نظر به ملکوت
در ادامۀ بحث «انسانشناسی در قرآن» (جلسۀ نوزدهم، 24 ربیعاالثانی 1435) به تبیین موضوع «نظر به ملکوت» میپردازیم.
در جلسات گذشته با تفسیر آیاتی از سورهی اعراف، مسئلهی خیر و شرّ، علّیت و اقتضا، و جبر و اختیار را تبیین کردیم و در ادامه، آیات بعدی این سوره را مرور میکنیم.
در سورهی اعراف، خداوند مرحله به مرحله با انسان سخن گفته است. از آیهی الستتا آیهی 179 یعنی "وَ لَقَدْ ذَرَأنا لِجَهَنَّمَ كَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الإِنْس"، عالم ذر تا قیامت را به تصویر کشیده، سرانجام کسانی را که الستشان را فراموش کنند، نشان داده و گویی از جهنمیان میپرسد: دردتان چه بود که جهنّمی شدید؟!
اما در آیهی 185، خود، درد و درمان را نشان میدهد:
"أوَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الأرْضِ..."
آیا تا به حال در ملکوت آسمانها و زمین، نظر نکردهاید؟
گویی با تعجب از انسانها میپرسد: شما هرگز علّیت خود را ندیدهاید؟ همیشه فقط صورت و ظاهر خود را دیدید و به باطنتان نرفتید! چیزهایی در مورد خدا شنیدید و مظاهرش را دیدید؛ ولی چرا دنبال اصل و ریشهی این دیدنیها و شنیدنیها نرفتید؟!...
اما چرا نظر نکردن به ملکوت، این قدر تعجببرانگیز است؟ اصلاً ملکوت چیست؟
شاید بگوییم ملکوت، همان باطن اشیاء، حقیقت هستی و عالم غیب است. اما با اندکی تأمل میبینیم جان ما ارتباط چندانی با این مفاهیم برقرار نمیکند و باز نمیتوانیم این عالم را در خود بیابیم. اگر از مرز مفاهیم عبور کنیم و وجود خود را کنکاش نماییم، عالمی را مییابیم که در آن، زیبایی، بقا، قدرت و سایر کمالات را دوست داریم و از شرور، زشتیها و نواقص بیزاریم. این عالم که همان حبّ و بغضهای قلبی ماست، ملکوت نام دارد و فراتر از ماده است؛ چنانکه مثلاً نمیتوانیم به عضوی از بدنمان اشاره کنیم و بگوییم ملکوت اینجاست.
حال با این تعریف میخواهیم ببینیم چرا نظر نکردن در ملکوت، موجب تعجب است؟
در بدن مادی، قلب، چشم، گوش، دست، پا و ناخن، همه از ما هستند؛ ولی ما بیشتر مراقب قلبمان هستیم تا دست و پایمان و اگر لازم باشد، برای حفظ قلب از دست و پا نیز میگذریم تا یک ساعت بیشتر زنده بمانیم. چون تأثیر قلب بر زندگی مادی ما، بیش از تاثیر دست و پا و سایر اعضاست و حیات ناسوتی ما در گرو حیات قلب مادی ماست.
به همین ترتیب اگر محدودیت ماده را کنار بگذاریم و خود را با تمام عوالم جبروت، ملکوت و ناسوتمان در نظر بگیریم، میبینیم تمام بُعد ناسوتی ما نسبت به حقیقت وجودمان، مانند ناخن است به قلب. پس اینکه تمام عمر خود را صرف مراقبت از ناخن کنیم و از قلبمان یعنی حبّ و بغضها و گرایشهایمان غافل باشیم، مسلماً تعجبآور است.
البته قرار نیست عالم ناسوت را رها کنیم. به ناسوت هم باید توجه داشته باشیم؛ اما به اندازهی ناسوت بودنش، نه طوری که جای ملکوت و ابدیت را بگیرد. همان طور که در زندگی ناسوتی، اصالت را به قلب میدهیم و به تبع آن، به دست و پا و ناخن هم توجه میکنیم و میدانیم اگر ناخنی هست، مدیون قلب است.
توجه به ملکوت، آن قدر اهمیت دارد که خداوند در آیهی بعد، عواقب بیتوجهی به آن را چنین گوشزد میکند:
"مَنْ یُضْلِلِ اللهُ فَلا هادِی لَهُ وَ یَذَرُهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ."[1]
هرکه را خدا گمراه کند، هدایتکنندهای برایش نیست و آنها را در طغیانشان رها میسازد، تا سرگردان میشوند.
اما مگر خداوند نیز کسی را گمراه میکند؟ خیر، ولی اگر انسان با آمدن به ناسوت، ملکوت و فطرت و اسماء الهی را که در جانش نهفته است، فراموش کند، سرگردان میشود و راه را گم میکند؛ و از آنجا که انسان و ناسوت را خدا آفریده است، این گمراهی به تبع اختیار انسان، به خدا نیز منسوب میشود.
شاید بپرسیم اگر تا به حال به ملکوت وجودمان نظر نکرده و ناسوتی زندگی کرده باشیم، چگونه میتوانیم جبران کنیم؟
همان طور که در جلسات گذشته نیز بیان شد، تمام انسانها به لحاظ علّیت و فعلیت وجودشان، موحّدند. منتها وقتی به علّیتشان نظر نمیکنند و صرفنظر از علّیت به ناسوت سرگرم میشوند، به خطا و گناه میافتند. پس اصالت با علّیت و وجود است، نه مقتضیات و گناه. مقتضیات را همیشه میتوان تغییر داد؛ چون ذاتی، علّی و ثبوتی نیستند. از این رو توجه به ناسوت و گمراه شدن هم که از مقتضیات نفس است، با توجه به ملکوت و علّیت، جبرانشدنی است.
درواقع گناه کردن، سختتر از گناه نکردن است. همچنین گناه، علّیت انسان را از بین نمیبرد؛ فقط بر آن، پرده میاندازد. لذا هرکس بتواند در دنیا این پردهها را بردارد، علّیت خود را دستنخورده مییابد و میتواند آن را درست ظهور دهد. پس هیچ وقت دیر نیست و راز توبه، همین است.
به عنوان مثال، خشکی علّیت پارچه است و تری، مقتضای آن. اما اگر پارچهای خیس شود، نباید فکر کنیم دیگر نمیتوان خشکش کرد. تری بر پارچه عارض شده و به راحتی میتوان آن را از بین برد. همین طور آدمی نیز اگر به گناه و خطا افتاد، نباید ناامید شود و خود را ضعیف بپندارد؛ بلکه باید فوراً تری گناه را در برابر آفتاب وجود بگذارد و علّیتش را دوباره ظهور دهد.
[1]- سوره اعراف، آیه 186.
نظرات کاربران