انسان شناسی11 - مقام بساطت

مقام بساطت

 

در ادامۀ بحث «انسان‌شناسی در قرآن» (جلسۀ یازدهم، 15 ربیع‌الثانی 1435) به تبیین موضوع «  مقام بساطت » می‌پردازیم.

می‌دانیم انسان، خلیفه‌ی الهی در زمین است و این بدان معناست که او، جامع تمام مراتب هستی از عالی تا دانی است. البته تنها مرتبه‌ی نازل ماده، در همه‌ی انسان‌ها بالفعل است؛ اما مراتب عالی را باید خودشان به ظهور رسانند. فقط انسان کامل است که تمام مراتب هستی در او بالفعل است و همه‌ی اسماء الهی در وجودش ظهور دارد. مابقی انسان‌ها باید اسماء را تحت تربيت ربّ خویش ظهور دهند و به هر اندازه اسماء در وجودشان تعیّن یابد، خلیفةالله خواهند بود.  

بنابراین انسان کامل، جلوه‌ی تامّ خلیفةالله است که تمام شئون هستی از جانب خداوند به او سپرده شده است؛ با این تفاوت که او عین ربط و عین فقر به ذات اقدس اله است و حق‌تعالی غنی بالذات است. او مظهر تامّ ذات، صفت و فعل الله است. اما آیا اسماء و صفات الهی در جسم او ظهور می‌یابند یا در روحش؟

با توجه به اصل "وحدت شخصیه"، تمام عوالم اعم از روح و جسم، ظهور اسماء الهی است. لذا انسان کامل، جسمش نیز متروّح است و اسماء الله در ماده‌ی او نیز به تمامی ظهور دارد.

البته باید بدانیم وجود و اوصاف وجودی، برای تمام هستی "ثبوتی" است؛ یعنی هستی، مقام ثابتی دارد که بالفعل است. اما ظهور این اوصاف در غیرِ انسان کامل، "اثباتی" است؛ یعنی مخلوقات باید آن مقام ثبوتی را به ظهور رسانند و اثبات کنند. ظهور این مقام ثبوتی در بسیاری از انسان‌ها، به صورت "حال" است؛ یعنی مقطعی و زوال‌پذیر است و تحت تأثیر شرایط، گاه ظهور می‌یابد و گاه هیچ اثری از آن نیست! اما برای برخی از انسان‌ها، ظهور اسماء، بالملکه است؛ یعنی در وجودشان تثبیت شده و به راحتی رنگ خود را تحت تأثیر عوامل بیرونی از دست نمی‌دهد.

مرحله‌ی بعد از "ملکه شدن"، این است که اوصاف کمالی، مقوّم ماهیت انسان می‌شود. یعنی ماهیت او، آن قدر با اسماء و صفات حق، انس می‌گیرد که عینیت و قوامش به اسماء الله می‌گردد.

اما در رتبه‌ی بالاتر، ماهیت انسان که متّصف به صفات حق شده نیز در ذات حق‌تعالی فانی می‌شود و دیگر انسان، الله را مقوّم وجود خویش می‌یابد. یعنی دیگر ماهیت خود را نمی‌بیند که صفات الهی در آن، متجلّی گشته؛ بلکه تنها وجود حق را در عینیت اسمائش در وجود خویش می‌یابد.

مرحله‌ی قبل، مانند لیوان آبی که آن قدر شفاف شده که آب را کاملاً ظهور می‌دهد؛ اما هنوز شیشه است و ماهیتش با آب، یکی نشده. حال، فرض کنید لیوان، آن قدر لطیف شود که با آب، یکی گردد و دیگر اثری از خودش نباشد؛ چنان‌که گویی اگر به لیوان هم دست بزنیم، دستمان خیس شود!

ما انسان‌ها، تمام این مراتب را در درون خود داریم. اما تا زمانی که در ترکیب مانده‌ایم و به بساطت نرسیده‌ایم، نمی‌توانیم این مقامات را ادراک کنیم. و منظور از ترکیب، این است که وجود ما از اوصاف و افعالی مرکّب شده که با "منِ" ما وحدت ندارد؛ هرچند کار به جایی رسیده که ما، یک "منِ" واحد هم در خود نمی‌یابیم؛ بلکه در شرایط و موقعیت‌های گوناگون، "من"های گوناگون از ما ظهور پیدا می‌کند. حال آنکه ما در واقع، یک "من" داریم؛ که عین ارتباط با حقیقت بسیط هستی است و اگر آن "من" را در وحدت بیابیم، دیگر افعالمان از اوصافمان و اوصافمان از وجودِ عین‌ربطمان جدا نخواهد بود؛ یعنی آنچه وجود خدایی‌مان می‌خواهد، همان در فعل و صفتمان ظهور می‌کند، نه خلاف آن. آن گاه است که می‌توانیم خلیفه‌ی خدا در زمین شویم؛ خدایی که بسیط‌الحقیقة است.

آری؛ برای ظهور خلافت الهی، باید از ترکیب و ترکّب به بساطت، هجرت کرد و این تنها با جهاد اصغر در افعال و جهاد اوسط در اوصاف، حاصل نمی‌شود؛ بلکه جهاد اکبر می‌خواهد که همان عبور از "من" است. انسان با گذر از ترکیب‌ها و کثرت‌ها و رسیدن به بساطت و وحدت، دیگر تحت تأثیر جلوات فانی و نازل قرار نمی‌گیرد؛ و این همان مقامی است که در کربلا به ظهور رسید و هیچ یک از موانع و ابتلائات نتوانست امام حسین(علیه‌السلام) و حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) را از ادراک حقیقت هستی بازدارد.



نظرات کاربران

//