خلاصه بحث بصیرت
(جلسه دوازدهم)
در تداوم بحث نگرش باطنی به عالم ماده و عبور از ظواهر برای ورود به ملکوت دنیا، به بحث تعیین هدف و وسیله رسیدیم، و اینکه تا وقتی وسیله مطابق با هدف نباشد، هرگز نمیتوان به هدف رسید. حال از خطبهی 109 نهجالبلاغه، بحث را دنبال میکنیم؛ حضرت علی(علیهالسلام) میفرمایند:
"سُبْحَانَكَ خَالِقاً وَ مَعْبُوداً بِحُسْنِ بَلائِكَ عِنْدَ خَلْقِكَ."
[خدایا،] منزّهی تو که خالق و معبودی، به حسن بلایت در نزد خلق.
توضیح، آنکه خدا در خالقیت، منزهّ است و خالقیت او، احسن است؛ "اللهُ أحْسَنُ الْخالِقینَ"1. اما آنجا که خلقت، مستند به مخلوق میشود، حدّ و قالب میگیرد و برای اینکه احسن بماند، باید مخلوق، عبودیت خدا را هم بپذیرد و معبودش او باشد؛ چگونه؟ "بِحُسْنِ بَلائِكَ"؛ با ابتلائات. در واقع مخلوقیت ما، باید وسیلهی رسیدن به عبودیت خدا باشد و اصلاً ما خلق شدهایم، تا با هر چه که در عالم مخلوقیت، در درون یا بیرون به ما دادهاند - از جسم و قوا گرفته تا خانواده، مال، مقام و سایر نعمتها- خدا را بندگی کنیم. این، هدفی است که خدا تعیین کرده و ما در تمام میادین زندگی، باید به دنبال آن باشیم.
پس میتوان گفت راه اینکه احسنالمخلوقین به احسنالخالقین برسد، انتخاب احسن در ابتلائات است.
برای توضیح بیشتر، مثال میزنیم. بارانی که خداوند از آسمان نازل میکند، منزّه از هر رنگ و گرد و غباری است؛ اما چون ریزش پیدا میکند و در نقاط گوناگون جاری میشود، موج و کف میگیرد. همچنین خورشید وقتی طلوع میکند، احسن به همه جا میتابد؛ اما چون سریان نور است، سایه را هم به دنبال خود میآورد. به همین ترتیب در تجلی وجود که تماماً اسماء حسنای الهی است، همه چیز احسن است و هیچ جا خالی از وجود و اسم خالقیتِ خدا نیست؛ اما چون سریان و جریان وجود است، حدّ ماهیت میگیرد، که این، همان جنبهی مخلوقیت است. و همان طور که بدون آب، موجی و بدون نور، سایهای در کار نیست، ماهیت هم بدون وجود، هرگز نمود پیدا نمیکند.
بنابراین آنچه که هست، وجود است، و ماهیت فقط حد و عدم وجود است؛ همان گونه که سایه، نبودِ نور است. لذا اگر کسی بخواهد به آبِ دریای وجود برسد و خالق و معبود را بیابد، باید در میادین ابتلا، سایهها و کفهای ماهیت و حدودِ مخلوقی را کنار بزند؛ چون هدف، ظهور وجود است و اگر به ماهیت بچسبیم، از وجود، دور میافتیم. چنانکه سایه، هدف طلوع خورشید نیست و هر چه با سایه برویم، از خورشید دورتر میشویم و بیشتر به ظلمت میرسیم؛ کف هم، هدف سیَلان آب نیست و هر چه بخواهیم کف را به دستمان بگیریم، دستمان از آب، خالیتر میشود!
این است که میگوییم هدف، عبودیت خداست - نه مخلوقیت- و وسیلهی رسیدن به این هدف، میادین ابتلائات و از دست دادنهاست. انتخاب احسن در این میادین هم، وجود و روح است، نه ماهیت و جسم؛ و فطرت و استعدادهای درونی است، نه هوٰیهای نفسانی و امیال حیوانی. ابتلا، ما را از حدود ماهیت، امیال و هوٰیها جدا میکند و به وجود و تخلّق به اسماء و صفات الهی میرساند. اما اگر دچار بلا نشویم و به اختیار، بر آن صبر نکنیم، معلوم نیست بتوانیم به اسم صبر، حلم، عفو و سایر اسماء خدا برسیم!
در ادامهی خطبهی 109 آمده است:
"خَلَقْتَ دَاراً وَ جَعَلْتَ فِیهَا مَأدُبَةً، مَشْرَباً وَ مَطْعَماً وَ أزْوَاجاً وَ خَدَماً وَ قُصُوراً وَ أنْهَاراً وَ زُرُوعاً وَ ثِمَاراً. ثُمَّ أرْسَلْتَ دَاعِیاً یدْعُو إِلَیهَا؛ فَلا الدَّاعِی أجَابُوا، وَ لا فِیمَا رَغَّبْتَ رَغِبُوا، وَ لا إِلَی مَا شَوَّقْتَ إِلَیهِ اشْتَاقُوا."
حضرت علی(علیهالسلام) در این عبارات، خانهای باعظمت را وصف میکنند که در آن، سفرهای گسترده است پر از خوردنیها و آشامیدنیها، با همسران، خدمتکاران، کاخهای مجلّل، چشمهساران، مزارع و میوهها. این خانه، همان خانهی وجود و آخرت است؛ همان قلب و روح انسان و باطن دنیاست که باقی است. و دعوتکنندهای، مردم را به سوی آن فرا میخواند؛ اما کمتر کسی دعوت او را اجابت میکند و به آنچه او ترغیب و تشویق کرده، راغب و مشتاق میشود. چرا؟ چون همه، کار دارند! کارشان چیست؟ پرداختن به علفزار دنیا!
این دعوت، همان رسالت انبیاء برای انسان است، که به فرمایش علامه جعفری(رحمةاللهعلیه) عبارت است از ایجاد عوامل وصول انسان به ایدهآلهای اعلی. اما به شهادت تاریخ، انسانها همواره این دعوت به وجود را نمیپذیرند؛ چون بیشتر، آمادهی پذیرش حباب و سایهاند و به خورشید و آب، اصالت نمیدهند. چرا؟ چون در ظرفِ "آنچه که هست" قالبگیری شدهاند و آن قدر این كف و سایه برایشان نمود دارد، كه نمیتوانند جز آن را بپذیرند و به "آنچه که باید باشد"، حتی فکر کنند! در حالی که این قالب، مثل پوستهی تخممرغ برای بیضه است که فقط باید در درونش رشد کنند و بعد، آن را بشکنند و کنار بگذارند؛ وگرنه وزر و وبال وجودشان میشود و نمیگذارد به آرمانها و ایدهآلهای انسانی برسند.
از این رو برای اجرای رسالت، اولاً باید انسانها را از این اشتباهشان آگاه کرد؛ ثانیاً آنان را برای پذیرش مراتب رسالت که همان ابتلائات است و قالب آنان را میشکند تا به "آنچه که باید باشد" برسند، آماده نمود. اما از آنجا که این آگاهی و آمادگی بسیار دشوار است، افراد اندكی توفیق پذیرش رسالت را مییابند؛ با اینکه طالبان کمال، بسیارند! چرا؟ چون برای رسیدن به کمال، باید "آنچه که هست" و نمود دارد را، فدای "آنچه که باید باشد" کرد؛ اما آنان نمیخواهند امیال خود طبیعی و "آنچه که هست" را از دست بدهند.
علامه(رحمةاللهعلیه) در بخش دیگری از سخنان خود میفرماید:
«تجربههای همهجانبه در تمامی ادوار تاریخ، به خوبی نشان داده است که رهایی بی قید و شرط خودِ طبیعی، سنگینبارترین زنجیر به دست و پای "منِ" ایدهآل انسانی بوده است. چنین مىنماید كه قوانین هستى، از عینك هر مكتبى كه بنگریم، یك زنجیر كلّى براى ما تعبیه نموده است.»2
ولی ما در بستن این زنجیر به پای خود، اختیار داریم. عقل میگوید: آن را به پای خود طبیعی و "منِ" طغیانگرت ببند، که هر لحظه یک هوس میکند و هر روز با هر پیشامد، تغییر حالت و شخصیت میدهد. وگرنه با رهایی بی قید و شرطِ خود دانی و طبیعی، خواه ناخواه، آن زنجیر به پای "منِ" ایدهآل و ایدهآل عالی انسانی، بسته خواهد شد، که همان حسّ "باید چنین باشم" است؛ آرمانی که در درون تمام انسانها هست؛ اگر چه متأسفانه به خاطر رنگآمیزی شدن به آرمانهای دنیوی، رو به فراموشی میرود و اشتباه گرفته میشود.
حتماً دیدهاید کسانی را که مدام از محیط، اطرافیان، وراثت، تربیت و قوانین حاکم بر طبیعت، گله میکنند و گرفتاریهای خود را به گردن این عوامل میاندازند؛ غافل از اینکه ذات دنیا، ابتلا و فراز و نشیب است و ما اگر این را نپذیریم، هر چه زندگی را سختتر بگیریم، گرههایمان کورتر میشود و در این زنجیرهای موهومی که خود به پای روح بستهایم، اسیرتر میشویم؛ چون معمولاً در مشکلات دنیا، از کاه، کوه میسازیم و برای همین هم، شخصیتمان زیر بار کوههایی که ساختهایم، خرد میشود!
ضرورت باز کردن این زنجیرها از روح، بهسان ضرورت تنفس برای ادامهی حیات مادی است؛ که سه مرحله یا سه بُعد دارد:
اول، رهایی که عبارت است از بریدن بند و زنجیر عوامل طبیعی و قراردادی؛
دوم، آزادی یعنی داشتن توانایی در انتخاب هدف یا وسیله؛
و سوم، اختیار یعنی به کار بردن آزادی در مسیر هدف و کمال.
ما برای رَستن روح از تمام بندها و زنجیرهای دنیا، باید بدانیم خاصیت "آنچه که هست"، همین سختیهاست؛ پس نباید برای از دست دادنهای دنیا، غصه بخوریم، دچار افسردگی و بیماری روانی شویم، روحمان آزرده گردد، در عباداتمان سست شویم و... . همچنین نباید با نگرانیهای گوناگون دربارهی اتفاقات آینده که هنوز پیش نیامده، سلامت و نشاط خود را از دست بدهیم و جسم و روحمان را گرفتار بیماریها و اختلالات کنیم. این گونه است که میتوانیم زنجیرها را از پای روح بگشاییم.
در ادامهی بحث، برای اینکه دربارهی "آنچه که هست" بیشتر بدانیم، قسمتهایی از خطبهی 113 را بررسی میکنیم:
"وَ اُحَذِّرُكُمُ الدُّنْیا، فَإِنَّهَا مَنْزِلُ قُلْعَةٍ وَ لَیسَتْ بِدَارِ نُجْعَةٍ؛ قَدْ تَزَینَتْ بِغُرُورِهَا وَ غَرَّتْ بِزِینَتِهَا؛ دَارٌ هَانَتْ عَلَی رَبِّهَا، فَخَلَطَ حَلالَهَا بِحَرَامِهَا وَ خَیرَهَا بِشَرِّهَا وَ حَیاتَهَا بِمَوْتِهَا وَ حُلْوَهَا بِمُرِّهَا. لَمْ یصْفِهَا اللهُ تَعَالَی لِأوْلِیائِهِ وَ لَمْ یضِنَّ بِهَا عَلَی أعْدَائِهِ..."
و شما را از دنیا بر حذر میدارم، که همانا خانهای برای کوچ کردن است، نه برای همیشه ماندن؛ خود را به دروغ، زینت داده و با زینتش فریب میدهد! خانهای است که نزد خدا، پست است و حلالش را با حرام، خوبیاش را با بدی، زندگانیاش را با مرگ، و شیرینیاش را با تلخی آمیخته؛ خداوند تعالی، آن را برای دوستانش برنگزیده و در دادن آن به دشمنانش، بخل نورزیده است!
برای همین است که اگر بر فرض محال، کسی هم باشد که جهان، همیشه و در همه چیز به مرادش بچرخد، باز آرامش ندارد؛ چون اگر آگاه باشد، همین برای عذابش کافی است که دیگران در فقر و سختی به سر میبرند و او در ناز و نعمت است! اگر هم ناآگاه باشد و تفکر نکند، این، خیانت به انسانیتِ خودش است؛ هر چند تخدیرهای متنوع و تسلّیهای گوناگون، نگذارد تزلزل شخصیتش را بفهمد و به خود آید.
همچنین از پستی دنیا، این است که وسایل طبیعی خود را، صرفنظر از خوب یا بد بودن انسانها، در اختیار آنان قرار میدهد. مثلاً آب، انسان تشنه را سیراب میکند، چه شمر(لعنةاللهعلیه) باشد، چه حسین(علیهالسلام)! یا علیبنابیطالب(علیهالسلام) و ابنملجم(لعنةاللهعلیه)، اگر هر کدام یک درخت سیب بکارند، علی(علیهالسلام) ظاهراً همان را برداشت میکند که ابنملجم(لعنةاللهعلیه) برداشت میکند. و راستی، دنیایی که یک انسان با یک انساننما، بهرههای یکسانی از آن داشته باشند، چه ارزشی دارد؟!
پینوشت:
[1] سوره مؤمنون، آیه 14 : الله، نیکوترین خالق است.
[2] ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج1، ص64.
نظرات کاربران