اعتبار و حقیقت
در ادامۀ بحث «انسانشناسی در قرآن» (جلسۀ چهل و هفتم، 3 رمضان 1435) به تبیین موضوع «اعتبار و حقیقت » میپردازیم.
دانستیم هبوط کردهایم و عالم دنیا، مطلوب فطرت و موطن حقیقی قلب ما نیست. اما اکنون چگونه میتوانیم به جای دردهای کاذب دنیا، درد غربت را در خود زنده کنیم؟ این مهم، جز با پیدا کردن نگرشی درست در مورد دنیا حاصل نمیشود. چه، اگر بفهمیم دنیا حقیقتاً چیست و تا چه اندازه با مقصد ما فاصله دارد، محال است به آن دل ببندیم و به ماندن در این زندان، دل خوش داریم.
برای اینکه بدانیم جایگاه دنیا در مقابل سایر عوالم وجودی چیست، از خودمان مثالی میزنیم.
روح ما همهی قوا و مراتب را به نحو وحدت دارد. اما همین حقیقت بسیط در مراتب مختلف، ظهور کرده و عقل، خیال و قوای ما، از شئون و ظهورات اوست. اما آنچه غیر از این باشد، اگرچه به اعتبار با ما باشد، از روح ما جداست و نمیتوان گفت جزیی از "منِ" ماست. مثلاً اعضا و جوارح ما، با بودن ما، هستند و با نبودن ما نیستند؛ اما چیزهایی مثل لباس، شغل، خانه و ماشین، اگرچه امروز در اختیار ما هستند، بودنشان به بودن ما بستگی ندارد و در حیطهی مالکیت اعتباریاند که میتوانند سنخیتی با وجود ما نداشته باشند.
حال، دست من کجا و خودکار من کجا؟!
خداوند نیز ظهورات دارد؛ اما دنیا و جنبهی وجهالخلقی که فعل خداست، از او و ظهوراتش که سایر عوالماند، بسیار دور است. جنبهی وجهالخلقی در عین حال که منسوب به خداست، از خدا بسیار دور است و به همین دلیل، روایت داریم که: خداوند از وقتی دنیا را آفریده، به آن نظر نکرده است[1]!
خاصیت دنیا، کون و فساد است و با اینکه "از" خداست، "با" خدا نیست. همان طور که وسایل ما به نحو وجودی، با ما نیستند و ما با آنها نیستیم، در حالی که با اعضا و خیال و عقل خود، فاصلهای نداریم. لذا اگر خداوند در قرآن کریم میفرماید: "هُوَ مَعَكُمْ أيْنَ ما كُنْتُمْ"[2]، یعنی در وجود با ماست، نه در ناسوت.
البته اسفلسافلین هم ظهور فعل خداست؛ اما اگر از این عالم دانی بالاتر برویم، میبینیم چه عوالم گستردهای هستند که ما از آنها غافلیم. پس باید در عین حال که در دنیا هستیم، دل به آن نبندیم و بدانیم عوالم برتری هم هست که به آن برسیم. چنانکه خداوند هم که میدانسته فطرت ما برتر از دنیا را میخواهد، برای بیرون آوردنمان از سجن دنیا، کتاب و شریعت قرار داده و انبیاء را فرستاده است.
انبیاء و اولیاء نیز از آنجا که همواره در وسعت وجهاللّهی هستند. به ما که اسیر این زندانیم، میگویند: زندان را رها کن و بیرون بیا تا زیبایی عوالم دیگر را به نظاره بنشینی! اما بشر به جای لبّیک گفتن به ندای آنان، بیشتر و بیشتر به زندان تن چسبیده و در و دیوارش را آراسته و حتی گمان کرده که هرچه بیشتر، آن را بیاراید، میتواند اسارت و تنگیاش را کمرنگ کند.
انبیاء و اولیاء، مدام درِ این زندان را میکوبند؛ ولی آیا ما در را باز میکنیم؟!
خداوند در قرآن کریم میفرماید: "إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الأرْضِ زِینَةً لَّهَا"[3]؛ و این به تمام اعتباریات دنیا برمیگردد. هم اموال، ازواج، اولاد و سایر شئون دنیوی و هم حتی نماز و روزه و سایر عبادات! زیرا آنچه اصالت دارد، حقّ است و دنیا صرفاً مسیری برای عبور است؛ شئونی هم که در آن به ما دادهاند، ابزار رهایی است. دید ما حتی نسبت به عبادات هم باید همین باشد و عبادت را مسیر و وسیلهی عروج ببینیم، نه مقصد.
اگر عبادت را مقصد بدانیم، خوشباورانه فکر میکنیم به هر کیفتی نماز بخوانیم، میتوانیم آن را توشهی آخرتمان کنیم و با آن، بهشت را بخریم؛ ضمن اینکه دعاهایمان در دنیا نیز باید به خاطر این نماز، مستجاب شود. آن وقت همیشه به خاطر نماز و عبادتمان، از خدا طلبکاریم و فعلمان را به رخ او میکشیم! در حالی که مهم، کیفیت عبادت است، نه کمّیت آن. پس نماز به اندازهای میتواند رهتوشهی آخرت ما باشد، که ما را از فحشا و منکر بازدارد، از سجن طبیعت، بالا کشد و به عالم ذکر الهی وارد کند.
تمام اعتباریات دنیا، رو به زوال است. لذا اگر ما نمازمان را به اعتبار و نه به حقیقت بخوانیم، نماز پنجاهسالهمان ممکن است با یک گناه، غيبت یا تهمت، بر باد رود. آنچه در ابدیت برای ما میماند، اعتقاد و وجود است. پس نمازمان هم اگر از روی اعتقاد و حقیقت یعنی با بینش و معرفت صحیح باشد، هرگز از دست نمیرود؛ چون اراده و اعتقاد ما، جزیی از وجود و "منِ" ماست که هرگز کسی نمیتواند آن را از ما بگیرد.
درواقع دین برای این است که ما را از اعتباریات جدا کند و به حقیقت برساند. اما متأسفانه ما گاه دین را هم وسیلهی رسیدن به اعتباریات قرار میدهیم! اگر نگاهی به دعاها و خواستههایی که از خدا داریم، بیندازیم، میبینیم بیشتر آنها مربوط به دنیای مادی و شئون ناسوت هستند، نه مربوط به عروج روح و رسیدن به حقیقت. ما از خدا گله میکنیم که چرا این اعتبار را به فلانی دادی و به من ندادی؟! در حالی که خدا آنچه را که باید میداد، یعنی حقّ و وجود را به همگان داده و بقیه، فقط اعتبار است.
البته ما برای رفع هر نقصی در هر عالمی حتی دنیا، باید دعا کنیم. اما مهم، این است که چه چیز را اصل میدانیم و چه چیز را فرع. ما اگر سالها نماز بیحضور بخوانیم، احساس نقص و نیاز نمیکنیم تا این احساس، ما را به دعا و زاری و تضرّع بکشاند؛ اما به محض اینکه آسیبی به دنیایمان وارد شود، مثلاً بیمار شویم، صادقانه به خدا روی میآوریم و رفع آن را میخواهیم. گاهی هم اگر به خواستهی خود نرسیم، از خدا طلبکار میشویم!
خلاصه آنکه ناسوت و جلوات آن، مثل تابلوی نقّاشی است و ملکوت، حقیقت آن است و ما تا زمانی که آن حقیقت را پیدا نکنیم، به لذت و آرامش واقعی نمیرسیم. زیرا دنیا دچار زوال میشود، اما حقیقت آن تغییر نمیکند. پس برای اینکه از دست دادنها، مرگها، زوالها و غمهای دنیا به ما آسیب نرساند، باید وجهالله را بیابیم که آن حقیقت زیبا و ناب، در پس تمام این تغییرات و تبدّلات دنیا، ثابت است.
[1]- بحار الأنوار، ج70، ص110 : "فَمَا لَهَا عِنْدَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ قَدْرٌ وَ لا وَزْنٌ، وَ لا خَلْقٌ فِیمَا بَلَغَنَا خَلْقاً أبْغَضَ إِلَیهِ مِنْهَا، وَ لا نَظَرَ إِلَیهَا مُذْ خَلَقَهَا"؛ دنیا نزد خدا، قدر و ارزشی ندارد و خلقی مبغوضتر از آن برای او نیست و او از زمانی که دنیا را خلق کرده، نظر به آن نیفکنده است.
[2]- سوره حدید، آیه 4 : او با شماست، هرجا که باشید.
[3]- سوره کهف، آیه 7 : همانا ما آنچه را بر زمین است، زینتی برای آن قرار دادیم.
نظرات کاربران