بصیرت 11

خلاصه بحث بصیرت

(جلسه یازدهم)

 

در امتداد بحث دید باطنی و ملکوتی به اشیاء، به یکی از مشخصات اساسی انسان می‌پردازیم و آن اینکه هر انسانی می‌تواند به ملکوت وجودش وارد شود و با خدا انس بگیرد.

حضرت علی(علیه‌السلام) در خطبه‌ی 108 نهج‌البلاغه می‌فرمایند:

"الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ."

سپاس، خدای را که بر خلقش، با خلقتش تجلی کرده و با حجتش، بر قلب‌هایشان ظاهر گشته است.

در واقع اگر خداوند به هر یک از مخلوقات خود، با یک یا چند اسمش تجلی کرده، بر انسان، با حجت خود که کامل و جامع اسماء الهی است، ظهور پیدا کرده؛ و این حجت که خدا با آن در قلب انسان تجلی کرده، همان عقل، نفس ناطقه و روح است. بنا بر این فرمایش حضرت، هر انسانی می‌تواند در درونش با خدا انس داشته باشد؛ و البته انس، آن حالات توهمی نیست که برخی فکر می‌کنند دارند! حقیقت انس با خدا، پذیرش تجلیِ او در قلب، یعنی پذیرش حجت اوست و هیچ راهی برای رسیدن به آن وجود ندارد، جز تصفیه و طهارت درون.

حضرت علی(علیه‌السلام) در خطبه‌ی 144 نیز می‌فرمایند:

"أینَ الْقُلُوبُ الَّتِی وُهِبَتْ لِلَّهِ وَ عُوقِدَتْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ."

کجاست آن قلب‌ها که به خدا بخشیده شده و بر طاعت او گره خورده است؟

و راستی که تنها این قلوب، استحقاق و قابلیت انس را دارند؛ قلب‌هایی که اختیار خود را به خدا بخشیده‌اند و خود را به طاعت او بسته‌اند. چگونه؟

حتماً دیده‌اید کسانی را که دلشان به دنیا گره خورده است! اگر مشکلی در دنیا برایشان پیش آید، خود را به آب و آتش می‌زنند تا به هر قیمتی شده، آن مشکل را رفع کنند. به همین ترتیب، کسانی هم که دلشان به طاعت خدا گره خورده، یعنی نه فقط جسم و جوارح، بلکه قلبشان مطیع خداست، با معرفت و مجاهده، موانع عمل به باورهای برحقّشان را از سر راه برمی‌دارند و به عنایت خدا، مشکلات اخلاقی و اندیشه‌ای‌شان را برطرف می‌کنند. پس اگر ما می‌بینیم که موانع راه معنا را پذیرفته‌ایم و توان رفع مشکلات معنوی خود را نداریم، معلوم است قلبمان به طاعت خدا گره نخورده و انس نگرفته است.

حضرت علی(علیه‌السلام) در همین باره در خطبه‌ی 227 می‌فرما‌یند:

"اللَّهُمَّ إِنَّكَ آنَسُ الآنِسِینَ لِأَوْلِیائِكَ وَ أَحْضَرُهُمْ بِالْكِفَایةِ لِلْمُتَوَكِّلِینَ عَلَیكَ؛ تُشَاهِدُهُمْ فِی سَرَائِرِهِمْ وَ تَطَّلِعُ عَلَیهِمْ فِی ضَمَائِرِهِمْ وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصَائِرِهِمْ. فَأَسْرَارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَیكَ مَلْهُوفَةٌ؛ إِنْ أَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ، آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ وَ إِنْ صُبَّتْ عَلَیهِمُ الْمَصَائِبُ، لَجَئُوا إِلَى الإسْتِجَارَةِ بِكَ، عِلْماً بِأَنَّ أَزِمَّةَ الأُمُورِ بِیدِكَ وَ مَصَادِرَهَا عَنْ قَضَائِکَ."

خدا‌یا، همانا تو انیس‌تر‌ین انس‌گیرندگان به اولیائت و حاضرترین آنان در کفایت توکّل‌کنندگان بر خودت هستی؛ آنان را در سرّشان مشاهده می‌کنی و به ضمائرشان آگاهی و قدر بصیرتشان را می‌دانی. پس اسرار آنان برای تو مکشوف است و دل‌هایشان به سوی تو واله. اگر غربت، آنان را به وحشت اندازد، یاد تو مونسشان می‌شود و اگر مصائب بر آنان ببارد، به تو پناه می‌برند؛ چرا که می‌دانند سررشته‌ی امور به دست توست و همه چیز از قضای تو صادر می‌شود.

یعنی خدا با اولیائش انس دارد؛ و مگر می‌شود کسی ولا‌یت حق را بپذیرد و انسش با غیر حق باشد؟! همان طور ‌که اگر کسی ولایت دنیا را بپذ‌یرد، انسش با دنیاست؛ تا آنجا که حضور در نماز و عبادت و اخلاقش هم، وقتی خوب است که دنیا به او رو کرده باشد؛ اما اگر دنیا به او پشت کند، کلّ سیستمش به هم می‌ر‌یزد! بر خلاف اولیاءالله که چون انس با خدا دارند، در طوفان مشکلات هم، آرام‌اند و به قدرت لایزال حق، تکیه دارند.

علامه جعفری(رحمةالله‌علیه) درباره‌ی ارتباط انسان با خدا می‌نویسند:

«هر اندازه بر رشد شخصیت آدمى بیفزاید، انس وى با خدا، بیشتر و سازنده‏‌تر می‌‏شود.»1

این یک قاعده‌ی کلی است که هر چه از عمر انسان می‌گذرد، طبیعتاً باید از جلوات اقبال و ادبار دنیا، بیشتر بریده شود و ارتباط او با اشیاء و پدیده‌ها، فقط بر اساس تکلیف و وظیفه باشد. چون وقتی انس با آخرت بیشتر شد، خودبه‌خود انس با دنیا کم‌رنگ می‌شود؛ دل، آزاد می‌شود و دیگر از کم و زیادِ دنیا، قبض و بسط نمی‌گیرد. چنین انسانی به هیچ چیز جز خدا، دل نمی‌بندد و همه چیز را برای این می‌خواهد که با آن‌ها برای محبوب و معشوقش کار کند. پس جلوات خدا، هرگز فی‌نفسه معشوق او نمی‌شوند؛ بلکه فقط بستر ادای تکالیف او نسبت به معشوقش هستند. لذا او جلوات را فقط به تبع معشوق، دوست دارد و هیچ گاه معشوق را فدای آن‌ها نمی‌کند.

اما انگار ما هر چه سنّمان بیشتر می‌شود، بیشتر نگران دنیا می‌شویم و مدام می‌ترسیم مبادا مال و مقاممان را از دست بدهیم یا برای همسر و فرزندمان اتفاقی بیفتد و...! چرا؟ چون با سیر طبیعی ماده به سوی مرگ و جدا شدن از طبیعت، همگام نشده‌ایم و شخصیتمان را به قدر کافی، رشد نداده‌ایم.

علامه(رحمةالله‌علیه) در ادامه می‌فرماید:

«انس با عقل و عظمت و شكوه آن، بدون به فعلیت آوردن تعقّل، امكان‌پذیر نیست؛ و درك زیبایى و لذت عشق، بدون ورود به جاذبه‌ی معشوق، محال است. هیچ رابطه‏‌اى براى انس با خداوند متعال، جز برخوردارى از اوصاف عالی انسانى كه نمونه‏‌هایى از اوصاف خداوندى است، وجود ندارد.»2

اصلاً انس با خدا، یعنی تخلّق به اسماء و اوصاف او و ظهور امتیازات عالی انسانی؛ که "لِلَّهِ الأَسْماءُ الْحُسْنٰى"3 و "عَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ كُلَّها"4. انسانی که با خدا انس می‌گیرد، باید عادل، صادق، صابر، بردبار، دانا، متعهد و... باشد و جز به حیات معقول نیندیشد. باید در جاذبه‌ی معشوق قرار گیرد و روحیه‌اش را متناسب با او کند. باید در عالمش وارد شود؛ وگرنه نمی‌تواند آن را درک کند و وقتی درک نکرد، در عین محبت و اعتماد به او، به راحتی کنارش می‌گذارد و از آن فرار می‌کند!

به عنوان مثال، زبیر جزء چهار نفر بیعت‌کننده با حضرت علی(علیه‌السلام) و بعد هم جزء معدود افراد حاضر در تشییع حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) بود؛ اما چون به جاذبه‌ی معشوق وارد نشده و در این جاذبه، فعلیت نیافته بود، آنجا که علی(علیه‌السلام) خواست فعلیت‌های غلطِ او را بگیرد و شأن و شئون دنیایش را تأمین نکرد، مسیرش از علی(علیه‌السلام) جدا شد؛ اگر چه شاید دنبال دشمن نرفت!

به هر حال، رشد شخصیت، ملازم بریدن از پستی‌ها و در نتیجه، جذب کمالات است؛ طوری که انسان، دیگر نمی‌تواند اهل دنیا باشد؛ یعنی نمی‌تواند دین را کنار بگذارد و یا فقط ظاهر دین را حفظ کند، اما در بُعد جمادی و نباتی و حیوانی بماند و به انسانیت نرسد! که اگر این دو را با هم جمع کند و دین و دنیا را با هم بخواهد، هرگز خود عالی‌اش را پیدا نمی‌کند و نمی‌تواند با خدا انس بگیرد.

البته طریق انس هم آسان نیست؛ و «اهل کام و ناز را در کوی رندی، راه نیست»! چرا که اصلاً انسان به دنیا آمده، تا در سختی‌ها رشد کند؛ و خدا در ازای تحمل این سختی‌ها، به او درجات و پاداش می‌دهد. در قرآن کریم می‌فرماید: "إِنَّ اللهَ اشْتَرٰى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ"5؛ جنسی که خدا می‌خرد، تمام جلوات دنیا و نفس است و بهایی که می‌دهد، تمام صفات و اسماء حسنای اوست. اگر انسان، جنس قابلی ندهد، خدا نیز بهایی به او نمی‌پردازد؛ و این یک قاعده و سنت کلی است که نمی‌توان بر خلاف آن حرکت کرد و راحتیِ دنیا و آخرت را یک‌جا با هم داشت.

خلاصه آنکه انس با خدا، هدف اعلای زندگی است؛ آن هم نه انس با یک موجود توانا، از سر ترس و ناچاری! اینکه من چون از خدا می‌ترسم، نماز بخوانم و گناه نکنم، نامش انس نیست؛ انس با خدا، چشیدن زیبایی‌های او و وارد شدن در عالم بی‌منتهایش است؛ همان که حضرت علی(علیه‌السلام) می‌فرمود: "مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لا طَمَعاً فِی جَنَّتِكَ، وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُکَ"6.

از این روست که وجود انسان، تمام‌شدنی نیست؛ مطلوباتش نیز تمام‌شدنی نیست و در این عالم فانی، یافت نمی‌شود. اما اگر او، این تمام‌شدنی را به خدا بدهد، خدا، مطلوب تمام‌نشدنی را به او می‌دهد.

در واقع انسان، موجود واحدی است که دو بُعد اساسی دارد: یکی بُعد مادی، جسم و وجه‌الخلقی و دیگری بُعد معنوی و وجه‌اللّهی؛ که جنبه‌ی مادی، محسوس و لذتش نقد است، اما جنبه‌ی معنوی با اینکه اصالت دارد و مهم‌تر است، برای ما نسیه به نظر می‌رسد. چون در عالم ماده‌ایم و ماده را نقد می‌بینیم؛ از خدا هم، همین نقد را می‌خواهیم! حال آنکه عالم ماده، ظرفیتش را ندارد و محدود است و ما باید زوائد فانی ماده را از دست بدهیم، تا به مطلوب بی‌پایان برسیم.

عنصر مادی و جوهر طبیعی انسان، قید و بند نمی‌شناسد و به طور تکوینی، به اقتضای طبع خود، حرکت می‌کند. اما عنصر معنوی انسان، اختیاری است و نحوه‌ی حرکت آن، به دست خودش است. اگر انسان، منِ عالی و انسانیِ خود را به کار اندازد، از خودخواهی‌ها و سودپرستی‌ها نجات می‌یابد و مدیریت غرایز حیوانی و خواست‌های بی‌قید و شرطِ عنصر مادی را، به دست روح و دین می‌دهد و بی آنکه قوانین ماده را نابود کند، قوای خود را تعدیل می‌نماید. اما اگر نگاهش به هستی، مادی باشد، اسیر شهوت و غضب می‌شود و پیوسته در حال جنگ با خود و دیگران و دنیاست، بی آنکه آرامش داشته باشد؛ چرا که امیال ماده، اشباع‌شدنی نیست و او هر چه تلاش کند، نمی‌تواند همه چیز را مطابق میل خود بسازد.

با این توضیح باید بدانیم بدن، دنیا و جلواتش، وسیله هستند و روح و جلواتش، هدف؛ و بدون هماهنگی این هدف و وسیله، نمی‌شود از مجرای زندگی سالم، به رشد و تعالی انسانی رسید؛ چرا که این ناهماهنگی، به مختل شدنِ هم جسم و هم روح انسان، منجر می‌شود.

البته ما همه، هدف عالی داریم: امام و پیغمبر و خدا؛ ما می‌خواهیم به آسمان معنا برویم؛ اما با یک نردبان چندپله‌ای! و حال آنکه رفتن به آسمان، نردبانِ خودش را می‌خواهد. انسان باید از تمام شئون خود بگذرد، تا به هدف عالی‌اش برسد؛ وگرنه مصداق آیه‌ی قرآن می‌شود که فرمود: "اُولئِكَ كَالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ"7. چون حیوانات، هدف عالی ندارند؛ ولی انسان با اینکه هدفش عالی است، وسیله‌اش را کوچک گرفته و در توهّمش فکر می‌کند با این وسیله‌ی کوچک می‌تواند به آن هدف بالا برسد!

 

پی‌نوشت:

[1]    ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج19، ص243.

[2]    ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج19، ص243.

[3]    سوره اعراف، آیه 180 : خدا، اسماء حسنٰی دارد؛ پس او را به آن‌ها بخوانید.

[4]    سوره بقره، آیه 31 : تمام اسماء را به آدم، تعلیم داد.

[5]    سوره توبه، آیه 111 : همانا خداوند از مؤمنان، جان‌ها و اموالشان را خرید، به اینكه بهشت براى آنان باشد.

[6]    بحار الأنوار، ج67، ص19 : تو را نه از ترس آتشت و نه به طمع بهشتت، بندگی نکردم؛ بلکه تو را سزاوار پرستش یافتم، پس بنده‌ات شدم.

[7]    سوره اعراف، آیه 179 : آن‌ها همچون چهارپایان، بلکه گمراه‌ترند!

 



نظرات کاربران

//