نقش اختیار در ظهور وجود
در ادامۀ بحث «انسانشناسی در قرآن» (جلسۀ چهاردهم، 18 ربیعاالثانی 1435) به تبیین موضوع « نقش اختیار در ظهور وجود » میپردازیم.
در این جلسه، بحث را با سؤالی که یکی از مخاطبان مطرح کردهاند، آغاز میکنیم؛ و آن اینکه: اگر همه چیز تحت ارادهی حق انجام میگیرد، آیا خطاها و اشتباهات ما نیز تحت ارادهی اوست؟ و اختیار انسان، چه نقشی در این میان دارد؟
این سؤال را با نقل یکی از قصص قرآن، پاسخ میدهیم؛ که خداوند در قرآن، عمیقترین حقایق ملکوتی و جبروتی را در حد عالم ناسوت و حس پایین کشیده، تا ما را که در عالم ناسوت هستیم، پلهپله به عالم عقل و توحید برساند. لذا حقایق را در قالب "أحْسَنَ الْقَصَص"[1] برای ما بازگو میکند تا نگاه و بینشمان اصلاح شود؛ "إِنَّا أنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ"[2]. بنابراین با بررسی آیات قرآن، میتوانیم جایگاه جبر، اختیار، تفویض، علّیت و اقتضا را دریابیم.
یکی از این قصص، ماجرای حضرت یوسف(علینبیّناوآلهوعلیهالسلام) است. یوسف در تمام دوران زندگی، امتحانات بسیاری را پشت سر گذاشت که یکی از آنها، قرار گرفتن در معرض خواهش نفسانی زلیخا بود. زلیخا همسر عزیز مصر، زن زیبایی بود که عاشق یوسف شد و نهایتاً شرایطی را فراهم آورد تا به وصال اوبرسد. یوسف در این امتحان، در موقعیتی قرار گرفت که همهی شرایط برای پاسخ دادن به نفس امّاره، فراهم بود؛ چرا که زیباترین زن مصر، خود را بی هیچ دردسری برای او آماده کرده بود. یوسف نیز فرشته نبود که شهوت و غریزه نداشته باشد؛ بلکه او نیز در بُعد بشری، شهوت داشت.
از طرف دیگر، زلیخا که یوسف را به درون قصر کشانده و درها را به رویش بسته بود، اگر اجابت نمیشد، به او تهمت خیانت میزد، آبرویش را میبرد، او را به زندان میانداخت و شکنجهاش میکرد. پس ارضای شهوت و ترس از بدنامی، زندانی شدن و شکنجه دیدن، توجیه خوبی بود تا یوسف با زلیخا همراهی کند. ولی او در همین شرایط، به خدا پناه برد و گفت: "...مَعاذَ اللهِ إِنَّهُ رَبِّی أحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لایُفْلِحُ الظَّالِمُونَ"[3].
اما خدایی که یوسف به او پناه برد، خدای زلیخا هم بود و او فقط یوسف را "احسن" نیافریده بود؛ بلکه اگر خدا احسنالخالقین است، تمام انسانها را احسن آفریده است؛ "لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أحْسَنِ تَقْویمٍ"[4]. پس چرا کاری که زلیخا کرد، احسن نبود؟ زیرا اگرچه خلقت همهی انسانها احسن است، اما آنها برای ظهور این احسن، اختیار دارند و اگر اختیارشان به ظهور آن تعلق نگیرد، زشتی و شرّ پدید میآید؛ که دیگر، ایجاد و انشاء خداوند نیست.
البته آن خلقت احسن، در وجود همگان بالفعل است، نه بالقوه؛ لذا به نوعی جنبهی علّیت در وجود انسان دارد. منتها انسان باید این فعلیت را در شرایطی که خداوند قرار داده است، به ظهور رساند. مانند بذر گلی که بو رنگ و زیبایی را در خود دارد و فقط کافی است شرایط ظهورش فراهم شود، تا آن فعلیتها را به ظهور رساند؛ با این تفاوت که بذر برای ظهور یا عدم ظهورش، اختیار ندارد.
شرایط ظهور خلقت احسن انسان نیز، همان حجتهایی است که خداوند قرار داه است: حجت ظاهری یعنی دین و انبیاء و اولیاء الهی، حجت باطنی یا عقل، و حجت بالغه که همان اختیار است. اصل این شرایط، برای تمام انسانها وجود دارد؛ چون همگی فطرتاً خدا را میشناسند، از موهبت عقل برخوردارند مختارند و انبیاء الهی نیز برای تمام آنها مبعوث شدهاند. اما این شرایط، به شرطی منجر به ظهور احسن میشوند، که اختیار انسان، به این ظهور تعلق گیرد.
پس تفاوتی که انسانها را از یکدیگر متمایز میکند، انتخابهای آنهاست: انتخاب ظهور احسن یا عدم ظهور آن. در ماجرای یادشده نیز، علّیت وجود و شرایط ظهور آن، برای یوسف و زلیخا یکسان بود. اما زلیخا، نخواست علّیتش را ظهور دهد و با اختیاری که داشت، عقلش را به دست هوسش زایل کرد و یکپارچهیوسف را خواست؛ چنانکه خداوند دربارهی او میفرماید: "وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ..."[5]. اما در مورد یوسف میفرماید: "وَ هَمَّ بِها لَوْلا أنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ..."[6]؛ یعنی یوسف نیز اگر برهان ربّش را که همان علّیت وجود و خلقت احسنش بود، نمیدید، اسیر مقتضیات میشد و به آنچه زلیخا میخواست، تن میداد.
پس هم زلیخا میتوانست خوب باشد و هم یوسف میتوانست بد باشد؛ و این، به اختیار خودشان بود. لذا شرّ و زشتی، چیزی نیست که خداوند، آن را بالإصاله ایجاد کرده باشد؛ بلکه علت آن، اختیار انسان بر عدم ظهور خیر و زیبایی است.
درواقع خواست اصلی خداوند، به ظهور خیر و زیبایی تعلق گرفته و هدف از آفرینش انسان، ظهور کمالات و اسماء الهی و چشیدن وجود است. اما از آنجا که انسان، موجودی مختار آفریده شده تا با اختیارش کمالات را ظهور دهد، لاجرم باید بین دو راه و دو انتخاب قرار گیرد تا اختیار، معنا پیدا کند؛ و این دو انتخاب، ظهور وجود و عدم ظهور آن است. زیرا اگر چنین نباشد و انسان جز ظهور احسن، انتخاب دیگری نداشته باشد، اختیارش معنا پیدا نمیکند و به جبر، معصوم میشود؛ در حالی که قبل از انسان، فرشتگان که به جبر معصوماند، آفریده شدهاند و لذا دیگر حکمتی در آفرینش انسان، باقی نمیماند.
[1]- سوره یوسف، آیه 3: "نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیكَ أحْسَنَ الْقَصَصِ...".
[2]- سوره یوسف، آیه 2 : همانا ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم، باشد که تعقّل کنید.
[3]- سوره یوسف، آیه 23 : پناه بر خدا! همانا او پروردگارم است که جایگاه مرا احسن کرده؛ همانا ظالمان، رستگار نمیشوند.
[4]- سوره تین، آیه 4 : هر آینه انسان را در احسن و نیکوترین قوام وجودی آفریدیم.
[5]- سوره یوسف، آیه 24.
[6]- همان.
نظرات کاربران