آیینهی او
در ادامۀ بحث «انسانشناسی در قرآن» (جلسۀ نهم ، 26 ربیعالأول 1435) به تبیین موضوع « آیینهی او » میپردازیم.
در جلسهی قبل، سه احتمال را در تعیین مصداق خلیفةالله، مطرح کردیم؛ که عبارت بودند از:
- اختصاص آن به شخص حقیقی آدم(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام)؛
- تعمیم آن به انسانهای كامل؛
- تعمیم به همهی مؤمنان وارسته و پرهیزكار.
اما چهارمین احتمال، تعمیم مقام خلیفگی به همهی انسانها اعمّ از مؤمن و كافر است؛ چنانکه وجود اختیار، عقل، قدرت، تدبّر و... در تمام انسانها، دالّ بر این امر است. منتها تفاوت انسان مؤمن با كافر، در این است كه مؤمن از این موقعیت، به نحو احسن و در مسیر خیر و صلاح و خواست مستخلفٌعنه استفاده میکند؛ اما کافر از آن، سوءاستفاده میکند و آن را برای ارضای تمایلات نفسانی و محدود خود و حتی فساد و خونریزی به کار میگیرد. و این کفران نعمت، دلیل بر نداشتن نعمت نیست!
مؤید این مطلب، آن است كه در جریان امر به سجده بر آدم، فرشتگان به خدا گفتند که او، مفسد و خونریز است و لذا شایستهی مقام خلیفگی نیست؛ که این دو صفت، به نوع انسان بازمیگردد، نه به شخص آدم. خداوند هم، برداشت آنها را نفی نكرد؛ بلكه فرمود: من چیزی میدانم كه شما نمیدانید. سپس علم آدم به تمام اسماء و مظهریت جامع او را نشان داد؛ تا بفهماند که معیار خلافت، همین است.
پس همهی انسانها، بالقوه خلیفهاند، اما لزوماً مظهر بالفعل اسماء نیستند؛ البته رتبه هم دارند. و درجهی ظهور خلافت، به درجهی ظهور اسماء، بستگی دارد. هر چه انسان در مظهریت اسماء پیش رود، بیشتر و جامعتر، نشانه و آیهی حقتعالی میشود؛ تا جایی که در نهایت در رتبهی خود، خلیفهی بالفعل خدا در زمین میشود و میتواند در عالم، تصرف کند. اما کسانی هم هستند که این خلافت را، به جای آنكه در راه ارادهی صاحبش به کار گیرند، در مسیر خواستهای شیطان به كار میاندازند و به تعبیر علامه جوادی آملی: «دشمن را بر سر سفرهی دوست مینشانند»[1]!
و در این بین، انسانهای كامل در تمام شئون فعل و قول، صفت و اخلاق، و ذات و روحیه و اندیشه، خود را فانی در ارادهی خدا کردهاند و با عمل به همهی وظایفی كه مستخلفٌعنه برایشان معین كرده، خلیفةالله تامّ و کامل او شدهاند. آنان برگزیدهی خدا و خلیفهی مطلق او در بین بشرند؛ اما بشری که خود میتواند در رتبهی خود، خلیفةالله باشد.
البته میتوان این مطلب را به نحو دیگری نیز بیان کرد؛ و آن اینکه جعل مقام خلیفةاللّهی، در تکوین است که همگان را هر چند در مراتب گوناگون، شامل میشود. اما تشریع، راه و مسیر و هدایتهای الهی برای ظهور آن مقام در زمین است. که در اینجا، برخی در مسیر هدایت قرار میگیرند و خلافت الهی را در جهت خواست الله، ظهور میدهند؛ برخی هم هدایت الهی را نمیپذیرند و نمیتوانند خلیفهی بالفعل او در زمین شوند.
آیتالله جوادی آملی در وصف مقام خلافت و خلیفةالله میفرمایند:
«خلافت، چیزی است كه در حدوث و بقا، مرآت استخلاف است و هرگز چهرهی خود را از سَمت استخلاف برنمیگرداند و به استدبار آن، مبتلا نمیشود؛ چنانكه خلیفه، كسی است كه در آغاز و انجام سِمَت خود، آیینهی مستخلفٌعنه است و هیچ گاه از آن قبله، منحرف و از آن كعبه، منصرف نمیگردد... . اما اگر در آغاز یا انجام سِمت خود، آیینهی مستخلفٌعنه نبود، مثلاً بر اثر غبارآلود شدن جان، صبغهی مرآتی را از دست داد... [و یا دیگری را نشان داد]، هرگز خلیفه نخواهد بود، بلکه خلیعه خواهد شد!»[2]
پس انسان با لحاظ مقام خلافت، ظهور و آیینهی حقّ است و عکس حق در وجود او افتاده، تا همگان اسماء الهی را در این آیینه، به تماشا بنشینند. تصویر درون آیینه، ذات مستقلی از خود ندارد و تنها، منعکسکنندهی جلوات صاحب تصویر است، آن هم تمام جلواتش. اگر او خندید، تصویر هم میخندد و وقتی او گریست، تصویر هم میگرید و... . و این، همان فنای ارادهی انسان در ارادهی ذات اقدس اله و خلیفهی بالفعلِ او شدن در ظهور تمام اسمائش است. اما اگر انسانی، حبّ و بغضش و گریه و خندهاش همجهت با ارادهی خدا نباشد و مثلاً جایی که خدا راضی است، او ناآرام باشد، یا جایی که خدا ناراضی است، او بیخیال باشد، دیگر خلیفةالله نیست؛ زیرا آیینهی او نیست و جلوات او را نشان نمیدهد؛ هر چند بالقوه، مقام خلافت را دارد. این مغایرت تصویر درون آیینه با صاحب تصویر نیز، ناشی از دوبینی و توهم است؛ وگرنه حقیقت ندارد!
نظرات کاربران