09 رمضان - دفع زواید

دفع زواید

در ادامۀ بحث «انسان‌شناسی در قرآن» (جلسۀ پنجاه و دوم، 9 رمضان 1435) به تبیین موضوع « دفع زواید » می‌پردازیم.

دانستیم قلوب تمام ابناء بشر -بدانند یا ندانند- نسبت به "منِ" حقیقی خود، تشنه است؛ به همین دلیل هرگز با دنیا و مافیها سیراب نمی‌شود. در این بین، شیعه، سعی در حفظ وجود الهی خود دارد و حزن شیرین غربت در قلب او موج می‌زند. ادعیه‌ی مأثور معصومین(علیهم‌السلام) مناجات‌های این قلب بی‌قرار و مشتاق رهایی از زندان تن است. در این مجال، ابتدا فرازهایی از مناجات شعبانیه را بیان می‌کنیم و سپس ادامه‌ی گفتگوی حضرت موسی(علیه‌السلام) با خداوند متعال را در مثنوی معنوی پی می‌گیریم.

در مناجات شعبانبه که چهارده معصوم(علیهم‌السلام) و نیز همه‌ی بزرگان به آن، اهتمام ویژه‌ای داشته‌اند، انسان قبل از آنکه عابد و زاهد معرفی شود، یک سالک است که در سفری دشوار از خود دانی به سوی خود عالی حرکت می‌کند و عبادات را وسیله‌ی سلوک خود می‌داند. در فرازی از این مناجات نورانی می‌خوانیم:

"إِلَهِي هَبْ لِي قَلْباً يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ"

این درخواست نشان می‌دهد مراتبی از سلوک، موهبتی است -"هَب لی"- نه اکتسابی؛ و باید آن از خدا آن را بخواهیم. چون بدون این موهبت، مجاهده، راه به جایی نمی‌برد. ما از وطن اصلی خود فاصله گرفته‌ایم، مراتب نوری وجودمان را از یاد برده‌ایم و اسیر دنیا و حیوانیت شده‌ایم. این، موهبت خداست که لایه‌های عمیق وجود ما را بر ما باز می‌کند، تا بتوانیم راهی برای رهایی از سجن خود بیابیم.

شوق نیز حرکت قلب به سوی محبوب مفقود است. اما در این شرایط که قلب ما از مهر دنیا و جزییات فانی انباشته شده، تطهیر آن از ماسوی‌الله، کار ما نیست. لذا قلبی که فقط شوق خدا را داشته باشد، موهبتی است و نمی‌توان آن را اکتساب کرد.

"وَ لِسَاناً يُرْفَعُ إِلَيْكَ صِدْقُهُ"

در این عبارت از دعا می‌خواهیم زبانمان در پیشگاه الهی به صدق باز شود؛ تا وقتی در نماز "إیّاکَ نَعبُد" می‌گوییم، هم خود را به عنوان عابد بیابیم و هم مخاطب خود را به عنوان معبود. نه اینکه هنگام ادای این عبارت، با صفی از معبودان کاذب روبه‌رو شویم و تمام نگرانی و خوشحالی‌مان، برای جلوات کثرت باشد. ما مخاطب متعالِ "إیّاکَ نَعبُد" را ادراک نکرده‌ایم و او برای ما، جز یک اعتقاد و مفهوم ذهنی است.

"وَ نَظَراً يُقَرِّبُهُ مِنْكَ حَقُّهُ"

سالک از خداوند می‌خواهد همچنین نگاهی به او موهبت کند که فقط حق را ببیند و این حق‌بینی، او را به خدا نزدیک کند؛ نظری که دنیا و شأن و شئون و مردم را نبیند، بلکه با حق، با دیگران مرتبط شود و به کثرات هم، نگاه وحدتی داشته باشد.

"وَ أنِرْ أبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ"

این یعنی ما برای رسیدن به خدا، چشم‌ها می‌خواهیم؛ نه فقط دو چشم، آن هم در سر! ما در قلب و وجود، ابصار می‌خواهیم؛ چون دیدنی‌های وجود و زیبایی‌های اسماء حسنای الهی، بی‌نهایت است.

***

در جلسه‌ی قبل گفتیم که حضرت موسی از خدا پرسید: چرا وقتی خلقت خود را به کمال می‌رسانی، آن را نابود می‌کنی؟ خداوند برای پاسخ به این پرسش، موسی را امر به کاشت گندم کرد و وقتی محصول گندم به بار نشست و موسی داس برداشت تا گندم‌ها را از کاه جدا کند، خدا او را متوجه این حقیقت کرد که خلقت مثل گندم آمیخته با کاه، وجود و زواید را با هم دارد و لازمه‌ی حرکت صعودی، از دست دادن زواید است. ولی انسان، خود نمی‌تواند زواید را بردارد؛ پس باید از خدا بخواهد.

درد اینجاست که ما آن قدر در موهومات، گرفتار شده‌ایم که خدا را نمی‌خواهیم، بلکه از خدا می‌خواهیم؛ آن هم نه زدودن کاه زواید، بلکه جز حفظ کاه را نمی‌خواهیم. ما خدا را در عمق وجود خود دوست داریم، اما طلب و دعای ما، خدا نیست؛ چون میلمان عوض شده و به جای دوست داشتن محبوب فطری و باقی خود، به فانی‌ها دل خوش کرده‌ایم. آیا پس از این همه بندگی و کسب معرفت، واقعاً طلبمان تغییر کرده است؟!

ما در مناجات شعبانیه، چیزی فراتر از جدا شدن کاه از گندم می‌خواهیم: "حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ". در مقام مقایسه، زدودن کاه، ترک گناهان فعلی و حجب ظلمانی است. اما دریدن حجب نورانی، مثل آرد کردن گندم و از دست دادن پوسته‌ی خودی است. دست کشیدن از گناهان فعلی، درد زیادی ندارد؛ اما توبه از نفس و خودی‌ها، مثل پوست کندن است؛ چون می‌خواهیم آنچه را که فکر می‌کنیم خودمان هستیم، کنار بزنیم!

جدا کردن وجود از زواید، یک قانون کلی در تمام عوالم است و ما هم در عالم ماده، هر روز این کار را انجام می‌دهیم. غذا می‌خوریم، اما زوایدش را دفع می‌کنیم؛ چون می‌خواهیم از جنبه‌ی مفید و کمالی غذا استفاده کنیم و اگر زواید را در بدن خود نگه داریم، غذایی که خورده‌ایم، فاسد می‌شود و ما را روانه‌ی بیمارستان می‌کند. بنده‌ای هم که زواید وجودش را کنار نزند، جایگاهش جهنم است.

انسان، جامع تمام مراتب است. هم رتبه‌ی عالی تعلیم اسماء را دارد و هم رتبه‌ی دانی خاکی را؛ و واجب است این دو از هم جدا شوند تا انسان بتواند کمال وجودش را ظهور دهد:

واجب است اظهار این نیک و تباه / هم‌چنان که‌اظهار گندم‌ها ز کاه

بهر اظهار است این خلق جهانتا نماند گنج حکمت‌ها نهان

کُنتُ کَنزاً کُنتُ مَخفِیّاً شنو /جوهر خود، گم مکن، اظهار شو

جوهر صدقت خفی شد در دروغ / همچو طعم روغن اندر طعم دوغ

آن دروغت، این تن فانی بوَد راستت، آن جان ربّانی بوَد

منظور از دروغ در بیت فوق، بدن و ماده است؛ به این معنی که بدن، عرَض و تبع وجود است و اصالت ندارد، نه اینکه اصلاً وجود نداشته باشد. جدا کردن این دو جنبه از هم، مثل جدا کردن روغن از دوغ در مشک است که باید آن قدر مشک را تکان داد تا کره به دست آید؛ انسان نیز باید آن قدر در سختی‌های دنیا، ابتلائات و ریاضات شرعی قرار گیرد، تا از وجود مادی او، وجود الهی‌اش بیرون کشیده شود.

یا کلام بنده‌ای، کان جزء اوست در روَد در گوش او، کو وحی‌جو است

هم‌چنان‌که گوش طفل از گفت مام پر شود، ناطق شود او در کلام

ور نباشد طفل را گوش رشَد /گفتِ مادر نشنود، گنگی شود[1]

همان طور که کودک با شنیدن سخنان مادر، گویا می‌شود، ما هم باید آن قدر گوش به نطق حق از زبان انبیاء بسپاریم، تا وجودمان گویا شود. اما طفلی که کر باشد، نطق مادر را نمی‌شنود و لال می‌شود! ما نیز اگر گوش جان خود را ببندیم و شنوا و پذیرای حق نباشیم، نسبت به حق، گنگ می‌شویم.

 


[1]مثنوی معنوی، دفتر چهارم ؛ بیان آنکه روح حیوانی و عقل جزیی و وهم و خیال بر مثال دوغ‌اند و روح باقی در این دوغ، همچون روغن پنهان است.



نظرات کاربران

//