انسان، آیینهی خدانما
در ادامۀ بحث «انسانشناسی در قرآن» (جلسۀ هفدهم، 22 ربیعاالثانی 1435) به تبیین موضوع «انسان، آیینهی خدانما» میپردازیم.
با مباحثی که در جلسات گذشته بیان شد، سعی کردیم با استمداد از آیات سورهی یوسف، جایگاه جبر و اختیار، خیر و شرّ، و علیت و اقتضا را در هستی و وجود پیدا کنیم؛ تا در مواجهه با این امور به ظاهر متناقض، سردرگم نمانیم و از نتیجهگیریهای غلط و انحرافات بینشی، در امان باشیم. حال، بحث علیت و اقتضا را به کمک آیات دیگری از قرآن کریم ادامه میدهیم تا این معارف، بهتر به جانمان بنشیند و بتوانیم در تمام زوایای زندگی، مقتضیات ناسوت را به راحتی کنار بزنیم و علّیت وجودمان را ظهور دهیم.
از جمله آیاتی که جایگاه علّیت و مقتضیات وجودمان را به ما نشان میدهد، آیات 172 تا 182 سورهی اعراف است، که در ادامهی بحث به تبیین این آیات میپردازیم. خداوند در آیهی 172 این سوره، رتبهای از مراتب وجود را یادآور میشود که در آن رتبه، انسان به ربوبیت خدا شهادت داده است. این رتبه، متعلق به تمام انسانها از ابتدای خلقت تا انتهای آن است و لذا تکتک ما انسانها مخاطب این آیه هستیم:
"وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ."
و هنگامی که پروردگارت از پشتهای بنیآدم، ذرّیهشان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت که: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری، شهادت میدهیم؛ تا روز قیامت نگویند: همانا ما از این، غافل بودیم!
خداوند بعد از اینکه تمام مراتب وجود را در جان انسانها به ودیعه نهاد، آنها را به مشاهدهی خودشان واداشت؛ "أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ". آنها نیز وقتی به خود نظر کردند، تمام مراتب ملک، ملکوت، جبروت و لاهوت را مشاهده کردند و خود را آیینهای یافتند که تصویر تمامنمای خداوند در آن، منعکس شده است. لذا به ربوبیت پروردگار، شهادت دادند.
البته وقتی میگوییم انسان آیینهی خدانماست، نباید تصور کنیم خدا در برابر این آیینه میایستد و انسان، این گونه تصویر او را منعکس میکند! خیر، خداوند در جان انسان و از رگ گردنش به او نزدیکتر است و هرگز از او جدا نمیشود. خدا همواره با انسان است؛ چون انسان، ظهوری از ظهورات اوست. اما اگر این طور است، پس افعال و اوصافی که بر خلاف ارادهی خداوند از انسان صادر میشود، از کجاست؟ از اختیار او.
درحقیقت، برخلاف آیینهی ظاهری که بدون اختیار، هر کسی را همان گونه که در مقابلش قرار گیرد، نشان میدهد، انسان، تکویناً این اختیار را دارد که در تشریع، افعال، اوصاف و ارادهی خداوند را محجوب کند و از خود ظهور ندهد. پس او نمیتواند کاری بر خلاف آنچه خداوند اراده میکند، انجام دهد؛ بلکه فقط این اقتضا را دارد که آنچه را خدا اراده میکند، ظهور ندهد و این، میشود گناه. چنانکه در مباحث پیش نیز گفتیم گناه، شرّ، نقص و کاستی، به وجود آمدنی نیست؛ بلکه ظهور ندادن وجود و علّیت، شرور را نمودار میکند.
در این آیه، خداوند علّیت وجود انسان را به او یادآور میشود و تذکر میدهد که این علّیت، نه فهمیدنی و دانستنی، بلکه مشهود جان او بوده و هست؛ و با همین شهود، راه هرگونه عذری را بر او میبندد، تا فردای قیامت نگوید که من نمیدانستم و غافل بودم! چون این علّیت وجودی، در درون همگان هست و سایر عوامل از جمله ژن، تربیت، محیط و معاشر، فقط عوامل إعدادی هستند که میتوانند شرایط ظهور وجود را برای ما، سخت یا آسان کنند؛ اما هرگز نمیتوانند ما را از ظهور وجود و لقاءالله بازدارند. از این رو هیچ عذری برای عدم ظهور وجود نداریم و نمیتوانیم بگوییم تقصیر دیگران بود! لذا خداوند در آیهی 173 میفرماید:
"أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ."
[آنان را شاهد گرفتیم، تا مبادا روز قیامت] بگویند: پدران ما از قبل، مشرک بودند و ما ذریهی آنان بودیم؛ پس آیا ما را با آنچه آن اهل باطل کردند، هلاک میکنی؟!
"وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ."[1]
و این گونه، آن مقام بسیطی را که در جان شماست، برایتان تفصیل میکنیم و آن را تا عالم ناسوت و مقتضیات، پایین میکشیم؛ به این امید که وجود را ادراک کنید و به آن مقام برگردید، نه اینکه به مقتضیات، دل ببندید!
اما اگر قرار است ما به مقام اول خود برگردیم، اصلاً چرا به ناسوت آمدیم و کار را برای خود مشکل کردیم؟
چون در آن مقام، انسان، آیینهای بود که تصویر خدا را داشت، اما ادراکی از خدا نداشت. لذا به دنیا آمد تا خدا را در آیینهی خود، ادراک کند و این، نهایت لطف و محبت خدا به انسان است. البته شاید ما از آنجا که لذت ظهور وجود و انس با خداوند را نچشیدهایم، شیرینی این حقایق را درک نکنیم. اما حقیقت، آن است که باید در باطن، با این معقولات و با عالم الستمان ارتباط برقرار کنیم؛ نه اینکه فقط مفهوم این عوالم را از ذهن بگذرانیم. زیرا همان طور که در ارتباط با امور مادی، مثلاً "حلوا حلوا" گفتن، دهان را شیرین نمیکند و خاصیت آرد و روغن و زعفران را به بدن ما نمیدهد، در عالم معنا نیز فقط "الله الله" گفتن، موجب ظهور وجود و قرب به خداوند نمیشود.
حقتعالی در آیهی بعد یعنی 175، انسان را از سرانجام اصالت دادن به اقتضا و محجوب کردن علّیت، آگاه میکند و میفرماید:
"وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ."
و بر آنان بخوان خبر کسی را که آیاتمان را به او دادیم، پس از آنها منسلخ شد، پس شیطان، دنبال او را گرفت و او از گمراهان شد!
این آیه با اینکه در مورد شخصی به نام بلعم باعور است، ولی بیانگر مقتضیات تمام انسانهاست؛ چنانکه خداوند بدون اینکه نامی از این شخص به میان آورد، سرگذشت او را به طور کلی برای تمام فرزندان آدم-علینبیّناوآلهوعلیهالسلام- بیان میکند تا مقتضیات نفسشان را بشناسند، از آن عبور کنند و علّیتشان را ظهور دهند.
یکی از مقتضیات نفس آدمی، امّارگی است؛ یعنی خداوند، نفس انسان را امّاره نیافریده، اما خلقت انسان به گونهای است که نفسش میتواند امّاره هم باشد. بلعم باعور، کسی بود که علّیت جانش را در عالم ناسوت چشیده بود؛ ولی با اختیار خود، آن را محجوب کرد و اقتضای امّارگی نفسش را تعین داد؛ لذا چنان سقوط کرد که شیطان از او تبعیت میکرد، نه او از شیطان!
البته خداوند اگر میخواست، میتوانست او را به زور، هدایت کند؛ ولی نخواست! زیرا اگرچه مشیت اصلی او این است که همهی انسانها آیینهاش باشند، ولی از آنجا که هستی را بر پایهی عشق ایجاد کرده و عشق با جبر نمیسازد، هیچ کس را برای آیینه شدن، مجبور نمیکند. لذا در آیهی 176 میفرماید:
"وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ."
و اگر میخواستیم، حتماً او را رفعت میدادیم؛ ولی او در زمین، خالد شد و از هوایش پیروی کرد. پس مثَل او مانند سگ است که چه او را بگیری و چه رهایش کنی، دهانش را باز و زبانش را بیرون میکند! این، مثَل قومی است که آیات ما را تکذیب کردند. پس قصص را برای آنان بگو، باشد که تفکر کنند.
البته این جریان، مخصوص بلعم نیست؛ بلکه این، عاقبت هر کسی است که آیات الهی را که همان علّیت وجودش است، تکذیب میکند!
[1]- سوره اعراف، آیه 174.
نظرات کاربران