بصیرت 04

خلاصه‌ بحث بصیرت، جلسه چهارم

در تبیین سخنان مقام معظم رهبری(مدظله‌العالی) درباره‌ی سبک زندگی و تأکید ایشان بر عبور از سطح و ظاهر دین، به درون و باطن به منظور پیشرفت متنی و احیاء تمدّن اسلامی، به مبحث بررسی کیفیت ادراک مسیر باطنی امام حسین(علیه‌السلام) و حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) در جریان عاشورا رسیدیم. در این بحث فهمیدیم که متأسفانه دریافتی که ما از مفاهیم دینی و حقیقت کربلا داریم، غیر از آن است که ولایت از ما می‌خواهد؛ ما اگر خیلی مذهبی باشیم، در نهایت به دنبال صورت دین و عبادات هستیم، ولی امام به دنبال پیاده کردن متن دین در تمام ابعاد زندگی بود و همین را هم از ما به عنوان شیعیانش می‌خواهد. اصلاً تمام دغدغه‌ی امام و همراهانش در جریان کربلا، احیاء دین بود تا حدی که همه‌ی هستی خود را برای رسیدن به این هدف، بذل کردند.

در بررسی جریان کربلا همواره این سؤال به ذهن می‌رسد که چرا غیر از اغلب کوفیان که به دلیل غرق شدن در جلوات مثلث شوم زر و زور و تزویر دنیا، امام را تنها گذاشتند، افرادی از بنی‌هاشم و نزدیکان حضرت که واقعاً ایشان را دوست داشتند و تا حدود زیادی به جایگاه خاص ایشان نزد خداوند و رسول اکرم(صلّی‌الله‌علیه‌وآله) آگاه بودند، نیز در این سفر با امام حسین(علیه‌السلام) همراه نشدند؟

یافتن پاسخ این سؤال به این دلیل اهمیت دارد که ما باید آفت‌ها را بشناسیم. ما خود را محبّ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) می‌دانیم و در دل آرزوی یاری ایشان را در جلوه‌ی حکومت مهدوی داریم، اما هیچ تضمینی وجود ندارد که در زمان نیاز، محبت ما از کاربرد نیفتد و مانند خیل عظیم مشتاقان امام حسین(علیه‌السلام)، ما نیز امام زمانمان را همراهی نکنیم! بنابراین باید با دقت، ابعاد مختلف جریان عاشورا را مورد توجه قرار دهیم تا بفهمیم ریشه‌ی هم‌گام نشدن برخی محبان خاص با امام حسین(علیه‌السلام) چه بوده؛ تا با آگاهی از این آفات، زمینه‌های آن را از قلب و جانمان کنار بزنیم.

برای فهمیدن پاسخ سؤال مطرح شده، باید به دو ماترک پیامبر(صلّی‌الله‌علیه‌وآله)، یعنی قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) متمسک شویم و با دقت در نمونه‌های تاریخی مشابه، ریشه‌ی مشکل را بیابیم. نمونه‌ای که قرآن کریم در هم‌گامی محب خاص با محبوب ذکر کرده، داستان همراهی حضرت موسی با حضرت خضر(علی‌نبینا‌وآله‌وعلیهمالسلام) است.

خداوند اراده کرده بود کیفیت حرکت با ولایت را به موسی بیاموزد و از این طریق، او را به بطن شریعت، رهنمون سازد؛ لذا خضر را که مظهر ولایت بود، بر سر راه موسی که به مقام نبوت و رسالت نائل شده بود، قرار داد. موسی فوراً به جایگاه والای خضر نبی پی برد و از خضر خواست: "هَلْ أتَّبِعُكَ عَلی‏ أنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً"1؛ آیا تو را همراهی کنم تا از آنچه به تو آموخته‏اند به من مایه‌ی رشدی بیاموزی؟ خضر پاسخ داد: "تو را شكیب همراهی با من نیست! و چگونه در برابر چیزی كه بدان آگاهی نیافته‏ای صبر خواهی كرد؟" حضرت موسی با اصرار و تلاش زیاد با خضر همراه شد، اما متأسفانه پیش‌بینی حضرت خضر واقعیت یافت و موسی به خاطر سؤال‌های نا به جا، از ادامه‌ی ملازمت آن مظهر ولایت، بازماند.

در حقیقت قرآن با این مثال می‌خواهد ما را متوجه‌ این نکته کند که کسی می‌تواند با مظهر ولایت بماند که باطن مقام ولایت را درک کرده باشد و بر اثر همین درک و معرفت، تابع تامّ دستورات ولی باشد و از هرگونه چون و چرا دست بردارد. لذا ماندن در کنار ولایت، انفکاک از راحت‌طلبی‌ها، تحمّل سختی‌ها، معرفت و صبر را می‌طلبد؛ زیرا سّر ولایت آن است که ما را از ظاهر به درون و باطن ببرد و با زدودن رنگ‌ها و حجاب‌ها، نور صبغه‌ی الهی را به جان بتاباند.

ثقل دومی که برای دریافت پاسخ سؤال مورد بحث باید به آن رجوع کنیم، روایات ائمه اطهار(علیهم‌السلام) است. خوشبختانه فردی مشابه این سؤال را درباره‌ی محمد حنفیه از محضر امام صادق(علیه‌السلام) پرسید؛ آن حضرت فرمودند که حدیثی برای تو روایت می‌کنم که دیگر پس از این درباره‌ی این موضوع سؤال نکنی:

وقتی امام حسین(علیه‌السلام) [از مکه به قصد عراق] جدا شد، دستور داد کاغذی بیاورند؛ پس بر آن نوشت:

"بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ‏

مِنَ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی إِلَی بَنِی هَاشِمٍ،

أمَّا بَعْدُ، فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِی مِنْكُمْ اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّی لَمْ یبْلُغِ الْفَتْحَ؛ وَ السَّلام!"2

از حسین‌بن‌علی به بنی‌هاشم،

اما بعد، پس كسی كه از شما به من ملحق شود، كشته خواهد شد و كسی كه تخلف كند، به فتح و پیروزی نخواهد رسید؛ والسلام!

امام صادق(علیه‌السلام) با نقل این حدیث در پاسخ به سؤال آن شخص، تلویحاً فرموده‌اند که پیروزی حقیقی فقط نصیب یاران امام حسین(علیه‌السلام) شد و دیگران در هر جایگاهی که بودند، از سیر صعودی خاص با آن بزرگواران جا ماندند.

ما باید در این نمونه‌ها دقت کنیم تا بفهمیم اگر ما در روز عاشورا در کربلا بودیم، چه جایگاهی داشتیم و در کدام جبهه فعالیت می‌کردیم. باید در محرم‌ها و صفرها برای مصائب کاروان حسینی روضه بخوانیم، سینه بزنیم و گریه کنیم؛ اما اگر رمز و رازی که امام برای آن شهید شد و تنها ماند را درنیابیم، نمی‌توانیم درست حرکت کنیم و بهره‌ی لازم را از وقایع کربلا ببریم.

امام حسین(علیه‌السلام) دید که از دین فقط پوسته و ظاهری باقی مانده، لذا قیام کرد تا حقیقت دین را حفظ کند؛ اما برخی از دوستدارانش این راز را درک نکردند! فکر کردند دین که هست، چون طواف، نماز، روزه، حجاب و دیگر فروعات دین سر جایش است، پس حسین(علیه‌السلام) کجا می‌رود؟ جان و جسم مبارک خود و خانواده‌اش را چرا به خطر می‌اندازد؟ به نظر آن‌ها طواف و نماز در لوای حکومت یزید میمون‌بازِ شراب‌خوارِ زنازاده، اشکالی نداشت! آن‌ها نمی‌فهمیدند دینی که مطامع دنیوی و خواهش‌های نفسانی را تأمین کند، دین اصیل نیست و ابدیت سعادت‌مندانه‌ای را برای دینداران در پی ندارد؛ و ارزش دارد جسم نازنین و آسمانی‌ حسین(علیه‌السلام) زیر سم اسبان تکه تکه شود، تا دین حقیقی احیاء گردد و برای صدها سال بعد هم باقی بماند.

امام خمینی(قدس‌سره) به عنوان یکی از معدود افرادی که این حقیقت را به صورتی صریح برای ما باز کرده‌اند، فرموده‌اند:

"خطای یزید این نبود كه سید الشهدا را كشت؛ این یكی از خطاهای كوچكش بود! خطای بزرگ این بود كه اسلام را وارونه‏اش كرده بودند؛ و سید الشهدا به داد اسلام رسید، سید الشهدا اسلام را نجات داد."3

در واقع طبق این سخن گران‌قدر، درست است که مظلومانه به شهادت رساندن سید الشهدا، فاجعه‌ای عظیم بود که به دست یزید و یزیدیان صورت گرفت؛ اما در مقابل اصل مشکلی که برای حقیقت دین به وجود آوردند، خطای کوچکی بود. اباعبدالله(علیه‌السلام)برای نشان دادن قباحت خطای اصلی از جان خود گذشت. ایشان می‌خواست بگوید نجات دادن دین از توجیهات و مصلحت‌اندیشی‌ها و خلط شدن با دنیا، به قدری مهم است که جسم من و عزیزانم هم باید فدا شود؛ اما محبان بی‌معرفت، به جای آنکه نگران دین باشند، نگران جان و شخص حسین(علیه‌السلام) بودند، لذا ایشان را مدام نصیحت می‌کردند تا از رفتن به کربلا منصرف شوند!

ما نیز به عنوان محبان امام، باید متوجه باشیم تا وقتی دین و ولایت، در حاشیه‌ی زندگی ماست و ما به جای عبودیت و زمینه‌سازی برای حاکم شدن دین در تمام ابعاد زندگی، به آباد کردن دنیایمان می‌اندیشیم، هم‌افق با امام نشده‌ایم. لذا اگر دوست داریم با امام همراه باشیم، باید تغییر کنیم و مهم‌ترین گام در این زمینه این است که عهد الستی خود را از تصور به تصدیق بکشانیم؛ عهدی که قطعاً چیزی جز تبعیت از ولایت، عبودیت حضرت حق و تلاش برای ظهور دین در زمین، چیز دیگری نیست.

 

پی‌نوشت:

[1] سوره‌ كهف، آیه‌ 66.

[2] لهوف، صفحات 65 و 66.

[3] صحیفه امام خمینی(قدس‌سره)، ج‏8، ص526.



نظرات کاربران

//