الست، سرمایۀ ایمن
در ادامۀ بحث «انسانشناسی در قرآن» (جلسۀ بیست و پنجم، 1 جمادیالأول 1435) به تبیین موضوع «الست، سرمایۀ ایمن» میپردازیم.
در جلسات گذشته، آیاتی از سورۀ اعراف را تبیین کردیم. اکنون نیز مرور دیگری بر این آیات داریم.
"وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ"[1]
مؤلف "تفسیر روشن" ذیل این آیه مینویسد:
«مقصود از "أخذ" فراگرفتن چیزی به نحو ضبط و جمع است و چون خداوند متعال هرگز محدود به زمان، مكان و ماده نیست، امور زمانی، مكانی و مادی نمیتوانند در مقابل احاطۀ نور وجود او ایجاد محدودیت كنند. پس زمان گذشته اگرچه قدیم باشد با زمان آینده اگرچه دور باشد، كوچكترین تفاوتی با زمان حال نخواهند داشت... . و "إشهاد" به معنی إشراف و حاضر كردن است که در اینجا متعلَّق إشراف، خود نفوساند كه مُشرف بر خود بوده، توجه تمام بر نفوس خود دارند. نتیجۀ این إشراف، آگاهی از خصوصیات و صفات مبدأ و خالق خویش است؛ و به زبان حال، به پاسخ این سؤال كه "أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ" است، گویا شده و "بَلَی" گویند.»[2]
بر این اساس، تمام انسانها در هر زمان و مکانی که باشند، حامل صفات و خصوصیات مبدأ و خالق خود هستند؛ چون در الست به شهود ربوبیت حق نشستهاند و شهادت دادهاند. پس اگر میگوییم به آدم تعلیم اسماء شده، منظور یک سری الفاظ نیست که در ذهن او ریخته باشند! بلکه او خصوصیات و حقیقت اسماء را در جان خود گرفته است، یعنی عالیترین رتبۀ آنها را. درواقع اسماء، حاکی و بیانگر خصوصیات حقّاند و انسان نه تنها اسماء را گرفته، بلکه خصوصیات و آثار آنها را نیز در جان خود دارد و به شهود نشسته است؛ وگرنه میتوانست بگوید: من خدا را نمیشناسم و نمیدانم چگونه است تا بخواهم خلیفۀ او باشم!
برای مثال، یکی از اسماء خداوند "علیم" است و خاصیت او در این اسم، "علم" است؛ علمی که هیچ چیز نمیتواند آن را محدود کند. اگر انسان، حامل اسماء حُسنای خداوند است، یعنی نه فقط اسم، که خصوصیات هر اسم را در وجودش گرفته و "رحیم"، "کریم"، "علیم"، "قادر" و... است؛ البته نه به نحو ذاتی و مستقل، بلکه ظهوری. از این روست که میتواند خلیفةالله شود؛ چگونه؟ با ظهور دادن این خصوصیات در ناسوت.
ناسوت، عالمی است که تمام مراتب هستی در آناند. اما تمام هستی هم اگرچه ظهور حقّاند، به تعبیری ظواهرند و حقیقت و خصوصیت حق، ورای آنهاست. بنابراین انسان، هم از اسماء درونش و هم از ظهورات بیرونی حق، باید خصوصیات و آثار حق را ببیند و آشکار کند.
اما چرا بیشتر انسانها خلیفةالله نمیشوند؟ چون خدا و خودرا در ظواهر و الفاظ میشناسند، اما خصوصیات و آثار را نمییابند. شناخت لفظ و ظاهر نیز شوق نمیآورد تا برای رسیدن به آن تلاش کنند؛ همان گونه که خوف نمیآورد تا از موانع رسیدن به آن بگریزند.
مثل اینکه گرگ، نه اسمش ترسناک است و نه ظاهرش؛ و اگر به همین اوصاف بسنده کنیم، دلیلی برای فرار از آن نداریم. اما چون خاصیتش را میشناسیم، به محض دیدنش پا به فرار میگذاریم. و این شناخت، فقط از مطالعۀ کتاب یا سرچ اینترنتی دربارۀ گرگ به دست نیامده؛ بلکه ما اقتضای این خصوصیت یعنی مراتب غضب حیوانات را در خود داریم و مییابیم؛ لذا فرار میکنیم. البته ممکن است کودک فرار نکند؛ چون این اقتضا در او هنوز خیلی ضعیف است.
اینجاست که مولای متّقیان، امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) میفرماید: «من ندیدم مثل بهشت که طالب آن در خواب باشد و نه مثل جهنم که فراری از آن بخوابد»[3]! چون در این امور معنوی، در لفظ و صورت توقف کردهاند و خصوصیتش را نچشیدهاند.
حال چه کنیم تا خاصیتها را بشناسیم و ظهور دهیم؟
گفتیم همۀ ما در الست، خواص تمام اسماء خداوند را گرفتهایم تا در زمین، آنها را به ظهور رسانیم و در تعیّن خود از آنها ملتذ شویم. اما وقتی به عالم ماده آمدیم و در ظواهر قرار گرفتیم، به آنها خو کردیم و خصوصیات خدا را از یاد بردیم. حال برای درک آن خصوصیات باید لفظها و صورتها را در حقیقت و باطنشان فانی کنیم.
به عنوان مثال، نعناع، اسم، شکل، رنگ، بو و طعمی دارد؛ اما خاصیت آن، تأثیری است که در بدن میگذارد. ما برای بهرهبرداری از این خاصیت چه میکنیم؟ نعناع را میخوریم تا با خونی که در تمام بدنمان جریان دارد، یکی شود؛ یعنی صورتش را فدای خاصیتش میکنیم.
چشیدن خاصیت در عالم معنا نیز همین است. قرار نیست ظواهر را از بین ببریم. اما باید ورای آنها، حقیقتشان را ببینیم و با آن حرکت کنیم. این همان شهادت به توحید است که با آن به خدا مرتبط میشویم و بی آن هرچه عمل کنیم، بهرۀ اخروی ندارد. راهش را هم خداوند نشانمان داده است:
"قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یأْتِینَّكُمْ مِنِّی هُدی فَمَنْ تَبِعَ هُدای فَلا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ."[4]
گفتیم: جملگی از آن فرود آیید. پس هرگاه از جانب من هدایتی برای شما آمد، آنان كه هدایتم را پیروی كنند، بر ایشان بیمی نیست و غمگین نخواهند شد.
گویی خداوند میفرماید: حال که در عالم ظواهر هبوط کردید، برایتان "ظاهربازکن" میفرستم تا آنها را کنار بزند و خصوصیات را نشانتان دهد؛ البته به شرط تبعیت. لذا انبیاء و اولیاء(علیهمالسلام) چیز جدیدی به ما نمیدهند؛ حق، همه چیز را داده و جان ما تمام خصوصیات حق را گرفته است. آنها فقط صفحۀ وجودمان را باز میکنند تا بطنش را ببینیم و در تمام مراتب خود در ناسوت جاری کنیم. وظیفۀ ما چیست؟ خود را به دست آنان بسپاریم تا این صفحه را برای آیینه شدن و ظهور دادن، پاک و آماده کنند.
در اینجا خوب است به یک نکتۀ تربیتی اشاره کنیم و آن اینکه خداوند ابتدا در عالم الست، روح و وجود ما را حامل خصوصیات حق و تحت تربیت خود قرار داده و سپس ما را به عالم دنیا آورده و در وادی شریعت و اوامر و نواهی وارد کرده است، تا پس از شناخت نفس خود و شهود خصوصیات آن، با عمل به شریعت، آن خصوصیات را ظهور دهیم. لذا معرفت به نفس، اصلی است که فروعات از دل آن برمیخیزد و عبادات بدون آن، نتیجۀ خود را ندارد.
اگر در اهمیت این موضوع دقت کنیم، میبینیم ریشۀ اغلب مشکلات ما و جامعه، کمتوجّهی به فروع دین نیست. مشکل آنجاست که افراد به خود و خدایی که با اسمائش زندگی میکنند، معرفت ندارند. پس ما که خودمان سازندگان جامعه هستیم، اگر میخواهیم فرزندانمان پس از بلوغ، در عمل به واجبات و ترک محرّمات متزلزل نشوند، ابتدا باید معرفت و فرهنگ صحیح را به آنها بدهیم و خدا را به آنها بشناسانیم؛ نه اینکه بدون معرفت دادن، آنها را در عمل به ظواهر شریعت، تحت فشار بگذاریم. منظور از معرفت دادن هم، آموزش تئوری دین نیست. ما باید با عشق و ظهور خصوصیات الهی، آیینهای باشیم که فرزندان، آنچه را در الست دیدهاند، اینجا هم به یاد آورند و به نظاره بنشیند.
اما اگر فرزندان، نشانی از خصوصیات خدا در خانواده نبینند و فقط شاهد نماز و روزۀ صوری باشند، چه بسا دینگریز میشوند. البته فرزند نمیتواند این را بهانهای قرار دهد برای خلیفةالله نشدن. زیرا اگرچه رفتار خوب یا بد پدر و مادر، بیتأثیر نیست؛ ولی اختیار را از فرزند سلب نمیکند و چون علت تامّه، خود اوست، عذری ندارد.
در آیۀ بعدی سورۀ اعراف نیز آمده که: خداوند انسان را به شهود رساند تا او نگوید من غلط رفتم، چون در معرض شرایط بد قرار گرفتم و پدر و مادر خوبی نداشتم[5]! درست است که گاه فشارهای جبری میآید و زمینه را برای گناه مساعد میکند. اما اگر به درون خود برویم، میبینیم در اصل، خودمان خواستهایم. سنت خدا این نیست که کسی را ناخواسته، این قدر در درگیری گناه وارد کند و او را بدون اختیار خودش، یکپارچه در معصیت بیندازد.
ممکن است در ابتدا، زمینهها باعث شده باشد گناه کنیم؛ اما اکنون که میفهمیم، چرا باز گناه را حقّ خود میدانیم و درست حرکت نمیکنیم؟ با خود، صادق باشیم؛ کلک نزنیم! شاید بتوانیم پیش دیگران توجیه بیاوریم؛ اما در پیشگاه خدا و وجدان هرگز! ته قلبمان میبینیم که اینها بهانه است و خودمان هم بیتأثیر نبودهایم. وگرنه در طول عمر، بالأخره زمینههای مثبت هم برایمان بوده است؛ در آنها چرا لغزیدهایم؟!
ما خودمان خواستیم آن خلأها را ببینیم و به خود، حق دهیم؛ حال آنکه در هر میدان اگر حق را میدیدیم، اقلاً در همان جا نعمت را به نقمت تبدیل نمیکردیم و خود را نجات میدادیم. چرا به جای اینکه در مجموعۀ مشاعیِ هستی، فقط تحت تأثیر شرایط بد قرار بگیریم، خودمان شرایط خوبی نشدیم تا شرایط بد را تحت تأثیر قرار دهیم و عوض کنیم؟
چرا؟ چون نخواستیم و از سختیهایش فرار کردیم؛ چون به فطرتمان رجوع نکردیم. وگرنه دنیایی شرایط بد باشند، هرگز نمیتوانند به طهارت و صفای درونی و به فطرت ما دست بزنند؛ مگر خودمان دست بزنیم که در آن صورت، خدا هم دستمان را نمیبندد، فقط حجّت را بر ما تمام میکند. اما چرا فطرت ما تغییرناپذیر است؟ چون شهود خصوصیات حق در درون، در دیروز زمان و مکان نبوده؛ بلکه لحظه به لحظه است و وجود ما، عین حضور تمام اسماء است.
خداوند هم در ادامۀ آیات میفرماید: اگر میخواستیم، انسان را به سبب همین خلوص و صفای فطری، بالا میکشیدیم؛ اما چنین نکردیم، چون نخواستیم دست اختیار انسان را از این ناحیه کوتاه کنیم.
"وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوینَ * وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ كَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَكَّرُونَ."[6]
و خبر کسی را برایشان بخوان که آیات خویش را به او دادیم؛ پس، از آنها جدا شد و شیطان به دنبالش افتاد؛ پس در زمرۀ گمراهان درآمد. اگر میخواستیم، هرآینه او را با آن [آیات] رفعت میدادیم؛ ولی او در زمین ماند و از هوای نفسش پیروی کرد. پس مثَل او مانند سگ است که چه به او حمله کنی، چه رهایش نمایی، زبان از دهان بیرون میکند! این، مثَل کسانی است که آیات ما را تکذیب کردند؛ پس اینها را برایشان حکایت کن، باشد که تفکر کنند.
یعنی: با یک نمونۀ عینی، از وجود آنها برای خودشان پردهبرداری کن. نشان بده که ما در الست به آنها چه دادیم؛ اما وقتی در عالم ماده و شرایط آمدند، خود را از فطرتشان جدا و منسلخ دیدند. ما دوباره با تشریع، راه را برایشان باز کردیم تا آنها را بالا ببریم. اما خودشان نخواستند و در زمین نشستند. چه شدند؟ مثل سگ که چه شرایط با او سازگار باشد و چه ناسازگار، خطا میرود و همیشه اظهار خلأ و درد و بدبختی میکند.
آنان در مقابل حوادث و ناملایمات، کمصبر و بیتحمّلاند. لذا همیشه ناراحتی، مضیقه و فشار باطنی دارند؛ چه سفرۀ نعمت برایشان باز شود، چه سفرۀ نقمت! حال آنکه اگر تمام شرایط هم علیه آنان باشد، خدا هست، فطرت هست و همین زمین و زمان و شرایط هم بطنی دارند که به حق وصل است. بعلاوه در همین زمان، امامی زندگی میکند که عین نور است؛ غایب است، اما هست و در همین دنیاست.
پس راه گریزی نیست... باید رفت، آن هم با عشق و معرفت، نه ترس و طمع؛ که ما گنجی داریم که هیچ کس در هیچ شرایطی به آن دست نمییازد؛ عجب آرامشی!
[1]- سوره اعراف، آیه 172 : و هنگامی كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذرّیۀ آنان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه ساخت كه: آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری، گواهی دادیم؛ تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم!
[2]- تفسیر روشن، ج9، ص213.
[3]- نهج البلاغه، خطبه 28 : "ألَا وَ إِنِّی لَمْ أرَ كَالْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا وَ لَا كَالنَّارِ نَامَ هَارِبُهَا".
[4]- سوره بقره، آیه 38.
[5]- سوره اعراف، آیه 173.
[6]- سوره اعراف، آیات 175 و 176.
نظرات کاربران