خلاصه بحث بصیرت، جلسه هفتم
بحث، به بررسی نگاههای مختلف دربارهی مرگ و حیات رسید. دانستیم در دیدگاه انبیاء و اولیاء(علیهمالسلام) مرگ و حیات، دو جزء جدا از هم نیستند؛ بلکه این دو در مسیر حرکت تکاملی انسان که به ابدیت، منتهی میشود، مکمّل یکدیگرند. بر خلاف اینکه ما تولد مادی را آغاز و مرگ را پایان حیات خود میپنداریم، در نگاه اولیاء خدا، حیات و زندگی، حقیقتی است که در عالم الست آغاز شده و بنا به مشیت و حکمت ذات اقدس اله، از عالم ماده و عناصر طبیعی عبور میکند تا به غایت خود برسد.
در واقع حیات، مسیری است دایرهوار از مبدأ تا معاد -"إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ"- که تنها در برههای، در تعامل با طبیعت و عالم کیهانی قرار میگیرد، تا وجود انسان در جهت حیات ابدی، تعین و ظهور پیدا کند. پس دنیا فقط ممرّ و محل عبور ماست؛ و نه مبدأ یا مرجع حیاتمان. لذا اگر این باور در عینیت وجود ما جا بیفتد، تمام زندگیمان را تحتالشعاع خود میگیرد و غمها و شادیها، شکستها و پیروزیها و همه چیزمان را جهت میدهد.
پس زندگی فقط نفس کشیدن و خوردن و خوابیدن، ازدواج و اقتصاد و سلامتی نیست؛ که اگر این بود، دیگر نبوت و قرآن و دین و امامت، چه لزومی داشت؟ اگر این بود، پس فطرت و آرمانهای بشری از ما چه میخواهند؟ پس چرا خودمان هیچ وقت به آنچه داریم و اسمش را حیات گذاشتهایم، راضی نیستیم و آرامش نداریم؟
آیا غیر از این است که انبیاء و اولیاء آمدهاند تا به تمام شئون زندگی ما، جهت ابدی بدهند و بگویند که حقیقت حیات، ماورای این صورتهاست؟ خداوند در قرآن کریم میفرماید: "یا أیهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما یحْییكُمْ"1؛ پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) ما را دعوت به حیات میکند و ما باید دعوت او را پاسخ دهیم. اما متأسفانه با اینکه میپذیریم این زندگی، حیات واقعی نیست، بلکه آخرت، دار حیات است، باز هم نشستهایم تا فردا به سوی آن حیات برویم؛ در حالی که همین جا باید دعوت خدا و رسول را اجابت کنیم و دنبال حیات حقیقی بگردیم!
مثل اینکه اگر مادری با یک جوان دربارهی پیری سخن بگوید، او معنایش را خوب میفهمد؛ اما هرگز نمیفهمد که پیری، چه عالمی است. لذا هر چه هم مادر، نصیحتش کند که برای پیریاش اندوخته بگیرد، توجه نمیکند؛ مگر اینکه فرد عاقلی باشد که بفهمد منظور از پیری، عالمی است با تمام خواصش! جوان میشنود و قبول هم دارد؛ اما در روند زندگیاش هیچ تأثیری نمیگذارد. تا اینکه یکباره میبیند پیر شده است و هیچ چیز ندارد؛ دیگر مادرش هم نیست و او مدام حسرت میکشد که: ای کاش وقتی جوان بودم، نصایح مادرم را میپذیرفتم!
ما هم یک روز میفهمیم که: "وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الآخِرَةُ خَیرٌ"2؛ اما آن روز، همان برزخی است که دیگر در آن، دستمان به پیغمبر و امام نمیرسد؛ چنانکه آنان خود فرمودهاند: ما از برزخ برای شما میترسیم!3
اما امام حسین(علیهالسلام) همین جا دعوت رسول گرامی و جدّ بزرگوارش(صلیاللهعلیهوآله) را شنید که فرمود: "اخْرُجْ، فَإِنَّ اللهَ قَدْ شَاءَ أنْ یرَاكَ قَتِیلاً"4؛ لذا به سوی کربلا رفت و نه از یزید و شمر ترسید، نه تحت تأثیر حرفهای محمدبنحنفیه و ابنعباس قرار گرفت، نه عطش و تیر سهشعبه و عمود آهنین، او را عقب نشاند! چرا؟ چون هدف و وسیله را به خوبی میشناخت. ولی ما هدف و وسیله را با هم خلط کردهایم و نمیدانیم که دنیا و تمام شئون آن، فقط ابزار و وسیلهاند، نه هدف؛ و همین جهل ما، موجب سردرگمی و تحیر روحمان شده است. وقتی ما هدف را در دنیای از تولد تا مرگ، محدود کردیم، تمام وسایل را در همین محدوده مصرف میکنیم؛ و البته هر چه هم پیش رویم، ارضا نمیشویم و محال است دچار تحیر نگردیم؛ چون به هر جا برسیم، باز روح خواهد گفت: الآن چه کنم؟!
این به ما میگوید که حیات واقعی ما، جسم و دنیا نیست؛ بلکه ما، روحی وسیع هستیم که یک فضای لایتناهی میخواهد. پس اگر به هر شیء محدود در جهان هستی، دلبستگی و تعلّق پیدا کنیم، روحمان پیوسته در تلاطم خواهد بود، عظمت خود را از دست خواهد داد و اسیر و محدود خواهد شد. اما دید ملکوتی، آن است که بتوانیم حبّ همسر، فرزند و یا سایر جلوات دنیا را، فقط وسیلهای برای رسیدن به محبت نامحدودِ خدا بگیریم.
در جریان نینوا، امام حسین(علیهالسلام) نقطهی اصلی محبتها را نشانه رفت و به ما نشان داد که تمام هستی، تنها وسیلهای است برای رسیدن به هدف دین و خدا؛ حتی اگر این وسیله، انگشت و انگشتر، علیاکبر و علیاصغر و یا استخوان سینه و رگهای گلو باشد. امام حسین(علیهالسلام) هر چه را داشت، در طبَق اخلاص گذاشت و در مقابلش خدا نیز او را ثارالله کرد و تمام ارواح عالم را به دستش داد؛ چنانکه میبینیم او همواره به ویژه در محرّم و صفرها، با عشق و سوز خود، دلها را زنده میکند. ولی ما چه میکنیم؟ با وجود عشق و محبتی که به او داریم و این حقایق را هم میفهمیم، نمیتوانیم از کوچکترین علقهی خود بگذریم و کمترین چیزی را برای دین و ارزشها از دست بدهیم؛ چرا؟ چون هدف نامحدود را نشناختهایم و همین علقههای محدود را هدف میبینیم. از جمله اینکه نظام ولایت فقیه، یک هدف برحقّ است؛ اما آیا ما حاضریم همهی هستیمان را به پای این هدف بریزیم؟!
البته هر جا وسیله به نفع دین و هدف باشد، انسان باید آن وسیله را نگه دارد. به عنوان مثال، وقتی میبیند با سلامتی، بهتر میتواند بندگی کند، یا با داشتن مال، بیشتر میتواند به خلق خدا برسد، باید در حفظ این سلامتی و مال بکوشد. اما اگر در جایی دید که حفظ دین، فقط به قیمت از دست دادن این وسایل، ممکن است، باید از آنها بگذرد.
نقل است که سلطانمحمود در بین وزیران خود، نظر خاصی به ایاز داشت و این امر، سبب سؤال و حسادت سایرین میشد. سلطان برای اینکه به آنان بفهماند چرا ایاز را بیشتر دوست دارد، آنان را جمع کرد؛ یک الماس بزرگ از خزینهی خود آورد و از تکتکشان خواست که الماس را بشکنند؛ ولی برای آنان سنگین بود و هیچ کدام نتوانستند آن الماس زیبا را بدون دلیل از بین ببرند و خُرد کنند! در نهایت نوبت به ایاز رسید؛ او بدون اینکه چیزی بگوید، بلافاصله فرمان سلطان را اطاعت کرد و الماس را قطعه قطعه کرد.
میدانید تفاوت ایاز با بقیه، چه بود؟ بقیه، الماس میدیدند با شکل و خصوصیت کمنظیرش، لذا شخصیتشان محدود به همان شیء و جماد شد؛ اما ایاز، سلطان و ارادهی او را میدید و آن شیء جماد را شکست، تا شخصیتش نشکند.
به همین ترتیب، ما هم دنیا را میبینیم با اموال، اولاد، ازواج، جوانی، مقام و سایر شئونش؛ لذا نمیتوانیم آن را فدای دین کنیم. اما اگر بدانیم همه چیزِ ما، دادهی خدا و وسیلهای برای رسیدن به اوست، وقتی خود او میگوید: این وسیلهام را بشکن تا به من برسی، دیگر ما چهکارهایم که بخواهیم آن را حفظ کنیم و نگرانش باشیم؟!
خلاصه، اینکه نگاه حسینبنعلی(علیهالسلام) به زندگی، این است که بدون دین، اگر چه بشود عبادت کرد و ظاهری آراسته داشت، اما نمیشود حیات داشت و حقیقتاً زندگی کرد! دینداری برای او، تنها یک معنا داشت: خدا را هدف گرفتن و تمام وسایل را در راه این هدف، صرف کردن. و به فرمایش علامه جعفری(رحمةاللهعلیه) ما نیز میتوانیم به سعادت حسینی برسیم؛ چون تمام جریان حیات در دنیا، همواره درگیر تنازع بین نیروهای الهی و شیطانی است و ما اگر بتوانیم در این میادین نزاع، به نفس مطمئنه و ابدیت برسیم، پیروزیم و وجودمان با امام حسین(علیهالسلام) سنخیت پیدا میکند؛ إنشاءالله.
پینوشت:
[1] سوره انفال، آیه 24.
[2] سوره انعام، آیه 32.
[3] الكافی، ج3، ص242.
[4] لهوف، ص65.
نظرات کاربران