10 رمضان - چگونه با مَرکب دعا برویم؟

چگونه با مَرکب دعا برویم؟

در ادامۀ بحث «انسان‌شناسی در قرآن» (جلسۀ پنجاه و سوم، 10 رمضان 1435) به تبیین موضوع « چگونه با مَرکب دعا برویم » می‌پردازیم.

در این جلسه نیز مانند جلسه‌ی قبل، ابتدا فرازهایی از یکی از مناجات‌های مأثور را ذکر کنیم. البته برخی معتقدند ادعیه و مناجات‌های معصومین(علیهم‌السلام) صرفاً برای این است که ما یاد بگیریم چگونه به خدا نزدیک شویم. در حالی که این مأثورات، قبل از اینکه الگوی راه ما باشند، انشاء وجودی معصوم هستند و مراتب نوری ایشان را تبیین می‌کنند. امام ممکن است در عالم فعل، کارهایی انجام دهد تا مأمومین از او یاد بگیرند و تقلید کنند؛ اما در رتبه‌ی وجودی، چنین نیست.

امام سجاد(علیه‌السلام) در قسمتی از مناجات مطیعین، از خداوند می‌خواهد لذت گفتگو با خود را به کام جانش بچشاند:

"مَتِّعْنا ‌بِلَذيذِ ‌مُناجاتِكَ وَ أوْرِدْنا حِياضَ حُبِّكَ و أذِقْنا حَلاوَةَ وُدِّكَ وَ قُرْبِكَ."

محبت خدا سریان و جریان دارد و همه چیز در تمام عوالم، جویبارهای محبت خداست. لذا امام سجاد(علیه‌السلام) در اینجا از خدا می‌خواهد در همه چیز، سریان محبت خدا را ببیند و همه چیز را فقط برای خدا دوست بدارد. و با این نگاه، دیگر چه ارتباط غیر حقّانی می‌شود با اشیاء داشت؟

"أذِقْنا"؛ به ذوق نشستن یعنی چشیدن. پس محبت، چشیدنی است، آن هم در شراشر وجود؛ نه فهمیدنی و دانستنی. باید حلاوت محبت خدا را در وجود چشید؛ که این حلاوت، سالک را آتش می‌زند. مثل اینکه وقتی شیرینی زیاد باشد، گلو را می‌سوزاند و طبع را گرم می‌کند.

ما نیز باید با مَرکب این ادعیه، حرکت کنیم. به این صورت که وقتی آن‌ها را می‌خوانیم، عباراتش را سنگ محک خود قرار دهیم. مثلاً در اینجا باید از خود بپرسیم تا به حال، لذت ما از چه بوده و چه چیزهایی به ما گرمی و حلاوت داده است؟ آیا طعم شیرین مناجات الهی را چشیده‌ایم؟ اصلاً آیا این لذّات و شیرینی‌ها را از خدا خواسته‌ایم؟!

اگر ما نتوانیم با مناجات، سیر کنیم و وجود خود را حرکت دهیم، خواندن آن برایمان عجب به همراه خواهد آورد و اگرچه سبب ریا نشود، آرامش کاذب به خودمان می‌دهد، چون فکر می‌کنيم کار بزرگی کرده‌ایم! نوافل و مستحبات، برای قرب است و اگر در مسیر ارتقاء رتبه نباشد، وزر و وبال می‌شود.

بنابراین وقتی ما از زبان امام، لذت مناجات را از خدا می‌طلبیم، باید وجودمان تکان بخورد و واقعاً وارد در عالم حب شود. همان طور که امام در عالم حب بود و به همین دلیل توانست کربلا را تحمل کند. ما نیز باید در همین عالم وارد شویم، تا بتوانیم سختی‌ها و ناملایمات میادین مختلف را تحمل کنیم. ولی ما نه تنها وارد حوض محبت خدا نشده‌ایم، بلکه زیر ناودان محبت الهی هم نرفته‌ایم تا آن قدر گرم حلاوت شویم که ریشه‌ی خودی را ببریم. به همین دلیل در میادین امتحان به خوشی‌ها و ناخوشی‌های دنیا، خبری از حلاوت عشق خدا در دلمان نیست و فقط نفس و محبت ناسوتی جلوه دارد.

از ما خواسته‌اند وجود ملکوتی خود را رشد دهیم و با دو بال علم و عمل، پرواز کنیم؛ نه اینکه کشف و کرامات داشته باشیم، طی‌الأرض کنیم یا روی آب، راه رویم! امام هم آن قدر که به عقلانیت می‌پردازد، روی کرامات تکیه نمی‌کند و در ناسوت، تسلیم قوانین ناسوتی است، نه دنبال معجزه. کرامت برای انسان، کمال نیست؛ مهم، حرکت نفس است. لذا ما تا از عالم ماده نگذریم و حبّ الهی را نگیریم، به جایی نمی‌رسیم.

اینکه در قنوت، دعای ابوحمزه را به طور کامل بخوانیم، برای ما کمال نیست. اما اگر حتی یک خط از این دعا را در وجود خود پیدا کنیم و باعث شود بسوزیم و در میادین خشم و شهوت، روی نفس خود، پا بگذاریم و وجود الهی‌مان را از غربت درآوریم، ارزش و کمال است. پس برای اینکه خود را به درستی ارزیابی کنیم و ببینیم چقدر مؤمن هستیم، نباید ختم و حفظ قرآن، نماز اول وقت، روزه‌های شعبان و رجب، خدمت به خلق و... را در نظر آوریم؛ بلکه باید ببینیم چقدر دنیا و نفس برای ما اصالت دارد و چقدر خدا؛ و در میادین ادبار و اقبال، کدام را انتخاب می‌کنیم.

پس مناجات، صرفاً برای خواندن نیست، برای سیر و سلوک است. و ما اگر نمی‌توانیم این مفاهیم را در قلب خود ظهور دهیم، حداقل باید خواست و طلبش را داشته باشیم؛ آن هم نه به تقلید، بلکه حقیقتاً از این موضوع بسوزیم که چرا وجودمان عروج و ارتقا ندارد. در حالی که هر انسانی می‌تواند در رتبه‌ی خود، لذت مناجات و حلاوت حبّ خدا را بچشد و دیگر غم و شادی دنیا را نفهمد و نبیند؛ به این شرط که به عالم معنا رسیده و پوچی عالم دانی را درک کرده باشد.

ما در عالم ماده، خوب می‌دانیم چطور به خواسته‌های خود برسیم و به طلب زبانی اکتفا نکرده، در پی طلب، به تلاش و ممارست می‌پردازیم. اما عوالم فوق ناسوت را جدّی نمی‌گیریم و می‌گوییم خدا کریم است و خودش می‌دهد! لذا سلوک را در قالب دعا از خدا نمی‌خواهیم؛ بلکه حلّ مشکلات ناسوتی را طلب می‌کنیم و اگر هم خواسته‌های متعالی داشته باشیم، تقلیدی است. در حالی که خدای کریم، در ناسوت هم کریم است؛ پس چرا در دنیا، این قدر زحمت می‌کشیم تا موانع را برداریم و به خواسته‌هایمان برسیم؟!

***

حال به ادامه‌ی ابیات مولوی می‌پردازیم. مطلب را تا آنجا پی گرفتیم که مولوی برای توصیف روح خدایی در جسم، دوغ و کره‌ی درون آن را مثال می‌زند و مسیر صعود را به جنباندن مشک برای گرفتن روغن از دوغ تشبیه می‌کند:

جنـبشـی بایسـت اندر اجـتهـاد / تا که دوغ، آن روغن از دل باز داد

روغـن اندر دوغ باشـد چون عدم دوغ در هسـتی برآورده عـلَم

آن‌که هستت می‌نماید، هست پوست وآن‌که فانی می‌نماید، اصل اوست[1]

منظور از عدم در این بیت، مخفی و ناپدید بودن است، نه وجود نداشتن. همان گونه که روغن در دوغ هست و فقط ظهور ندارد. پس خود ما هستیم که باید بخواهیم در مسیر شریعت، روح خدایی خود را از کالبد ماده بیرون بکشیم، انرژی‌های مثبت الهی را که برای جنباندن مَشکِ تن به ما داده شده است، در مسیر دیگری صرف نکنیم و نیروی وجود خود را در ناسوت، فانی نسازیم. وگرنه دیر یا زود خواهیم فهمید نگرانی‌ها و شادی‌های ما برای دنیای فانی، تا چه حد پوچ بوده است و ما چقدر بیهوده به آن‌ها پرداخته‌ایم!

مولوی در جای دیگر، مثال می‌زند که وجود باقی، همچون باد است که تن و بُعد فانی ما را همچون پرده‌ای که نقش شیر بر آن است، تکان می‌کند. لذا هروقت باد می‌وزد، فکر می‌کنیم شیر است که حرکت می‌کند؛ در حالی که حرکت شیر روی پرده، اصالت ندارد و او تمام قدرت خود را از باد گرفته است:

هست بازی‌های آن شیر علَم مُخبری از بادهای مکتَتم

گر نبودی جنبش آن بادها شیر مرده کی بجستی در هوا؟

این بدن، مانند آن شیر علم فکر می‌جنباند او را دم به دم[2]

 


[1]مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بیان آنکه روح حیوانی و عقل جزیی و وهم و خیال، بر مثال دوغ‌اند و روح کی باقی است، در این دوغ همچون روغن پنهان است.

[2]مثنوی معنوی، دفتر چهارم، مثال دیگر هم در این معنی.



نظرات کاربران

//