قلب ثابت
در ادامۀ بحث «انسانشناسی در قرآن» (جلسۀ پنجاه و نهم، 17رمضان 1435) به تبیین موضوع « قلب ثابت» میپردازیم.
تا اینجا دانستیم که دنیا گذراست و محبت داشتن به کثرات مستقل از وحدت، موهوم و فانی است. حال میخواهیم ببینیم حبّ و بغض ما، چقدر موهومی و چقدر بر مدار حق است.
باید بدانیم تنها در میدان تضاد است که میتوانیم بفهمیم حبّ و بغض ما بر مدار عقل است یا وهم. بدین ترتیب که ببنیم در گذر از مسیر ابتلائات و امتحانات، حبّ و بغض ما چقدر ثابت مانده و چقدر تغییر کرده است.
زیرا حبّ و بغض متغیّر، از قلبی متزلزل صادر میشود و همین نشان میدهد که این قلب، بر حق نیست؛ چون خاصیت حق، ثبوت است و با این همه تغییر و تبدّل، میانهای ندارد.
این امر را میتوانیم در سیر زندگی انبیاء الهی و اممشان ببینیم. به عنوان مثال، قومی که بیش از همه در میادین امتحان، دچار تغییر و تزلزل جدی میشدند، بنیاسرائیل بودند که در روایت داریم امت اسلام هم تمام روند بنیاسرائیل را خواهد پیمود تا به خلوص برسد[1]. به همین دلیل، ضروری است که مطالعهی جامعی در مورد خصوصیات این قوم و حوادثی که برایشان اتفاق افتاده است، داشته باشیم.
با سیری در آیات مربوط به بنیاسرائیل، متوجه میشویم که آنان در برخورد با حضرت موسی(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) و رسالت الهی او، سه دسته بودند:
1. گروه اول، مادیگرا و راحتطلب بودند و ارتباط با پیامبر را هم، فقط در محدودهی دنیا و صورت تعریف میکردند. آنها بهانهجوییهای بیمورد داشتند و به هر مشکلی در دنیا میرسیدند، متوقف میشدند و به راحتی تن به جهاد نمیدادند[2]. و نه تنها بر ناملایمات صبر نمیکردند، بلکه از مائدهی آسمانی "منّ" و "سلوٰی" هم شکایت داشتند و از پیامبری که برای هدایت و عروج روحانی آنها مبعوث شده بود، پیاز و عدس طلب میکردند[3]!
2. گروه دوم، طالب دنیا نبودند و موسی را به لحاظ معنوی میخواستند؛ ایشان را منجی خود میدیدند و حاضر بودند هرجا که او میخواهد، دنبالش بروند؛ آمادهی جنگ هم بودند. اما بدون معرفت، با موسی حرکت میکردند و چون حسگرا بودند، ایمانشان به شدت، به دیدن معجزههای حسی وابسته بود.
3. گروه سوم نیز حقگرایانی بودند که با معرفت و بینش صحیح، از پیامبر خود تبعیت میکردند و متأسفانه تعدادشان بسیار کم بودند.
در امت پیامبر اسلام(صلّیاللهعلیهوآله) هم همین بود. ایشان با افراد خود در مدینه، چنان حکومت قدرتمندی را پایهگذاری کرد که پس از چند سال، در صدد گسترش دین اسلام در ایران و رم برآمد. اما کمی بعد، برخی از همین افراد، ماجرای سقیفه را شکل دادند و کار را به جایی رساندند که حتی چهل نفر نماندند تا جانشین برحقّ پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) را برای قیام و پس گرفتن حقّش یاری کنند. آن امت نیز سه دسته بودند:
1. گروه اول، دنیاطلبانی بودند که به حضرت علی(علیهالسلام) پشت کردند. عدهای با زور و تهدید به مرگ، عدهای با طمع کمکهای مالی و وعدههای دنیوی و عدهای با تزویر و شک کردن در حقّانیت علی(علیهالسلام).
2. گروه دوم، دینداران بدون معرفت بودند که طلحه و زبیر در صدر آنان قرار داشتند. آنان در اسلام، پیشرو بودند و حاضر به بیعت با اهل سقیفه نشدند؛ بلکه در کنار حضرت علی(علیهالسلام) ماندند، تا ایشان خلیفه شد. اما چون در قلب و باطن خود متزلزل بودند و ثبات نداشتند، در میادین تضاد، به باطل گرویدند.
3. گروه سوم نیز عدهای اندک مثل سلمان و ابوذر بودند که تعدادشان به انگشتان دو دست هم نمیرسید. آنان نه تنها در ظاهر، علی(علیهالسلام) را پذیرفته بودند، بلکه قلبشان به نور معرفت حق و نورانیت ولیّ روشن بود؛ قلبی هم که در دست ولیّ باشد، ثابت است و توجیه و "ایکاش" و اعتراض و شک، در آن راه ندارد.
حال میتوان دریافت که چرا حضرت علی(علیهالسلام) فرمود: از اسلام، جز پوستین وارونهای نمانده است[4]! با اینکه در ظاهر، اسلام، ممالک اطراف را یکی پس از دیگری فتح کرده بود و مردم، فوج فوج مسلمان میشدند؛ اما این فقط اسلام صوری و ظاهری و بدون ولایت بود.
این برای ما هشدار است که بدانیم اگر قلبمان ثابت نباشد، فعل و ظاهر خوب، ما را نجات نخواهد داد؛ چون خداوند نه فقط به اعمال ظاهری، بلکه به قلب ما نگاه میکند و عبادات، فقط وسیلهاند تا قلب ما بر حق، ثابت شود و هرگز متزلزل نگردد. و البته از آنجا که امتحانات آخرالزّمان، به مراتب سختتر از سایر زمانهاست، ثبات و نگه داشتن ایمان در آخرالزّمان، مثل نگه داشتن آتش کف دست است.
خاصیت دنیا، تغییر و تبدّل است، چون فانی است، اما قلبی که به وجه ربّ، متصل شود، باقی است و با تزلزلات دنیوی، بالا و پایین نمیشود. به همین دلیل، اولین نشانهی قلب ثابت بر حق، این است که با ادبار و اقبال دنیا تکان نخورد و در قید شادی و غم دنیا نباشد؛ بلکه در همهی شرایط، الله را بیابد: "...فَأینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ..."[5].
راه گریز از محبتهای متلوّن و رسیدن به این ثبات قلبی، همانا محبت خداست.
در مناجات مریدین میخوانیم:
"إِلَهِي فَاسْلُكْ بِنَا سُبُلَ الْوُصُولِ إِلَيْكَ وَ سَيِّرْنَا فِي أقْرَبِ الطُّرُقِ لِلْوُفُودِ عَلَيْكَ."
خدایا، پس ما را به راههای رسیدن به خودت سلوک ده و در نزدیکترین راهی که به تو رسد، ما را ببَر.
سلوک، حرکت از خود به خود، از قلب کثرتی به قلب وحدتی و از تمایلات دنیوی به تمایلات وجودی است. در ناسوت، هزاران راه وجود دارد و ما وظیفه داریم در میادین تضاد باشیم؛ لذا در این دعا از خدا میخواهیم که در تمام این سبل، قلب ما متوجه ذات اقدس اله باشد.
"وَ ألْحِقْنَا بِالْعِبَادِ الَّذِينَ... مَلَأتَ لَهُمْ ضَمَائِرَهُمْ مِنْ حُبِّكَ وَ رَوَّيْتَهُمْ مِنْ صَافِي شِرْبِكَ."
و ما را به آن بندگانت ملحق فرما که... دلهاشان را از محبت خود سرشار کردی و از شراب صافی و بیدُرد خود، سیرابشان فرمودی.
قلوب این بندگان، چنان از محبت الهی پر است که جای خالی در آن نمانده تا از بیرون، تأثیری بگیرد. اعمال و عبادات ما، شراب پردُردند که دُردشان نمیگذارد مست حق شویم و یکدلمان نمیکند. اما شراب محبت و معرفت، شراب صافی و بیدُرد الهی است که مست میکند و تمایلات مادی و کثرتبینی را کنار میزند و طعم لذایذ دانی را در کام انسان از بین میبرد؛ اگرچه دَرد دارد.
در مناجات محبّین نیز میخوانیم:
"إلَهِي مَنْ ذَا الَّذِي ذَاقَ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِكَ، فَرَامَ مِنْكَ بَدَلاً؛ وَ مَنْ ذَا الَّذِي أنِسَ بِقُرْبِكَ، فَابْتَغَى عَنْكَ حِوَلاً."
خدایا، کیست که شیرینی محبت تو را بچشد و جز تو آهنگ دیگری را کند؟! و کیست که به قرب تو انس گیرد، پس روی از تو بگرداند؟!
تمام تعلقات دنیوی، بدَلی است و زود، رنگش را از دست میدهد. شیعه، محبت حق را چشیده و در طینت خود، حبّ اهلبیت(علیهمالسلام) را دارد؛ یعنی طلای اصل، بدون زحمت به او داده شده است. پس چرا ما از این طلای ناب، غافل شدهایم و دنبال بدلیات محبتهای موهومی هستیم؟! مگر میشود کسی در آغوش محبوب باشد و چشمش به دیگری باشد؟! چه ناسپاسیای بالاتر از این؟!
[1]- بحار الأنوار، ج53، ص127.
[2]- سوره مائده، آیه 24.
[3]- سوره بقره، آیه 61.
[4]- نهج البلاغه، خطبه 108 : "...وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ، لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً".
[5]- سوره بقره، آیه 115 : پس به هر سو كه روی آرید، همان جا روی خداست.
نظرات کاربران