انسان شناسی18 - محجوب، از شدت ظهور

محجوب، از شدت ظهور

در ادامۀ بحث «انسان‌شناسی در قرآن» (جلسۀ هجدهم، 23 ربیع‌االثانی 1435) به تبیین موضوع «محجوب، از شدت ظهور» می‌پردازیم.

همان طور که در جلسات پیش بیان شد، علّیت وجود انسان، جمال محض است و شرّ و کاستی، جایگاهی در وجود او ندارند. حال می‌خواهیم بدانیم اگر اصالت با علّیت است، پس چرا مقتضیات، نمود بیشتری دارند؟

گفتنی است از آنجا که علّیت ما، با وجود ما یکی است، از شدت نزدیکی، مورد غفلت واقع می‌شود؛ و چون ثبوتی است، اگر بخواهیم آن را اثبات کنیم، ناگزیر در قالب الفاظ و مفاهیم، محدود و محجوبش می‌کنیم. اما مقتضیات، بر ما عارض شده‌اند و عین ما نیستند؛ با این حال، آن‌ها را بیشتر از علّیت، درک می‌کنیم!

نقل همان ماهیان است که بارها شنیده بودند آب، مایه‌ی حیات است. لذا با یکدیگر به راه افتادند که آب را پیدا کنند. اما هرچه گشتند، به نتیجه‌ای نرسیدند. این بود که نزد بزرگشان رفتند و از او خواستند که آب را نشانشان دهد! بزرگ ماهیان، پاسخ داد: آب، همین چیزی است که شما در درون آنید و با آن احاطه شده‌اید. اما ماهی‌ها، این پاسخ را نپذیرفتند و در جستجوی آب، دوباره به راه افتادند تا به ساحل رسیدند. و همین که از آب بیرون رفتند و به ساحل افتادند، تازه آب را ادراک کردند!

بله، علّیت ماهی، آب است و بدون آن، وجود و حیات خود را از دست می‌دهد. ساحل نیز مقتضی اوست که رفتن در آن، مرگ او را در پی دارد. ولی ماهی‌ها از شدت نزدیکی به آب، آب را درک نمی‌کنند؛ و به محض اینکه از آن دور شوند، تازه می‌فهمند که در آب بودند!

ما نیز از شدت نزدیکی به خداوند، او را ادراک نمی‌کنیم و از او غافل شده‌ایم. همان گونه که تا وقتی چشممان سالم است و می‌بینیم، از دیده و دیدن غافلیم؛ اما اگر برای دقایقی نتوانیم ببینیم، تازه می‌فهمیم که چشم داشتیم و می‌دیدیم! البته چشم، با وجود ما یکی نیست و با مرگ، از ما جدا می‌شود؛ ولی ما که از چشم خود این قدر غافل هستیم، دیگر ببینید از اسم "بصیر" که از چشم به ما نزدیک‌تر است و از الله که از اسم "بصیر" هم نزدیک‌تر است، چقدر غافلیم!

البته خداوند، ما را به حال خود رها نکرده؛ بلکه برای رهایی از غفلت، انبیاء و اولیائش را فرستاده است تا این نزدیکی را به ما یادآور شود. منتها از آنجا که آفرینش، بر پایه‌ی عشق است و عشق با جبر نمی‌سازد، ما باید با اختیار خودمان، این تذکر و یادآوری را بپذیریم و دریای وجود را که حیات محض است و فنایی ندارد، ادراک کنیم.چگونه؟

برای رسیدن به این مهم، باید مقتضیات را که مانند کفی روی دریای وجود هستند، کنار بزنیماما نه اینکه آن‌ها را معدوم کنیم! بلکه ما در ظاهر، باید با مقتضیات و اسباب و علل ناسوتی ارتباط داشته باشیم؛ منتها باید مراقب باشیم که توجه قلبمان، لحظه‌ای به آن‌ها معطوف نشود. لازمه‌ی چنین مراقبتی نیز اصلاح بینش و نوع نگاه است، نه فقط تغییر کنش.

گفتیم خداوند در آیه‌ی الست، دریای علّیت وجود انسان‌ها را به آنان یادآور می‌شود. اما گویا این یادآوری، کافی نیست و شدت ظهور وجود، درک آن را مشکل کرده است. لذا در آیات بعد، ساحل مقتضیات را به آن‌ها نشان می‌دهد تا شاید با دیدن ساحل، دریا را ادراک کنند؛ از این رو می‌فرماید:

"وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیطانُ..."

خداوند در این آیه، ماجرای شخصی به نام بلعم باعور را بیان می‌کند که مانند تمام انسان‌ها، اسماء الهی را تعلیم دیده بود؛ ولی به اختیار خود، حباب مقتضیات را به دریای علّیت، ترجیح داد. بلعم، از اصحاب حضرت موسی(علی‌نبیّناوآله‌وعلیه‌السلام) بود و از علمای زمان خود به شمار می‌رفت و حتی مستجاب‌الدعوة شده بود. اما زمانی که فرعون، او را تطمیع کرد و از او خواست برای شکست حضرت موسی دعا کند، نتوانست از مقتضی مطامع ناسوت صرف‌نظر کند و علّیتش را به اقتضایش فروخت.

این گونه بود که شیطان به دنبالش افتاد! زیرا یکی از سنن عالم، این است که پیش از آنکه طالب به دنبال مطلوب برود، مطلوب به دنبال طالب می‌رود و از همین روست که می‌گویند: «آب کم جو تشنگی، آور به دست/تا که آید آبت از بالا و پست».پس اگر بلعم، خدا را طلب می‌کرد، خدا به سوی او می‌شتافت؛ چنان‌که با حضرت یوسف(علی‌نبیّناوآله‌وعلیه‌السلام) چنین کرد.

لذا ما نیز باید مراقب مطلوب‌های قلبمان باشیم و بدانیم این سنّت، در هر عصری و درمورد هر کسی جاری است. هدف قرآن نیز از بیان ماجرای بلعم، صرفاً بیان واقعه‌ای که در برهه‌ای از تاریخ رخ داده، نیست؛ بلکه چون سنن الهی در طول تاریخ ثابت است، خداوند نوع حرکت این شخص و نتیجه‌ی آن را بیان می‌کند، تا آیندگان از آن عبرت بگیرند و اقتضا را بر علّیت، ترجیح ندهند.

خداوند در ادامه‌ی این آیه می‌فرماید:

"وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ..."

در این آیه به وضوح، موضوع اختیار انسان مطرح می‌شود؛ چون خداوند می‌فرماید: خواسته‌ی ما این بود که با دادن آیات، او را رفعت دهیم، ولی او هوای نفسش را طلب کرد. پس اگرچه در سیر نزول، انسان به جبر، لباس وجود را می‌پوشد و البته این جبر در حقیقت، جاری شدن عشق و محبت پروردگار است؛ اما در سیر صعود، هیچ جبری وجود ندارد.

در این چند آیه از سوره‌ی اعراف، خداوند ابتدا از عالم الست که مربوط به علّیت است، سخن گفت. سپس در مورد ناسوت، اقتضای راه و شرایط فرمود. در ادامه نیز از قیامت می‌گوید:

"وَ لَقَدْ ذَرَأنا لِجَهَنَّمَ كَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لایفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أعْینٌ لایبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لایسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأنْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ اُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ."[1]

و هرآینه بسیاری از جنّ و انس را برای جهنم، آماده کردیم؛ آنان قلب‌هایی دارند که با آن، تفقّه نمی‌کنند و چشمانی که با آن نمی‌بینند و گوش‌هایی که با آن نمی‌شنوند. آنان همچون چهارپایان، بلکه گمراه‌ترند! آنان همان غافلان‌اند.

این آیه نشان می‌دهد که آدمی اگر سه دریچه را به روی عالم بالا ببندد، به دوزخ کشیده می‌شود؛ دوزخی که با اعمال و اوصاف خودش ساخته است. یکی از این دریچه‌ها، علّی است و دوتای دیگر، مربوط به اقتضاست. قلب، دریچه‌ی علّی و وجودی انسان است که ظرف اسماء الهی است و اگر از ملکوت جدا شود، دو دریچه‌ی دیگر یعنی چشم و گوش نیز که مقتضیات ظهور قلب هستند، بسته می‌شوند و جز مقتضیات ناسوت را درک نمی‌کنند؛ یعنی ناسوتی می‌شوند و نمی‌توانند ملکوتی ببینند و بشنوند. لذا چنین فردی در رتبه‌ی حیوانیت که مرز بین عالم ناسوت و مجردات است، توقف می‌کند.

بنابراین مهم‌ترین کار ما، مراقبت از قلب است؛ چون با قلب است که می‌‌توانیم وجود را ادراک کنیم. اما اگر از قلبمان غافل شویم و به مقتضیات توجه کنیم، در جهنم دوری از خداوند که خودمان ساخته‌ایم، خواهیم سوخت!

 


[1]- سوره اعراف، آیه 179.



نظرات کاربران

//