انسان‌شناسی43 - سیر محبوبی

سیر محبوبی

 

در ادامۀ بحث «انسان‌شناسی در قرآن» (جلسۀ چهل و سوم، 20 رجب 1435) به تبیین موضوع «سیر محبوبی» می‌پردازیم.

دانستیم عشق پاک، محبتی است که بی‌طمع باشد و در هر محبتی طمع بیاید، به همان اندازه انسان را از رسیدن به عشق و اسعدالنّاس شدن بازمی‌دارد. "...وَ الَّذینَ آمَنُوا أشَدُّ حُبّاً لِلَّهِ..."[1]؛ شدت حبّ، همان عشق است که سالک را از اسارت جلوات نازل رها می‌کند و به تماشای تمام‌قدّ حق می‌رساند؛ یعنی به اسم الله که ظهور ذات و جامع تمام اسماء است. آن‌که ذات حق و خود او را بیاید، دیگر طمعی ندارد و اگر جلوات را هم ببیند، به لحاظ ذات می‌بیند.

لذا تمام انبیاء آمده‌اند تا پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) بیاید و پس از 23 سال تبلیغ دین، اتمام نعمت و رضایت خدا را در ولایت که جلوه‌ی ذات حقّ است، معرفی کند. ولایت، سرّی از اسرار حقّ است که شیعه، رایگان گرفته؛ به همین دلیل، قدرش را نمی‌داند. مثل کودکی که گوهری به قرص نان می‌دهد؛ چون ارزش گوهر را نمی‌داند! شیعه، عشق را در درون خود دارد؛ اما اگر گناه می‌کند یا حضور در نماز را نمی‌یابد، به دلیل حجاب‌های جهل و نشناختن خویش است. البته خودش نمی‌تواند به تنهایی تمام حجاب‌ها را بزداید. به همین دلیل، باید مودّت اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را داشته باشد.

رسیدن به عشق و قطع طمع، با خالص کردن محبت موهبتی به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) که خدا در دل ما گذاشته، میسّر می‌شود. یعنی محب باید با رام کردن نفس در ریاضات، خود را به دست محبت و ولایت آنان بسپارد. طی این مسیر، کار محب نیست و تربیت محبوبی می‌خواهد. باید آن قدر نفس را بزند تا از پا بیفتد. محبوب، نفس سالک را تا آخرین نفَس می‌زند؛ اما نمی‌گذارد بمیرد. آن قدر او را می‌زند تا استعدادش رو شود و حقیقت خود را ببیند.

این است سنت زیبای "البَلاء لِلولاء". پس سالک اگر بخواهد تحت نظر محبوبی حرکت کند، نباید عافیت‌طلب باشد، شک و شرط کند و یا برای حرکتش جایزه طلب نماید. همین که حرکت کرده، سختی‌ها را تحمل نموده و هنوز در راه الهی ثابت‌قدم مانده، جایزه‌ی ولایت است. یعنی پیش از آنکه او عاشق خدا و اولیاء باشد، خدا و اولیاء، عاشق او بوده‌اند و هستند. آن‌ها همه چیز حتی ناسوت را داده‌اند و باز می‌دهند؛ اگر هم گاه ندهند یا دیر بدهند، برای تربیت سالک است. مثل مادری که می‌داند زمین خوردن کودک، او را قوی می‌کند؛ اگرچه درد دارد.

ما شیعه‌‌ایم و از عمق جان، رسیدن به معصومین(علیهم‌السلام) را می‌خواهیم. از ازل، اولیاء محبوب، ما را پذیرفته‌اند و به عنوان شاگرد محبوبین، ثبت کرده‌اند. اما بلا دارد؛ و ما چون بلای ولا را درک نکرده‌ایم، دنبال راه میان‌بر هستیم و از امام می خواهیم بدون بلا، ما را برساند. مثلاً خطا می‌کنیم و می‌گوییم ببخش و به رویت نیاور؛ در حالی که صحبت بخشش نیست. او می‌خواهد ما را بزرگ کند و اگر به رویمان نیاورد، بزرگ نمی‌شویم. مثل مادری که می‌خواهد فرزندش قد بکشد، راه بیفتد، حرف بزند و همه چیز را بفهمد، نه اینکه تا آخر کودک بماند.

وقتی ولیّ محبوب، کسی را پذیرفت، دردها می‌آید؛ درد هجر، فراق، سوختن، از دست دادن و... . نفس محب هم با تحمل این دردها، کم‌کم رام می‌شود و مثل موم در دستان ولیّ می‌گردد. آنجاست که ولیّ، او را به کمال و سعادت می‌رساند. درواقع محبوب، محب را می‌اندازد تا او را به خودش برساند. مثل جرّاحی است که تیغ برمی‌دارد تا پیرایه‌ها و بیماری‌ها را از محب جدا کند. ماده‌ی بیهوشی در این جرّاحی، عشق است.

دلی که جذبه‌ی عشق حضرات معصومین(علیهم‌السلام) را چشید، باید آماده‌ی جرّاحی شود. وقتی بی‌قرار شد، باید فاتحه‌ی خودی‌ها، و شأن و شئونش را بخواند. خود او نمی‌تواند نفسش را بزند؛ اما وقتی از دست محبوب، این ضربه‌ها را بخورد، آرام‌آرام به خود می‌آید و دردها جای خود را به عشق می‌دهند. نفس کنار می‌رود و قلب، تشنه می‌شود؛ مثل کسی که پس از جرّاحی به هوش آمده و آب می‌خواهد.

اینجاست که ارزش آب را می‌فهمد و حاضر است برای یک قطره‌اش جان دهد. دیگر قدر ولیّ را می‌شناسد و نمی‌خواهد با گناه، زمین بیفتد و به او زحمت دهد که خم شود و بلندش کند؛ فقط می‌گوید: با من باش. در تضاد واقع می‌شود؛ اما نمی‌تواند گناه کند. دیگر هیچ طمعی ندارد و همه چیز را خیر و زیبا می‌بیند. تسلیم است و آثار صدق را در خود می‌یابد. با هیچ کس و حتی خودش ریا و سالوس ندارد و هیچ چیز را از ولیّ، پنهان نمی‌کند. قدرت ایثار پیدا می‌کند و می‌خواهد به همه عشق بورزد. منبسط و جاری می‌شود و خود را با همه‌ی هستی تقسیم می‌کند. همه را دوست دارد و همه دوستش دارند. اگر تا دیروز به همه بدبین بود، امروز برای اشتباهات دیگران عذر می‌تراشد. آثار قدرت و حکمت خدا را در همه چیز می‌بیند و با دیده‌ی عشق و رحمت، به هستی می‌نگرد و... .

شاید برای ما رویا باشد؛ اما حقیقت، آن است که می‌شود به اینجا رسید. فقط جرعه‌ای معرفت به آن موهبتی که به ما داده‌اند، می‌خواهد. باید حجاب‌ها را کنار بزنیم و قدری مجاهده‌ی علمی و عملی کنیم. باید از بالا نگاه کنیم تا عالم پایین برایمان کوچک شود و بلاهایش را راحت تحمل کنیم؛ مثل کسی که سوار بر هواپیماست و زمین و خانه‌های آن را بسیار کوچک می‌بیند. اگر بلاکش شویم، دیگر از هیچ خطر و تهدیدی نمی‌ترسیم و به هیچ قیمتی در تبعیت از ولیّ محبوب، سست نمی‌شویم.

 


[1]- سوره بقره، آیه 165 : و مؤمنین، محبتشان به خدا شدیدتر است.



نظرات کاربران

//