوند و مدام در ذکر الهی هستند. این شاعر، عارفی است که عالم اصلی خود را فراموش نکرده و شعرش از آن عالم صادر میشود؛ یعنی در وجود، سیر میکند و حقایق نورانی را در قالب کلمات ارائه میدهد.
پس شعر عرفانی حتی اگر از پدیدههای مادی بگوید، درواقع از باطن آنها، بابی از غیب را به روی خواننده میگشاید. اما کسی که تزکیه نکرده و خودی دارد، شعرش آلوده به تلوّنهای نفسانی است، پیوندی با فطرت ندارد و حقیقتی را به وجود مخاطب نمیچشاند؛ لذا نشان کمال، برای شاعر نیست. مثل اشعاری که شاعران در مدح پادشاهان میسرودند.
اما شاعر عرفانی نه تنها توبه در فعل دارد و قلب خود را از نواقص پاک کرده، بلکه عوالم نوری، غیبی و اسمائی را در درون، ادراک میکند. اینجاست که ملهَم به حقایق میشود و آن را در شعر میریزد؛ و نزدیکترین واژه در توصیف شعر او، «حکمت» است.
با این مقدمه میخواهیم ابیاتی از مثنوی "دعوت باز، بطان را از آب به صحرا" از مولانا را بررسی کنیم.
ای که جزء این زمینی، سر مکش / چون که بینی حکم یزدان، در مکش
اکثر ما با کراهت، وارد وادی تشریع میشویم و با احکام تکوینی و تشریعی خدا میجنگیم؛ چون وجودمان به سلم محض نرسیده است. در حالی که به بیان قرآن، زمانی فرد به وادی ایمان میرسد، که نسبت به احکام الهی، نه در ظاهر و نه در دلش، هیچ حرجی نداشته باشد[3].
اما چرا احکام الهی برای ما، رنج و سختی دارد؟ زیرا قالب و ناسوت، برایمان اصیل شده است؛ چون حقیقت خود را نیافتهایم، تا جایگاه قالب و زندگی ناسوتی را هم بدانیم. لذا عبادات را که درواقع اصالت بخشیدن به عوالم معناست، به اجبار و بدون معرفت انجام میدهیم و به همین دلیل در محضر معبود، حضور نداریم و امام را هم نمیشناسیم.
در ابیات بعد، مولانا انسان را به بذر تشبیه میکند. همان طور که باغبان برای اعتلا و به کمال رساندن بذر، آن را در خاک قرار میدهد تا پوستهاش بشکافد، سر از خاک بیرون زند و در نهایت به درختی تنومند تبدیل شود، باغبان هستی نیز ما را در عالم خاکی دنیا قرار داد، تا به عالم بالا رشد کنیم؛ پوستهی ناسوت را بشکافیم، راهی به ملکوت و جبروت بگشاییم و برگ و بار دهیم:
چون خَلَقناکُم شنودی مِن تُراب / خاک باشی جست از تو رو متاب
این بیت به آیهی زیر اشاره دارد:
"یا أیهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِی رَیبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن تُرَابٍ."[4]
با بررسی آیات مربوط به معاد، متوجه میشویم که خداوند همیشه این آیات را با توجه دادن انسان به خلقت مادی خود و یا بارش باران یا رویش گیاه آغاز میکند.
بین که اندر خاک، تخمی کاشتم / گرد خاکی و منش افراشتم
حملهی دیگر، تو خاکی پیشه گیر / تا کنم بر جمله میرانت، امیر
آب از بالا به پستی در رود / آنگه از پستی به بالا بر رود
گندم از بالا به زیر خاک شد / بعد از آن، او خوشه و چالاک شد
دانهی هر میوه، آمد در زمین / بعد از آن، سرها برآورد از دفین
اصل نعمتها ز گردون تا به خاک / زیر آمد، شد غذای جان پاک
از تواضع، چون ز گردون شد به زیر / گشت جزء آدمی، حیّ دلیر
پس صفات آدمی شد آن جماد / بر فراز عرش، پرّان گشت شاد
پس باید بدانیم خدا، ما را برای این در خاک قرار داد، تا رشد کنیم، نه اینکه به خاک بچسبیم! پس از درک این بینش، کاری که باید انجام دهیم، تسلیم و خاکساری محض در مقابل باغبان است تا ما را رشد دهد و بالا ببرد. همان گونه که دانهی گندم اگر توانست رشد کند و خوشه دهد، به این علت بود که تسلیم باغبان شد و در تمام مراحل زیر خاک، چیده شدن، آسیاب شدن، خمیر شدن، در کوره رفتن و پخته شدن، منقاد و تسلیم محض بود و همین موجب شد که از جمادی، به رتبهی بالاتر خود یعنی انسان برسد و غذای او شود.
پس اگر ما به رتبهی برتر خود نرسیدهایم، از آن روست که تسلیم نیستیم و دست اولیاء خود را در باغبانی وجودمان بستهایم. به همین دلیل، به کمال خود که خلیفةاللّهی است، نمیرسیم. ما صاحب خود را شناختهایم که ما را خلق کرده است؛ اما ربوبیت او را نفهمیده و نپذیرفتهایم و در مقابل او خاکسار نبودهایم.
پس به قول مولانا:
گوش را اکنون ز غفلت، پاک کن / استماع هجر آن غمناک کن
بیایید نالهی غمناک روح اسیر در قالب و این دانهی زیر خاک را بشنویم؛ درد غریبیاش را احساس کنیم و بدانیم چقدر از باغبانمان دور افتادهایم، از او که این قدر به ما قریب است: "وَ إِذَا سَألَكَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ"[5]. وقتی قریب را شناختیم، دیگر غیر او را نمیتوانیم بخواهیم و آنجاست که باب اجابت، گشوده میشود: "اُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ"[6].
[1]- سوره حشر، آیه 19.
[2]- سوره شعراء، آیات 224-227.
[3]- سوره نساء، آیه 65 : "فَلا وَ رَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لايَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً".
[4]- سوره حج، آیه 5.
[5]- سوره بقره، آیه 186 : و هرگاه بندگانم درباره من از تو پرسیدند، پس همانا من نزدیکم.
[6]- همان : دعوت دعاکننده را پاسخ میدهم، هرگاه مرا بخواند.
نظرات کاربران