ویژگیهای خلیفه
در ادامۀ بحث «انسانشناسی در قرآن» (جلسۀ دهم، 27 ربیعالأول 1435) به تبیین موضوع « ویژگیهای خلیفه » میپردازیم.
دانستیم تمام انسانها به نحو بالقوه، خلیفهی خدا هستند و اختیار دارند که آن را به ظهور و فعلیت برسانند یا نه؛ و این مقام، خاص انسان است. البته تمام موجودات، آیه و مظهر حقتعالی هستند؛ اما در رتبهی خود و در یک یا چند اسم الهی. فقط انسان است که نه تنها آیه و مظهر است، بلکه به دلیل جامع بودن در مظهریت اسماء، خلیفهی خداست.
خداوند، این خلافت را به همهی انسانها داد؛ اما همه، خلیفه نشدند. مثلاً ملحدان و کافران که ابتکار و اختراع دارند و به بشریت، خدمت میکنند یا اینکه حس نوعدوستی و محبت دارند، خلیفهی خدا نیستند؛ اما فعلشان، ظهور خلافت الهی در اسمی از اسماء است. همین نشان میدهد که در بقیهی اسماء نیز میتوانند خلافت را ظهور دهند و به تعبیر بهتر، خلیفه شوند؛ اما خودشان نخواستهاند.
بنابراین محور خلافت، علم به اسماء است و آنکه بخواهد خلیفه شود، باید مظهر تمام اسماء گردد، نه برخی از آنها. بر این اساس، خلافت، امری تشکیکی و رتبهپذیر است؛ به این معنا که انسانهای کامل، مظهر تمام اسماء به نحو اتمّ و اکمل هستند و سایر انسانها نیز مظهر تمام اسماء، اما هر یک در رتبهی خود و به قدر تلاش و وارستگیشان هستند. پس هر کس میتواند به رتبهای از خلافت که در او نهاده شده، برسد؛ مگر آنکه نخواهد و طلب وجودش را زنده نکند! در آن صورت، خلیفهی بالقوه است، نه بالفعل.
چنانکه خداوند در قرآن کریم، جلواتی از این خلافت را برای انسانهای مؤمن، اثبات میکند و فعل آنان را به خدا نسبت میدهد. از جمله میفرماید:
"فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ وَ مارَمَیتَ إذْ رَمَیتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمٰی..."[1]
پس شما آنان را نکشتید، بلکه خداوند کشت؛ و هنگامی که [خاک] انداختی، تو نینداختی، بلکه خدا انداخت!...
به این ترتیب، گسترهی خلافت الهی، همان گسترهی ایمان و وارستگی انسانی است، نه محدود در انسانهای کامل؛ هر چند رتبهی عالی آن، فقط و فقط از آنِ چهارده معصوم(علیهمالسلام) است.
اما ویژگی دیگر خلیفةالله، جامعیت دو صفت رحمت و غضب است؛ جمال و جلال. او هر دو را باید ظهور دهد؛ اما اصالت، با رحمت است و چون خلیفهی خداست، همواره رحمتش بر غضبش سبقت دارد. به بیان دیگر، غضب او همواره به امامت رحمتش ظهور میکند.
ظهور هستی، به رحمت است؛ اما ظهور تربیت رحمت برای هستی و از جمله انسان، به اسم ربّ است که هم جمال دارد، هم جلال؛ هم تشویق و هم تنبیه. اما مدیریت و امامت اینها، با رحمت است؛ یعنی او به رحمتش، غضب میکند و با تمام محبت و عشق، دست به تنبیه میزند؛ چون برای رفع بدی، لازم است.
مثل اینکه دست و پا و چشم و... مظاهر خود ما هستند؛ و اگر چه به طرز مشمئزکنندهای آلوده شوند، هرگز از آنها منزجر و متنفر نمیشویم و دورشان نمیاندازیم؛ بلکه هر طور شده، میخواهیم پاکشان کنیم، اگر چه با آب داغ یا صابون یا کیسه، یا تیغ و سنگپا و یا آتش! اینجاست که از سر محبت و رأفت، آنها را در جلال و غضب قرار دادهایم. اما اگر ظرف یا لباسی آن طور آلوده شده باشد، به راحتی دورش میاندازیم، چون آن را بد میبینیم و از خود نمیدانیم!
به همین ترتیب، آن کسی که به توحید رسیده و خلیفةالله شده، در هستی "بد" نمیبیند، هر چند بدی ببیند. یعنی هیچ کس و هیچ چیز را بد نمیداند؛ اگر چه بدی و گناهی را که بر آن عارض شده، میبیند. زیرا میداند که همه، آیه و مظهر آن ذات پاک و وجود خیر محضاند و لذا از سر محبت، برای زدودن بدیها، جلال و غضبش را ظهور میدهد؛ "ربّ ذو الجلال و الإکرام". پس این غضب، به امامت رحمت است، نه بالإصاله.
بر این اساس، پایهی امر به معروف و نهی از منکر هم، باید محبت و رحمت باشد، نه غضب و اغراض شخصی و نفسانی؛ و این، همان کاری است که اولیاء خدا(علیهمالسلام) که خلافت الهی را ظهور دادهاند، با ما کردهاند و میکنند و همه چیزشان رحمت است.
لذا باید گفت آن کسی میتواند خلیفةالله باشد، که غضب نفسانی نداشته باشد. او چون دیدهی زیبابین دارد، دیگر کسی را به خاطر بدیاش، توهین و تحقیر نمیکند و شخصیتش را نمیشکند؛ هر چند مجبور باشد او را در آتش ببرد، تا پاک شود! نیش میزند، اما با نوش؛ و لذا هدایت و تربیتش، به دل مینشیند و اثر میگذارد.
نظرات کاربران