امام و توبه از گناه؟!
در ادامۀ بحث «انسانشناسی در قرآن» (جلسۀ پنجاه و چهارم، 11 رمضان 1435) به تبیین موضوع « امام و توبه از گناه » میپردازیم.
در جلسهی قبل، گفتیم این، تصور غلطی است که فکر کنیم دعاهای رسیده از معصومین(علیهمالسلام) صرفاً برای تعلیم ماست. زیرا آنان در دعاهای خود، مراتب مختلف وجودی را بیان میکنند؛ همان طور که در نماز، رتبههای مختلف وجودی را ظهور میدهند. از جمله آنکه حضرت مولیالموحّدین(علیهالسلام) در یک نماز، به این فکر کردند که کدام شتر را در راه خدا قربانی کنند، یک بار در رکوع، انگشتر خود را به سائل بخشیدند و در یک نماز، حتی متوجهِ بیرون کشیدن تیر از پایشان نشدند! که هر کدام، نشان رتبهای از فنا و توحید است. در مناجاتها هم میتوان این عوالم را دید. لذا ما هرگز نمیتوانیم با خواندن ادعیهی مأثور بفهمیم که ایشان دقیقاً چه حالی داشتهاند و در کدام عالم، سیر میکردهاند. اما هر کدام در رتبهی خود میتوانیم وارد این عوالم شویم.
اما این سؤال مطرح میشود که اگر دعای معصوم، بیان عوالم وجودی خود ایشان است، پس مفاهیمی مثل توبه از گناهان که به ساحت معصوم راه ندارد، به چه معناست؟ در صدد هستیم با مرور فرازهایی از مناجات شعبانیه و دعای ابوحمزهی ثمالی، به این سؤال پاسخ گوییم.
"إِنْ كَانَ قَدْ دَنَا أَجَلِی وَ لَمْ یدْنِنِی مِنْكَ عَمَلِی، فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَیكَ وَسِیلَتِی"[1]
میبینیم امام هم با اینکه زمان مرگ خود را میداند و اشتیاقش به مرگ، بیش از شوق نوزاد به سینهی مادر است، اما تا در ناسوت زندگی میکند، تسلیم قوانین ناسوتی است؛ چون ناسوت هم مثل سایر عوالم، حق است. ثانیاً یک سرّ کلام امام، این است که "عَمَلِی" یعنی عملهایی که "من" انجام داده، تقرّببخش نیست. زیرا چنین عملی، پشتوانهی معرفتی ندارد و اگر خداوند، توفیق انجام عمل ثواب و قدرت و سلامت بدن را به انسان نمیداد و شرایط لازم را فراهم نمیکرد، "من" هرگز موفق به انجام آن عمل نمیشد!
پس منظور از اعتراف به ذنب در این فراز، اعتراف به این است که ما هیچ چیز از خود نداریم و گناهکار، کسی است که عملهای ثواب را به خود، استناد دهد. ما اگر یاد نگیریم که به جای حساب کردن روی فکر و توانایی خود، مال و ثروت، مقام، و سایر شأن و شئون، روی خدا حساب باز کنیم، در قیامت، حسابمان خالی خواهد بود. البته در این دنیا هم حسابمان خالی است، فقط درک نمیکنیم! ولی در آخرت که جلوهی "لِّمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ"[2] اجازهی جلوهگری به موهومات نمیدهد، این حقیقت بر ما آشکار میشود. مبادا جزء دستهای باشیم که یک عمر به موهومات، دل خوش کنیم و وقتی ببینیم که هرچه "هست" میپنداشتهایم، از کفمان رفته است، تقاضای بازگشت به دنیا را کنیم!
"لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لانُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ"[3]
در فرازی از دعای ابوحمزه میخوانیم: "ارْحَمْ فی هذِهِ الدُّنْیا غُرْبَتی"
امام در این فراز، از خدا میخواهد که به غربت او در این دنیا رحم کند. همان غربتِ دور افتادن از وطن اصلی و اسارت در سجن تن. اما بیشتر ما که این دعا را میخوانیم و حتی با آن اشک میریزیم، فکر میکنیم غم غربت، این است که تنها شویم و دیگران ما را رها کنند! در حالی که این غربتها، اصیل نیست و اقتضای دنیاست. ما باید نسبت به غم دنیا، بیخیال و فقط نسبت به حق، دردمند باشیم. تا زمانی که ما وظیفهی الهی خود را انجام میدهیم، مهم نیست دیگران چه رفتاری با ما دارند و چه بلایی بر سرمان میآید؛ چون اگر کسی از حق پر شد، دیگر احساس خلأ و تنهایی نمیکند.
"ارحم ...عِنْدَ الْمَوْتِ كُرْبَتی وَ فِی الْقَبْرِوَحْدَتی وَ فِی اللَّحْدِ وَحْشَتیوَ اِذا نُشِرْتُ لِلْحِسابِ بَینَ یدَیكَ ذُلَّ مَوْقِفی"[4]
ما اگر امروز نتوانیم درد غربت حقیقی را درک کنیم، ناچار در سکرات موت، این درد را درک خواهیم کرد. چون موهومات از ما ستانده میشود. باید از خدا بخواهیم قبل از فرا رسیدن لحظهی مرگ، این حقایق را بفهمیم. مرگ برای کسی که غربت خود را درک کرده، نه تنها سخت نیست، بلکه زیبا و شیرین هم هست؛ چون به موطنی که از آن دور افتاده، بازمیگردد. کسی که در زندان دنیا در وحشت بوده است، در قبر، وحشت ندارد. او با اینکه در بین کثرات میزیسته، دلش را در عالمی دیگر مقیم کرده و خداوند، کسی را که تمام عمر در تشنگی دیدار حق بوده است، رها نمیکند. به همین دلیل، شهدا در مرگ، خندهی مستانه سر میدهند.
خداوندا، در آن وحشتانگیزترین لحظهها، حقیقت "أضحَکَ"[5] را به ما هم بچشان و ما را در زمرهی نیکبختانی قرار ده که پس از مرگ، در حالی که دیگران بر فقدان ما میگریند، ما از ورود به عالم بهجتانگیز و زیبای قرب الهی، خندان باشیم.
***
اشعار مثنوی معنوی را تا آنجا پی گرفتیم که مولانا بر ضرورتِ به ظهور رساندن خود الهی از بین کثرات عالم ماده تأکید کرد. مولوی در این ابیات، به این نکته اشاره میکند که ظهور "منِ" حقیقی درواقع، کار ما نیست و برای این منظور، باید بخواهیم و دست به دست انسان کامل دهیم. اولیاء الهی، موهومات را زیر و رو و زنجیر تعلق را در قلب انسان، پاره میکنند:
اذکر اللَّه، کار هر اوباش نیست / ارجعی بر پای هر قلاش نیست
کیمیاسازان گردون را ببین / بشنو از میناگران، هر دم طنین
میفشاند خاک بر تدبیرها /میدراند حلقهی زنجیرها
اما نشانهی اینکه کسی دست به دست ولیّ خود داده و امورش را به خدا تفویض کرده، چیست؟ این نشان را مولوی از حدیث پیامبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآله) بیان میکند:
آنچنان که گفت پیغمبر ز نور/ که نشانش آن بوَد اندر صدور
که تجافی آرد از دار الغرور / هم انابت آرد از دار السّرور[6]
مطلع حدیث فوق به شرح زیر است:
"إِذَا دَخَلَ النُّورُ الْقَلْبَ، انْفَسَحَ الْقَلْبُ وَ اسْتَوْسَعَ."[7]
قلبی که به نور الهی روشن شود، انشراح و گشادگی مییابد و مثل دریا میشود. در چنین قلبی، هیچ پیشامد خوشایند و ناگوار، اثری ندارد؛ مثل دریا که هرچه در آن بریزند، تغییری نمیکند.
[1]- مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه : اگر مرگم در رسد، در حالی که کردارم مرا به تو نزدیک نکرده است، اقرار به گناهانم را وسیلهای برای وصال به تو قرار میدهم.
[2]- سوره غافر، آیه 16.
[3]- سوره انعام، آیه 27.
[4]- مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
[5]- سوره نجم، آیه 43 : "وَ أنَّهُ هُوَ أضْحَکَ وَ أبْکَی"؛ و اوست که میخنداند و میگریاند.
[6]- مثنوی معنوی، دفتر چهارم.
[7]- بحار الأنوار، ج74، ص83.
نظرات کاربران