اسباببازیها
در ادامۀ بحث «انسانشناسی در قرآن» (جلسۀ پنجاه و هشتم، 16 رمضان 1435) به تبیین موضوع «اسباببازیها» میپردازیم.
جلسهی قبل با ذکر آیهی 165 سورهی بقره، گروهی از مردم را معرفی کردیم که در اثر کثرتگرایی و انتخاب شریک برای حقتعالی -نه در عالم خارج، بلکه در قلب خود- به عذاب رسیدند و از سعادت، دور شدند؛ چون محبتهای وجهالخلقی را بر محبت حقتعالی ترجیح داده بودند. اما عدهای هم هستند که محبت حقتعالی آن قدر در قلبشان تبلور دارد که اگرچه به کثرات هم تعلق میگیرد، به آنها رنگ وحدت میدهد.
خداوند در آیهی بعد یعنی 166 سورهی بقره میفرماید:
"إِذْ تَبَرَّأ الَّذینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذینَ اتَّبَعُوا وَ رَأوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبابُ."
آن گاه كه پیشوایان از پیروان، بیزارى جویند و عذاب را ببینند و پیوندها میانشان بریده شود...
حب، خواسته یا ناخواسته تبعیت میآورد و به همین دلیل، محب همیشه رنگ محبوب را میگیرد و وجودش با او همسنخ میشود. لذا اگر محبوب، خدا و جلوات وحدتش باشند، وجود محب، بینهایت میشود و به اسرار ذات میرسد؛ ولی اگر محبوبانی که اختیار کرده، از کثرات باشند، فردای قیامت از آنان برائت و بیزاری میجوید. به فرمایش قرآن اگر کسی خانواده و دوستان خود را مستقل از حق، دوست بدارد، در قیامت از آنان فراری خواهد بود و حتی حاضر است تمام آنها را فدیه دهد تا از عذاب الهی نجات یابد[1]! و این در حالی است که در دنیا، تمام نجات و خوشی خود را در داشتن همین محبوبان کاذب میدید؛ به نحوی که تمام شخصیت خود را فدای به دست آوردن آنها میکرد و اگر آنها را از دست میداد، از غصه بیمار میشد!
حال، این سؤال مطرح میشود که اگر این کثرات، رفتنی هستند، پس چرا خدا در دنیا، آنها را به ما داده، که وقتی دل بستیم، آنها را بگیرد؟ پاسخ، این است که خداوند، کثرات را به ما داده تا با استفاده از آنها، به او نزدیک شویم، نه اینکه به آنها دل ببندیم! چنانکه با تشریع و از زبان انبیاء هم به ما گفته که اینها به چه منظوری آفریده شدهاند. از طرف دیگر، خود دنیا با قوانینی مثل پیری و مرگ، هر لحظه ذات فانی خود را به ما نشان میدهد. حال اگر ما جدای از حق، دل به کثرات ببندیم، تقصیر خدا چیست؟!
مثل کودکی که مادر، اسباببازیهای فراوانی برای او فراهم میکند تا با آنها، رشد پیدا کند و شخصیتش شکل بگیرد. خود مادر، کودک را به بازی ترغیب میکند و هر روز متناسب با علاقه و استعداد کودک، اسباببازیهای دیگری در اختیارش قرار میدهد. اما مقصودش این نیست که فرزند تا آخر عمر به این اسباببازیها مشغول باشد و به جای فکر کردن به تحصیل و کار، مدام بازی کند! حال اگر این کودک، در بزرگسالی هم مشغول وسایل بازیاش باشد، تقصیر مادر نیست.
تقصیر خود اوست که نمیداند جایگاه اسباببازی چیست؛ و زمانی احساس خسارت و حسرت میکند، که ببیند آن قدر بزرگ شده که وجودش متناسب با اسباببازیها نیست، اما او از عمر خود، بهرهای جز بازی نبرده است. این است معنای "تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبابُ"!
پیامبران به ما گفتند که دنیا، لهو و لعب است و باید از رهگذر این کثرات، عقل خود را رشد دهیم و بزرگ شویم تا استعداد لقاء الهی و قرب او را پیدا کنیم. ولی ما مثل کودکی که تا بزرگسالی مشغول بازی است، درگیر کثرات شدیم و بدانیم پیش از اینکه خداوند، آنها را از ما بگیرد، خودمان از آنها سیر میشویم و فرار میکنیم؛ چون میبینیم وجودمان متناسب آنها نیست. اما اگر با عقل، با کثرات، تعامل برقرار کرده باشیم، همهی آنها را در جلوهی فناناپذیرشان، در جهان باقی خواهیم داشت و برایمان مایهی لذت و بهجت خواهند بود.
پس بیایید همین امروز، گذشته را جبران کنیم و حبّ کثرات را از دل، بیرون کرده، حبّ حقیقی را جایگزین آن نماییم. وگرنه فردا که با حقیقت پوچ کثرات، روبهرو شویم، دچار حسرت خواهیم شد و هرچه هم تقاضای بازگشت به دنیا و جبران کنیم، سودی نخواهد داشت:
"وَ قالَ الَّذینَ اتَّبَعُوا لَوْ أنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا كَذلِكَ یریهِمُ اللهُ أعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجینَ مِنَ النَّارِ."[2]
مولوی در دفتر چهارم مثنوی، چه زیبا میگوید:
گفت: رو، هرکه غم دین برگزید / باقی غمها، خدا از وی برید
این بیت، به حدیث شریفی از امام صادق(علیهالسلام) اشاره دارد که میفرماید:
"إِنَّهُ مَنْ كَانَ هَمُّهُ هَمّاً وَاحِداً، كَفَاهُ اللهُ هَمَّهُ؛ وَ مَنْ كَانَ هَمُّهُ فِی كُلِّ وَادٍ، لَمْ یبَالِ اللهُ بِأی وَادٍ هَلَکَ."[3]
همانا کسی که دغدغهاش یکی باشد، خداوند، دلنگرانی او را کفایت میکند؛ و کسی که دلواپسیهایش پراکنده و هرجایی باشد، خداوند پروایی ندارد که او در چه ورطهای به هلاکت برسد!
البته شاید در عمل ناسوتی، فرقی بین صاحبان این دو بینش نباشد؛ چون در ظاهر، هردو از دنیا استفاده میکنند. اما تفاوت اینجاست که یکی به لحاظ حق، استفاده میکند و دیگری به لحاظ خود؛ لذا یکی اعمالش نور میشود و بالا میرود و دیگری همه چیزش را در مزبلهی دنیا میریزد!
مولوی در ابیات زیر، دنیا را به ساحرهای تشبیه میکند که باید با نفَس پاک اولیاء، سحرش را باطل کرد:
زان نبی دنیات را سحّاره خواند / کو به افسون، خلق را در چه نشاند
ور گشادی عقد او را عقلها / انبیا را کی فرستادی خدا؟!
هین طلب کن خوشدمی عقدهگشا / رازدانِ یَفعَلُ الله، ما یَشاء
تا "نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی" تو را / وا رهاند زین و گوید: برتر آ
مولوی در ادامه، دنیا و آخرت را به دو هوو تشبیه میکنند:
نه بگفته است آن سراج امّتان / این جهان و آن جهان را ضرتان
پس وصال این، فراق آن بوَد / صحت این تن، سقام جان بوَد
سخت میآید فراق این مَمر / پس فراق آن مقر، دان سختتر!
چون فراق نقش، سخت آید تو را / تا چه سخت آید ز نقّاشش جدا!
ای که صبرت نیست از دنیای دون / چونت صبر است از خدا، ای دوست، چون؟!
و در نهایت، تنها راه گذشتن از کثرات پرجاذبهی دنیا، چشیدن طعم قرب الهی و محبت حقیقی است:
گر ببینی یک نفَس، حٌسن ودود/ اندر آتش افکنی جان و وجود
جیفه بینی بعد از آن، این شرب را/ چون ببینی کر و فرّ قرب را!
[1]- سوره عبس، آیات 34 تا 36 ؛ سوره معارج، آیات 11 تا 14.
[2]- سوره بقره، آیه 167 : و پیروان گویند: کاش بازمیگشتیم، تا چنانکه از ما بیزاری جستند، از آنها بیزاری جوییم! این گونه خداوند، اعمالشان را به آنان نشان میدهد، که مایهی حسرتشان است و آنان از آتش، رهایی نیابند.
[3]- الكافی، ج2، ص246.
نظرات کاربران