خلاصه بحث بصیرت، جلسه ششم
بحث، به خطبهی امام حسین(علیهالسلام) هنگام خروج از مدینه رسید که مرگ را همچون گردنبندی زیبا بر گردن دختران جوان، معرفی کردند و با این نگرش به مرگ، همراهان خود را به حرکت و خون دل ریختن در راه خدا، تشویق نمودند. با این مقدمهی نورانی، علامه جعفری(رحمةاللهعلیه) مردم را در مواجهه با پدیدهی مرگ، به گروههای مختلف، تقسیم میکنند.
گروهی همانند کودکان که ذهنیتی از مرگ ندارند، اصلاً نمیدانند مرگ چیست و فقط حیات مادی خود را میبینند؛ زندگی را فقط از تولد تا مرگ میدانند و با علم به اینکه زندگی آنان نیز مانند دیگران پایانی دارد، باز هم به پایان عمر خود، توجهی نمیکنند و مرگ را فقط برای همسایه میدانند. نتیجهی این تفکر، آن است که وقتی پیر میشوند و قوایشان تحلیل میرود، توقعشان از زندگی و دیگران بیشتر میشود. در حالی که اگر پدیدهی مرگ را میشناختند و با آن سیر میکردند، ضعف و پیری و... را کاملاً طبیعی میدیدند و از خود و اطرافیان، توقع بیجا نداشتند؛ بلکه هر چه در حیات پیش میرفتند، شادابتر میشدند؛ چون ابدیت خود را ساخته بودند و نیازی به دیگران نداشتند.
دیدگاه دوم دربارهی مرگ، مربوط به کسانی است که آنان نیز نسبت به مرگ، بیاعتنا هستند؛ ولی به خود، تلنگری زدهاند و آن قدر در زندگی طبیعی محض، غوطهور نمیشوند که مرگ را فقط برای همسایه بدانند. میدانند که رفتنی هستند و یک روز، همه چیز را از دست میدهند؛ اما به علت شیرینی زندگی و لذایذ آن، از حقیقت مرگ، غافلاند و به آن، یقین ندارند. آنان با اینکه به ابدیت و مرگ، معتقدند، روش زندگی و عملشان، نشانی از این اعتقاد ندارد و نمیخواهند باور کنند که رفتنی هستند؛ بلکه هر چه عمر میکنند، وزر و وبال گذشته را بیشتر با خود میکِشند و میخواهند با انواع تخدیرات و تلقینات، خود را غافل کنند تا اصلاً دربارهی مرگ نیندیشند.
اما دستهی سوم، با اینکه به مرگ، یقین دارند، مشکلشان این است که به سبب تردید و ابهامی که دربارهی عالم پس از مرگ دارند، نمیتوانند زندگی دنیا را به گونهای تنظیم کنند که نتیجهای نیکو در عالم پس از مرگ داشته باشد. رشتهی عمر آنها، مانند حلقههایی از هم گسسته است که یکی پس از دیگری، میآید و میرود؛ چون اصلاً حقیقت ثابت وجودشان را که رو به ابدیت است و باید برای آن، توشه بگیرند، نمیبینند!
این سه گروه، همه نسبت به مرگ، ابهام دارند و لذا در مشکلات زندگی نمیتوانند پایدار باشند و در راه دین، فداکاری کنند؛ بدین معنا که وقتی بین دین و دنیایشان تقابل ایجاد میشود، نمیتوانند دنیایشان را فدای دین کنند و از این رو در میدانهای جهاد اکبر، اوسط و اصغر، موفق نمیشوند. اینان چون مرگ را نمیشناسند، معنی زندگی را هم نمیتوانند بفهمند و به سببِ نداشتن یقین، بدون شناخت ابدیت، رهسپار برزخ میگردند.
اما در نگاه صحیح به مرگ و حیات، وجود انسان، حقیقت ثابتی است که هم قبل از تولد بوده و هم بعد از مرگ خواهد بود؛ و در این بین، آمده تا در قالب دنیا و ماهیت، به کمک ولایت، دین و تشریع، رشد کند و بعد، به عالم ابدی خود بازگردد؛ "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ". و در این سیر، پدیدههای جوانی و پیری، بیماری و سلامتی، خنده و گریه، غم و شادی و...، همه مثل کفهای روی آب هستند که میآیند و میگذرند. برعکس برای کسانی که مرگ و حیات را در اتصال با هم نیافتهاند و وجود ثابت خود را نشناختهاند، این کفها نمیگذرند؛ بلکه جزء تعلقات و باورهای آنان و لذا وِزر وجودشان میشوند.
به فرمایش علامه جعفری(رحمةاللهعلیه)، بسیاری از غم و اندوههای ما در دنیا، چیزی غیر از گرفتگی روح نیستند. اسمشان را غم گذاشتهایم؛ اما فقط حجابی هستند که روحمان را مخفی کردهاند و مانع دید و نگاه باطنیمان شدهاند. این غمها که فضای روح را تاریک میکنند، به خاطر دلبستگیهای ما ایجاد میشوند؛ دلبستگیهایی که یا به آنها نرسیدهایم، یا نمیتوانیم درست از آنها استفاده کنیم و یا آنها را از دست دادهایم!
اما در مقابل، غمهای حقیقی هستند که سبب تصفیه و تعالی روح میشوند و جان را جلا میدهند. این غم، غم نورانی و مبارک ابدیت است؛ مثلاً غم اینکه: مبادا انبساط و عظمتی برای روح انسان، وجود داشته باشد و من به آن نرسم! این، غمی است که تمام رادمردان تاریخ داشتهاند. مانند غم حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) در غربت ولایت، غم امام حسین(علیهالسلام) در از دست دادن حضرت علیاکبر و غم حضرت زینب(سلاماللهعلیها) در داغ شهادت برادر. این غمها، گر چه جسم آنان را فرسوده کرد، ولی روحشان را جلا داد.
راه رهایی از غمهای دنیا و رسیدن به غم نورانی، تنها نگاه به ابدیت است که باید در تمام امتحانهای ریز و درشت زندگی، به ما جهت دهد. باید اعتقادمان این باشد که دنیا، خاصیتش همین فشارها و از دست دادنهاست و طبق روایات، اصلاً در دنیا، راحتی خلق نشده است! تنها با این نگاه است که میتوانیم در تمام میادین، بشّاش باشیم، نه در راحتیها خودمان را گم کنیم و نه در غمها افسرده شویم؛ و در هر میدان از جوانی و سلامتی گرفته تا پیری و بیماری و... مطابق تکلیفمان در همان میدان، خدا را بندگی میکنیم. نواقص، ظلمها و سختیها در دنیا زیاد است؛ هیچ کدام از اینها هم خوب نیست؛ ولی ما با نگاه و بینشی که داریم، میتوانیم از آنها به نفع سعادت خود، استفاده کنیم! چنانکه ائمه(علیهمالسلام) از همین دار سختیها، به خیر رسیدند و اصلاً هم شکایت نکردند؛ چون حیات را ابدی میدیدند که مرگ، آنان را فقط از مرحلهای به مرحلهی دیگر از این حیات ابدی، عبور میدهد.
از دیگر ابعاد بینش مرگ و حیات، شناخت معنای پیروزی و شکست است. ما معمولاً وقتی میبینیم کسی به نیروهای طبیعی زیادتری رسیده، میگوییم او پیروز است؛ و اگر از نیروهای طبیعی کمتری برخوردار باشد، میگوییم شکست خورده است. ما به هر شادی میگوییم پیروزی، و به هر غصه میگوییم شکست؛ اما این، اعتباری است که خودمان کردهایم. در بینش صحیح، فاتح و پیروز، آن کسی است که جانش پیروز شود؛ یعنی از اسارت لذّات و غمهای جزیی و کوچک، رها گردد. ممکن است ما هفتاد سال عمر کنیم؛ اما همهی آن سالها منهای یک لحظه، شکست باشد؛ مثل حرّ که در یک لحظه، عروج ابدی خود را تضمین کرد و پیروز شد. همچنین ممکن است تمام زندگی ما پیروزی باشد، جز یک لحظه که شکست روحمان میشود؛ مثل آن کسی که امام حسین(علیهالسلام) سراغش رفت تا او را به یاری بخواند، اما او نپذیرفت و روحش شکست خورد!
باید بدانیم هر وابستگی به جلوات دنیا، شکست است و انسان نباید دنیا را برای خود، آرمان ببیند. مسئلهی روح، عمیقتر از دیروز و فرداست؛ روح، زمان ندارد و جسم خارجی هم نیست که بخواهد مسافتی را طی کند. روایت داریم وقتی حضرت موسی از خدا پرسید: چگونه به تو برسم؟ خداوند، پاسخ داد: "قَصدُکَ لِی، وَصلُکَ إلَی"؛ یعنی در یک لحظه میتوانی به خدا برسی و پیروز شوی و در یک لحظه هم میتوانی شکست بخوری.
البته اعمال انسان که زمینهساز این پیروزی یا شکستاند، در زماناند؛ اما رسیدن به خدا یا دور شدن از او، با قلب است. باید به قلبهایمان نگاه کنیم و ببینیم چه میخواهد و برای چه میخواهد. اگر غم داریم، باید برای خدا غمگین باشیم و اگر شادیم، برای او شاد باشیم؛ که همین غم و شادی، ما را به او وصل میکند. مسئله، این نیست که دنیا را نخواهیم؛ ما باید همهی جلوات خدا را دوست داشته باشیم، اما برای خدا. در آن صورت، دیگر قلبمان از نبودِ دنیا نمیلرزد، که به همان اندازه هم، از خدا دور بیفتیم و شکست بخوریم؛ چون میدانیم خود خدا خواسته آن جلوه را بردارد.
آری؛ اگر بخواهیم راه درست را برویم، در ظاهر، زیاد شکست خواهیم خورد و مظلوم خواهیم شد؛ اما اینها شکست نیستند! بلکه اگر بتوانیم در آن میادین، انتخاب خدایی کنیم و بر محور ابدیت، راه خدا را برویم، پیروزیم.
کشتهی جاوید، کیست؟ کشتهی شمشیر دوست |
|
کــآب حــیــات قــلــوب، از دم شـــمــشـــیــر اوسـت |
نظرات کاربران