26 رمضان - من و او در ناسوت

من و او در ناسوت

در ادامۀ بحث «انسان‌شناسی در قرآن» (جلسۀ شصت و دوم،  26 رمضان 1435) به تبیین موضوع «من و او در ناسوت» می‌پردازیم.

در جلسات قبل، سخن از هبوط و درد غربت به میان آمد. اما لازم است بدانیم که صِرفِ در ماده بودن، غربت نیست؛ بلکه دنیا و ماده را مقصد پنداشتن، غربت است. راز هبوط در ماده، شناخت خداست و اگر ما به دنیا نمی‌آمدیم، زمینه‌ی ظهور جامع اسماء الهی را نداشتیم و همان می‌شدیم که ملائکه بودند. آنان چون وجودشان یک‌بُعدی بود و تجربه‌ی واقع شدن در میدان تضاد را نداشتند، گمان می‌کردند در بالاترین درجه‌ی قرب و معرفت به حق‌تعالی قرار دارند و لذا به خدا اعتراض کردند که چرا آدم را آفریده؛ در حالی که آنان او را تسبیح و تقدیس می‌کنند.

"وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الأرْضِ خَليفَةً قالُوا أتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَ."[1]

آنان دو وصف ایجابی تسبیح و تقدیس را به خود نسبت دادند و انسان را با دو صفت بازدارنده از خلیفةاللّهی یعنی خون‌ریز بودن و فسادانگیزی معرفی کردند. خدا هم قبول کرد که فرشتگان و انسان، این صفات را دارند؛ اما گفت: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید! و آنچه فرشتگان نمی‌دانستند، این بود که انسان فقط همین بُعد مادی نیست، بلکه او جامع تمام اسماء است. آنان همچنین درک درستی از تسبیح و تقدیس نداشتند؛ چون تسبیح یعنی منزّه دانستن حق؛ و آنان هيچ صفت متضادی نداشتند که تنزیهش کنند!

اینجا بود که خداوند با امر به آدم برای عرضه‌ی اسماء به فرشتگان، راز خلقت آدم یعنی چیزی را که فرشتگان نمی‌دانستند، به آنان آموخت. آن راز چه بود؟ اینکه خدا انسان را برای خلیفه شدن آفریده و خلیفه شدن، رسیدن به جایگاهی است که شیطان، تسلیم او، فرشتگان، خدمه‌ی او و آنچه در زمین و آسمان است، منقاد و مسخّرش باشند. پس انسان، این استعداد را دارد و باید آن را ظهور دهد. اما اگر کمتر کسی به اینجا رسیده، از آن روست که بیشتر انسان‌ها نه از روی عناد و دشمنی با خداوند، بلکه به دلیل جهل و غفلت از مقام وجودی خود، در این مسیر حرکت نکرده‌اند.

خداوند در ساختار وجود دوبُعدی آدم، اسماء را به فرشتگان هم عرضه کرد و آنان ظهور تامّ الهی را در دو جلوه‌ی جمال و جلال، در وجود او دیدند. آن گاه متوجه شدند تسبیح و تقدیس، از سوی کسی ارزشمند است که در عین حال که تسبیح می‌کند، می‌تواند نکند؛ کسی که هم بتواند تسبیح و تقدیس کند و هم بتواند فسادانگیز و خون‌ریز باشد، ولی با اختیار خود، تسبیح الهی را برگزیند.

فرشتگان فهمیدند و بر این آیینه‌ی تمام‌نمای جمال و جلال الهی سجده کردند. اما شیطان با عناد و دشمنی، روی برتافت و کمر به اخراج آدم از بهشت اسماء بست و او را وسوسه کرد تا به درخت منهیه که همانا توجه به ناسوت و بُعد بشری بود، نزدیک شود. آدم به درخت منهیه نزدیک شد و آن وقت، جسم و ناسوت برایش آشکار شد.

او قبل از هبوط و در جنّت اسماء، گرما و گرسنگی و تشنگی را درک نمی‌کرد[2] و از نیازهای مادی، چیزی نمی‌دانست؛ اما پس از نزدیک شدن به درخت منهیه و هبوط در زمین، در میدان تضادهای دنیوی گرفتار آمد و به تمام این نیازها پی برد. حال باید چه می‌کرد تا بتواند دوباره به سوی خدا برگردد و برگزیده شود؟ تنها راه، تسبیح و تقدیس بود؛ همان که فرشتگان به آن، افتخار می‌کردند و آدم هم توانش را داشت.

کار ما هم در زمین، همین تسبیح و تقدیس است؛ که برای این منظور، باید هم خود و هم خدا را بشناسیم. این روایت مشهور را زیاد شنیده‌ایم که: "مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ"[3]. معنای ایجابی حدیث، این است که ما به خود رجوع کنیم و ببینیم نفسمان چه توانایی‌هایی دارد، تا به قدرت و توانایی ذات اقدس اله پی ببریم. اما این معنا، زیاد کاربردی و سازنده نیست و حتی گاه آفت‌زاست؛ چون ممکن است با دیدن توانایی‌های خود، نفس ناطقه را مستقل ببینیم و اصلاً خدا از یادمان برود!

اما اگر معنای سلبی برای حدیث در نظر بگیریم، باید در کنار نقاط قوّت خود، ضعف‌های انکارناپذیرمان را هم ببینیم و بدانیم که توانایی‌ها از خداست و ضعف‌ها از خودمان. مثلاً ما طبیعتاً گرسنه می‌شویم و این گرسنگی را هم درک می‌کنیم. گرسنگی، یک ضعف است و ما نیز اراده‌ای نسبت به آن نداریم؛ این، ضعف ماست. اما آن درک، از سوی خدا و قدرت اوست؛ و اینجاست که حضور او را در هستی خود می‌یابیم.

خدا در تمام هستی حضور دارد و از ما خواسته تا خلیفه‌ی او شویم؛ اما راهش این است که خود را در بُعد نقص و عجز و خدا در کمال و قدرت بشناسیم و آن وقت از تمام خودی‌ها بگذریم تا او ظهور کند؛ که این، حقیقت تسبیح و همان چیزی است که فرشتگان از پسش برنمی‌آمدند، چون تضادی نداشتند.

مناجات حضرت امیر(علیه‌السلام) در مسجد کوفه، نمونه‌ای بارز در بیان این تسبیح و تقدیس است که ابتدا به صفات ضعف و نقص خود، اعتراف می‌کند و سپس به نقطه‌مقابل این صفات در ذات باری‌تعالی پناه می‌برد:

"أنْتَ‏ الْقَوِيُ‏ وَ أنَا الضَّعِيفُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الضَّعِيفَ إِلَّا الْقَوِيّ."

پس تسبیح، به این معنی نیست که نیازمان به ناسوت از بین برود و یا از خوردن و خوابیدن و امور ناسوتی دست بکشیم؛ بلکه تسبیح یعنی در میادین تضاد ناسوت، به خدا پناه ببریم. ما چون نقص و نیاز‌ داریم، از او دوریم؛ اما برای نزدیک شدن، لازم نیست نیازمان را برطرف نکنیم و مثلاً غذا نخوریم! بلکه باید غذا و سایر امور ناسوت را به عنوان اصل نیاز، در قلبمان وارد نکنیم تا اسیر "بود و نبود" یا "کم و زیاد"ش نشویم.

به عبارت دیگر، تسبیح یعنی دل به ناسوت ندادن و اصالت برای ماده قائل نشدن، و یک‌سره دل به خدا دادن؛ تا "من" عالی و ثابت، از میان انبوه "من"های سیّال و کاذبی که تبع ناسوت است، ظهور کند.


[1]- سوره بقره، آیه 30 : و هنگامی که پروردگارت به ملائکه فرمود: همانا من در زمین خلیفه‌ای قرار می‌دهم، گفتند: آيا کسی را در آن [زمین] قرار می‌دهی که در آنجا فساد کند و خون بريزد؟ در حالی که ما تو را به حمدت، تسبيح و تقديس می‌کنيم! خداوند فرمود: همانا من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید.

[2]- سوره طه، آیات 118 و 119 : "إِنَّ لَكَ ألاَّ تَجُوعَ فيها وَ لاتَعْرٰىوَ أنَّكَ لاتَظْمَؤُا فيها وَ لاتَضْحٰى"؛ همانا تو در بهشت، نه گرسنه می‌شوی، نه برهنه می‌مانی؛ و نه تشنه می‌شوی، نه دچار تابش آفتاب.

[3]- بحار الأنوار، ج2، ص32.



نظرات کاربران

//