اسم خدا
شب 21 ماه مبارک رمضان 1435
در جلسهی قبل، بحثی را پیرامون «اسم» الهی آغاز کردیم. قبل از آنکه این بحث را پی بگیریم، بر سفرهی پرعظمت روایتی مینشینیم که ابوذر(علیهالرحمة) از پیامبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآله) نقل کرده است. او میگوید: در اوایل روز در مسجد خدمت پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) رسیدم و كسی جز او و امیرمؤمنان(علیهالسلام) در مسجد نبود. از خلوت، استفاده كردم و گفتم: مرا وصیتی کن که خداوند از آن، بهرهمندم سازد. حضرت فرمود:
"وَ أكْرِمْ بِكَ یا أبَاذَرٍّ، إِنَّكَ مِنَّا أهْلَ الْبَیتِ؛ وَ إِنِّی مُوصِیكَ بِوَصِیةٍ فَاحْفَظْهَا، فَإِنَّهَا جَامِعَةٌ لِطُرُقِ الْخَیرِ وَ سُبُلِهِ. فَإِنَّكَ إِنْ حَفِظْتَهَا، كَانَ لَكَ بِهَا كِفْلَانِ. یا أبَاذَرٍّ، اعْبُدِ اللهَ كَأنَّكَ تَرَاهُ، فَإِنْ كُنْتَ لَاتَرَاهُ فَإِنَّهُ یرَاکَ. وَ اعْلَمْ أنَّ أوَّلَ عِبَادَةِ اللهِ، الْمَعْرِفَةُ بِهِ... ثُمَّ الْإِیمَانُ بِی وَ الإِقْرَارُ بِأنَّ اللهَ تَعَالَی أرْسَلَنِی إِلَی كَافَّةِ النَّاسِ... ثُمَّ حُبُّ أهْلِ بَیتِی..."[1]
و چه گرامی هستی ای ابوذر، همانا تو از ما اهلبیتی. و تو را سفارشی میكنم، آن را حفظ كن كه تمام راههای خیر در آن است؛ پس اگر آن را حفظ كنی، ثمری دوچندان داری.ای ابوذر، خدا را چنان عبادت كن كه گویی او را میبینی؛ پس اگر تو او را نمیبینی، او تو را میبیند. و بدان كه اولِ عبادت خدا، معرفت و شناخت اوست... سپس ایمان به من و اقرار به اینكه خدا مرا به سوی مردم فرستاده... و سپس محبت به اهلبیتم(علیهمالسلام).
ما عشق پیامبر و آل ایشان(علیهمالسلام)را در دل داریم و آرزویمان این است که پیامبر به ما نیز پندی دهد تا بدان وسیله، به بار بنشینیم، از سرگردانی و گناه، رهایی یابیم و دیگر از پیری، مرگ، تنهایی و از دست دادنها نترسیم. اما قبل از آن باید کام جان خود را از آلودگی کثرات، پاک کنیم تا بتوانیم نور این وصیت را بگیریم؛ و دیگر اینکه باید به کلام پیامبر، یقین کامل داشته باشیم.
به فرمایش رسول اکرم(صلّیاللهعلیهوآله) اولین مرحلهی عبادت خدا، معرفت اوست؛ آن هم نه شناخت حصولی، بلکه شناخت حضوری و وجودی يعنی انس با حق داشتن و پیوسته خود را با خدا دیدن. لذا اگر ما از عبادات خود لذت نمیبریم و مبتهج و شکوفا نمیشویم، اگر از انجام عبادت، کسل و خستهایم، به این دلیل است که نمیدانیم در مقابل چه کسی ایستادهایم و الله را نمییابیم و نمیشناسیم. خدا، حقیقتی است که ریزش اسماء و فیوضاتش، تمام هستی را در بر گرفته، ولی ما این ریزش را نمیبینیم و به همین دلیل، حضور قلب نداریم و عباداتمان هم هیچ روح و جانی ندارد؛ چون قلبمان مشغول امور جزیی دنیاست.
امام کاظم(علیهالسلام) میفرمایند:
"مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللهِ، لَمْ يَعْقِدْ قَلْبَهُ عَلَى مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ يُبْصِرُهَا وَ يَجِدُ حَقِيقَتَهَا فِي قَلْبِهِ."[2]
کسی که در خدا تعقل نکند، دلش بر معرفت ثابتی كه بدان بینا باشد و حقیقتش را دریابد، گره نمیخورد.
پس اگر ما یک روز خوبیم و یک روز بد و خلاصه هردم حالی داریم و گناه و طاعت را آمیختهایم، به این دلیل است که به خدا، شناخت عقلانی و کافی نداریم و لذا ثبات عقیده هم نداریم. وگرنه معرفت، حقیقت ثابتی است که هرکه آن را داشته باشد، شبههای در دلش وارد نمیشود.
حال با این مقدمه، تداوم بحث «اسم» را پی میگیریم.
اسم، به سه لحاظ در نظر گرفته میشود: مسمّا، اسم، اسمالاسم. مسمّا، آن حقیقتی است که عینیت خارجی دارد و ذات و نفسالأمر شیء است. اسم، ظهور آن ذات است و اسمالاسم، ظهورِ ظهور یا تبعات ظهور. به عنوان مثال، خورشید یک مسمّاست، شعاعها اسم او هستند و دیواری که خورشید به آن تابیده و آن را گرم و روشن کرده، اسمالاسم است. اما واضح است که اگر کسی بخواهد نور را از دیوار بگیرد، راه را به غلط رفته؛ چون دیوار، قالب گرفته و نورش، فانی است. البته شعاع هم که قالب نگرفته، فانی است و فقط نور خورشید که ذاتیاش است، باقی است.
در عالم هستی نیز ذات حقتعالی، یگانه مسمّاست؛ تمام هستی، مراتب شعاع و اسم حقّاند و دنیا و ناسوت نیز اسمالاسم یا همان دیوار و حدّ است. هرچند به بیان دیگر، اگر بخواهیم جای خود را در هستی پیدا کنیم، باید بگوییم روح مؤمن که جامع تمام مراتب است، اسم خداست و مسمّای این اسم، خداست؛ "وَ إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ، لَأشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللهِ، مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا"[3]. ما نیز باید مسمّی را با اسم بشناسیم، نه با اسمالاسم که حدّ و قالب گرفته است.
اگر این اسم را شناختیم، ما را به آن مسمّی وصل میکند و آن وقت به هر اسمی که او را بخوانیم، در مقابلمان است: "قُلِ ادْعُوا اللهَ أوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أيّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنٰى"[4]. هر موجود در هستی، فقط با یک اسم میتواند حرکت کند و لذا هیچ موجودی، موجود دیگر نمیشود؛ مثلاً یک سیب هرگز نمیتواند پرتقال شود. اما خداوند به انسان، تمام اسماء را داده و او مقتضای تمام مراتب است و میتواند هرچه خواست، بشود. با این حال اگر به مسمّای خود نگاه کند، هرگز پَست و پایینی نمیشود. بلکه اگر اسمالاسمها را هم ببیند، اسیرشان نمیشود؛ چون از بالا آمده و از بالا به پایین نگاه کرده است.
اینها حقیقت است، نه لفظ و شعار، و ما حقیقتاً اسم خدا را در وجود خود داریم. لذا وقتی این اسم را میشناسیم و مییابیم، درواقع از بالا به خودمان نگاه کردهایم و عمق وجودمان را دیدهایم. ذکر بسمالله نیز برای همین است. اما کسی که با بسمالله میخواهد از پایین به بالا رود، مانند کودکی است که میخواهد خودش بزرگ شود، ولی توان مستقل شدن را ندارد؛ قاشق را برمیدارد تا غذا بخورد، اما نمیتواند و از رشد بازمیماند! مادر هم هرچه او را صدا کند، فایده ندارد؛ چون میخواهد خودش برود!
برخلاف این، کودکی که دست به دست مادر میدهد و تمام توجهش به حرکات و سکنات اوست، سالمتر و صالحتر بزرگ میشود. او اگر زمین هم بخورد، میگوید مادر؛ نه پایم، نه دستم. اگر هم گرسنه و تشنه باشد، میگوید مادر، نه غذا، نه آب! چون جز مادر، نمیخواهد و نمیشناسد و حتی اگر مادر با او قهر کند، جز به دامان او پناه نمیبرد.
بندهای هم که از بالا به پایین مینگرد، در همه حال میگوید خدا، و دلش سراغ سببساز میرود، نه علل و اسباب. مصیبت هم به او برسد، میگوید خدا؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: "الَّذينَ إِذا أصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ"[5]. چنین بندهای همواره محو خداست و هرگز لحظهای، دست و دل از او برنمیدارد.
[1]- بحار الأنوار، ج74، ص76.
[2]- الكافى، ج1، ص18.
[3]- الکافی، ج2، ص166 : همانا اتصال روح مؤمن به روح خدا، شدیدتر از اتصال شعاع خورشید به آن است.
[4]- سوره إسراء، آیه 110 : بگو، : چه الله را بخوانيد چه رحمان را بخوانيد، هر کدام را که بخوانيد، نامهای نيکو از آن اوست.
[5]- سوره بقره، آیه 156 : کسانی که چون مصیبتی به آنان رسد، میگویند: همانا ما از خداییم و به سوی خدا بازمیگردیم.
نظرات کاربران