انسان‌شناسی35 - چگونه

چگونه "مِنّا" شویم؟

 در ادامۀ بحث «انسان‌شناسی در قرآن» (جلسۀ سی و پنجم، 12 رجب  1435) به تبیین موضوع «چگونه "مِنّا" شویم؟» می‌پردازیم.

هستی، تابش نور حقّ است و چیزی جز مراتب نور نیست. انسان، عالی‌ترین مرتبه‌ی این تابش است که تمام مراتب دانی را هم در خود دارد. کمال و سعادت انسان در این است که وجود را ظهور دهد؛ پس مراتب مختلف دارد. انسان در عالم فعل و صفت می‌تواند سعادتمند شود. اما فقط در مقام ذات، می‌تواند اسعد یعنی در اوج سعادت باشد. کسی که در فعل و صفت سعاتمند است، خود را می‌بیند. اما کسی که در ذات، اسعد است، اصلاً خود را نمی‌بیند و مستغرق ذات است. از هر انسان عاقلی بپرسند می‌خواهی سعادتمند شوی یا اسعدالناس، مسلّم است که اسعد‌الناس را انتخاب می‌کند. اما او باید چه خصوصیاتی داشته باشد تا جزء سعادتمندترین مردم باشد؟

امیر ملک کلام، علی(علیه‌السلام) در فرمایش گهربار خود، این ویژگی‌ها را بیان می‌فرمایند:

"أسْعَدُ النَّاسِ، مَنْ عَرَفَ فَضْلَنَا، وَ تَقَرَّبَ إِلَى اللهِ بِنَا، وَ أخْلَصَ حُبَّنَا، وَ عَمِلَ بِمَا إِلَیهِ نَدَبْنَا، وَ انْتَهَى عَمَّا عَنْهُ نَهَینَا؛ فَذَاكَ مِنَّا وَ هُوَ فِی دَارِ الْمُقَامَةِ مَعَنَا."[1]

سعادتمندترین مردم، کسی است که به فضل ما معرفت داشته باشد، با ما به خدا نزدیک شود، محبت ما را خالص کند، به آنچه ما به آن می‌خوانیم، عمل کند و از آنچه ما نهی می‌کنیم، بپرهیزد. در این صورت، او از ماست و در آخرت هم با ماست.

1. عرفان به فضل اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

علم، دانایی است و معرفت، دارایی. علم، ادراک کلیات است، یعنی مفاهیم ذهنی؛ و معرفت، یافتن جزئیات است یعنی مصادیق عینی و خارجی. امام از ما معرفت می‌خواهد، نه علم. پس کسی سعادتمندترین است، که مصداق عینی امام را در خارج بیابد.

امام از ما می‌خواهد فضل او را بشناسیم؛ نه ایمان، نماز، روزه، علم، شجاعت و سایر خصوصیاتش را. این‌ها همه، مناقب و صفات حاکی از فضل ایشان است؛ اما فضل ایشان نیست. برتری علمی و عملی حضرات(علیهم‌السلام) را دشمنان هم اعتراف داشتند؛ ولی چون او را مثل خود می‌دیدند، کم آوردند! فضل یعنی برتری وجود امام در اتصال به خدا را بشناسیم، که همان مقام نورانیت است؛ نه فقط برتری فعل و اخلاق امام را. آنان جایگاهی خاص در ظهورات تنزیلی خداوند دارند و مقامشان اکتسابی نیست. ما نیز اگر این مقام را نشناسیم، هرگز خدا را نخواهیم شناخت.

ممکن است بگوییم: اگر خدا وجود ما را هم برتری می‌داد، مثل آنان می‌شدیم! اما چنین نیست؛ چون هیچ یک از ما نمی‌توانستیم و این استعداد را نداشتیم که مثل معصومین(علیهم‌السلام) شویم. آن‌ها الگوی ما هستند؛ اما نه فقط در فعل و صفت. با فعل و صفت می‌توانیم حرکت کنیم؛ اما تا خودش را نشناسیم، نمی‌توانیم به او نزدیک شویم.

2. تقرب به خدا با معصومین(علیهم‌السلام)

ما از خدا بسیار دوریم و ضعیف‌تر از آنیم که بتوانیم مستقیماً فیض بگیریم. باید خدا را در آیینه‌ی تمام‌قد امام بشناسیم. همان طور که اگر بی‌واسطه از نور و گرمای خورشید استفاده کنیم، ذوب می‌شویم و چاره‌ای نداریم که گرما و نور را از شعاع‌های خورشید بگیریم.

امام نمی‌فرماید با نماز ما یا عبادت ما، بلکه می‌فرماید با خود ما به خدا نزدیک شوید. پس آن قدر قوی و هم‌سنخ شویم که بتوانیم امام را تمام‌قد بشناسیم و به معرفت خدا برسیم. یعنی از شعاع زمینی خورشید بالا رویم و خورشید را ببینیم. اگر فضل امام را تمام‌قد ببینیم، هیچ ظهوری از آنان چه جمال و چه جلال، برایمان جای سؤال نیست. وقتی صد را بشناسیم، اگر هم یک عدد را پنهان کرد، او را رد نمی‌کنیم و می‌فهمیم هم‌اوست که صلاح دیده این یکی را پنهان کند. وگرنه خیلی‌ها بودند که علی(علیه‌السلام) را دیدند، اما تاب عدالتش را نیاوردند!

3. خالص کردن محبت برای معصومین(علیهم‌السلام)

نشانه‌ی خالص بودن محبت، طمع نداشتن است؛ یعنی امام را برای امام بخواهیم، نه برای خود و از او هیچ طمعی نداشته باشیم. همان گونه که محبت مادر به فرزندش، بی‌طمع است. چون آنچه می‌خواهد، برای فرزند می‌خواهد؛ بدون اینکه خودش را در نظر بگیرد. برای به دنیا آوردن او متحمل سخت‌ترین دردها می‌شود و بی‌طمع از شیره‌ی جانش به او می‌خوراند. خود، گرسنه می‌ماند و به او می‌خوراند؛ نمی‌پوشد، ولی برای او لباس می‌خرد و... .

البته بیشتر مادرها این محبت خالصانه را تا انتها نسبت به فرزندان خود ندارند و وقتی آن‌ها بزرگ می‌شوند، انواع توقعات و خواسته‌ها، جای آن محبت بی‌طمع را می‌گیرد. کدام مادر برای خدا و تربیت فرزند به او غضب می‌کند؟ اغلب برای این غضب می‌کنند که چرا فرزند، قدر زحماتشان را نمی‌داند و احترامشان را حفظ نمی‌کند!

اما از آنجا که هر محبتی ریشه در حرکت حبّی حق دارد، کسی که نتواند از فرزند خود طمع ببُرد، نمی‌تواند از امامش هم قطع طمع کند و خدا را خالصانه عبادت نماید. ریشه‌ی تمام این طمع‌ها نیز طمع از خود است. ما اول باید از فعل و صفت و تمام داشته‌هایمان طمع برداریم، تا بتوانیم از غیر و از خدا و امام طمع ببریم. وگرنه شرایط که عوض شود، با همه‌ی خوبی‌های خود، بر سر خدا منّت می‌گذاریم و از او طلب‌کار می‌شویم.

اسطوره‌های محبت خالصانه و بی‌طمع، یاران امام حسین(علیه‌السلام) بودند که جانبازی در راه امام، اولین و آخرین خواستشان بود. آنان تمام وجود خود را برای امام می‌خواستند و به او هیچ طمعی نداشتند. ولی بیشتر ما امام را برای برآوردن خواسته‌های خود می‌خواهیم. به همین دلیل است که اگر خواسته‌مان به هر دلیلی اجابت نشود، از خدا و امام دل‌سرد می‌شویم. ما خیلی طمع داریم و همه‌ی کارهایمان حتی در میدان محبت، بر اساس حساب و کتاب است. خدا ممکن است طمع‌کاران را به بهشت ببرد؛ چون حب علی(علیه‌السلام) را دارند. اما در بهترین حالت، طمع‌کار، سعید است و اسعد نیست؛ لذا خطر "ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی" و گمراهی در دین، همیشه او را تهدید می‌کند.

4 و 5. عمل به آنچه امام به آن می‌خواند و دوری از آنچه امام از آن نهی می‌فرماید

این دو ویژگی، بر اساس همان است که در زیارت آل‌یاسین اعتراف می‌کنیم: "فَالْحَقُّ مَا رَضِیتُمُوهُ وَ الْبَاطِلُ مَا أسخَطْتُمُوه"؛ یعنی معیار حقّ و باطل، رضایت و سخط معصومین(علیهم‌السلام) است؛ چون آنان مستغرق در مشیت الهی هستند و معروف و منکر، با حب و بغضشان سنجیده می‌شود.

اما آیا بد آمدن و خوش آمدن ما، همان است که امام می‌گوید یا آنکه نفسمان می‌گوید؟ که اگر طبق نفسمان باشد، روز به روز از امام دور می‌شویم. چقدر از حبّ و بغض‌های ما شخصی و چقدرش برای دین و خداست؟ ما در زندگی، بسیار غضب کرده‌ایم. اما چند درصدش برای خنک شدن دلمان بوده و چقدرش مورد تأیید امام؟ نماز و روزه و حجّی که به دلمان چسبیده، بسیار داریم؛ اما آیا عباداتمان بر اساس میزان ولایت هم قبول بوده است؟

***

در انتهای این حدیث شریف، جایگاه سعادتمندترین مردم، هم‌جواری و معیت با معصومین(علیهم‌السلام) معرفی می‌شود؛ و حقیقتاً چه سعادتی بالاتر از این؟

 


[1]- تصنیف غرر الحكم و درر الكلم، ص115؛ حدیث 1995.



نظرات کاربران

//