خلاصه بحث بصیرت
(جلسه سیزدهم)
به اینجا رسیدیم که اگر ما هنوز نمیتوانیم درست مطابق دین، زندگی کنیم، دلیلش خطای در محبتها و اعتقاداتمان نیست. چون ما محبّت اهلبیت(علیهمالسلام) را داریم؛ اما محبتی که سطح و رتبهاش با هدف محبت، سنخیت و محاذات نداشته باشد، محب را به محبوب نمیرساند. اعتقاد و هدف ما، متعالی است؛ مشکل، در عدم انطباق اعتقاد با عملمان است. ما وسیلهی متناسب با هدف والایی که داریم، انتخاب نکردهایم. هدفمان در اوج زیبایی است و وسایلمان در حضیض نقص! در همین دنیا، هر چه هدف ما بزرگتر باشد، تلاشمان هم متناسب با آن بیشتر خواهد شد؛ ولی چرا در عالم معنا، به این قاعده توجه نداریم و متناسب با هدف والای خود، تلاش نمیکنیم؟!
مشکل ما این است که دنیا را - نه در اعتقاد، که در عمل- هدف میگیریم، نه وسیلهی رسیدن به آخرت. دنیا اگر وسیله باشد، زیباست؛ ولی اگر هدف قرار داده شود، پست است.
در جلسهی قبل، بخشهایی از خطبهی 109 و 113 نهجالبلاغه را بررسی کردیم. امام علی(علیهالسلام) در ادامهی خطبهی 113، دنیا را اگر هدف قرار داده شود، چنین مذمّت میکنند:
"خَیرُهَا زَهِیدٌ وَ شَرُّهَا عَتِیدٌ، وَ جَمْعُهَا ینْفَدُ وَ مُلْكُهَا یسْلَبُ وَ عَامِرُهَا یخْرَبُ؛ فَمَا خَیرُ دَارٍ تُنْقَضُ نَقْضَ الْبِنَاءِ وَ عُمُرٍ یفْنَى فِیهَا فَنَاءَ الزَّادِ وَ مُدَّةٍ تَنْقَطِعُ انْقِطَاعَ السَّیرِ."
خیرِ آن، اندك [و رفتنی] و شرّ آن، آماده است؛ آنچه از آن جمع شود، فانی میگردد؛ ملك آن، از دست میرود و آبادانیاش خراب میشود. پس چه خیری دارد سرایی که همچون خانه، ویران میشود و عمری که چون توشه، پایان میپذیرد و روزگاری كه مثل یک راه، به سر میآید؟!
و ما این ویژگیهای دنیا را به طور تجربی در زندگی خود، احساس میکنیم و گذر زمان و فنای عمر را کاملاً میچشیم. پس دنیا با این اوصاف، چه جایی برای تعلق و دلبستگی دارد؟! البته از طرفی هم، همین دنیا در عین پوچی و بیارزشی، تنها گذرگاه ما برای رسیدن به خداست و ما از همین عمر فانی است که میتوانیم به بقا برسیم؛ همان که فرمودهاند: "الدُّنْیا مَزْرَعَةُ الْآخِرَةِ". دنیا رصدگاه است، اما برای نظارهی بینهایت و انجذاب به سوی عالم نامحدود، نه برای خود دنیا. ایراد کار ما، آنجاست که دنیا را منزل دیدهایم، نه گذرگاه؛ و لذا به جای اینکه از آن عبور کنیم، در آن ماندهایم!
اما راهِ وسیله دیدن دنیا چیست؟ تذکرِ آنبهآن به خود و در نظر داشتن مرگ؛ همان طور که امیر کلام(علیهالسلام) در ادامهی خطبهی 113 میفرمایند:
"اجْعَلُوا مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیكُمْ مِنْ طَلَبِكُمْ، وَ اسْأَلُوهُ مِنْ أَدَاءِ حَقِّهِ مَا سَأَلَكُمْ؛ وَ أَسْمِعُوا دَعْوَةَ الْمَوْتِ آذَانَكُمْ، قَبْلَ أَنْ یدْعَى بِكُمْ."
[پس] آنچه را كه خدا بر شما واجب کرده، مطلوب خود قرار دهید و از او اداى حقّش را بخواهید که از شما سؤال خواهد کرد؛ و ندای مرگ را بشنوید، قبل از اینکه به سوی آن خوانده شوید.
منظور از شنیدن ندای مرگ، این است که ما هر دم و بازدم را، یک قدمْ نزدیک شدن به مرگ بدانیم. اما آیا یاد مرگ، موجب افسردگی نمیشود؟ هم آری و هم خیر! برای کسی که دنیا را هدف میبیند و غایت خود را رسیدن به متاع دنیوی تعریف کرده است، یاد مرگ، موجب افسردگی است. اما کسی که مرگ را آغاز حرکت در جهانی فراسوی ماده میبیند، نه تنها با یاد مرگ، افسرده نمیشود، بلکه نشاط و نیرو میگیرد و با انگیزه و ثبات قدم بیشتری زندگی میکند.
مرگ، عدم نیست؛ عین ورود به عالم بقاست. اگر ما مرگ را نیستی میدانیم، به این علت است که اصالت را به ماهیت، جسم، دنیا و امیال خود دادهایم و سود و زیان و لذت و ناکامی را فقط در چارچوب عالم ماده تعریف کردهایم. لذا از دست دادنهای دنیوی، ناراحت و ناامیدمان میکند. اما آنکه حقیقت مرگ را میشناسد و به اختیار، گوشهای خود را با طنین مرگ، آشنا میکند، بیشک در اصول و فروع زندگی خود، تجدید نظر خواهد کرد. او میفهمد که مرگ، پلی است برای عبور از حدها، تنگیها، فناها و زوالها به طرف بقا و زیبایی؛ لذا صلاح و فساد ابدی خود را تشخیص میدهد و برای مرگ و ورود به عالم برتر، آماده میشود.
امام علی(علیهالسلام) در ادامهی همین خطبه، صفات کسانی را معرفی میکنند که یاد مرگ در جانشان نهادینه شده و دنیا را دار زوال، عمر را فانی و زمان را گذرا میبینند:
"إِنَّ الزَّاهِدِینَ فِی الدُّنیا، تَبکِی قُلُوبُهُم و إن ضَحِکُوا، وَ یشتَدُّ حُزنُهُم و إِن فَرِحُوا، و یکثُرُ مِقَتُهُم أَنفُسَهُم و إِن اغتَبَطُوا بِمَا رُزِقوا!"
همانا زاهدین در دنیا، قلبهایشان گریان است، اگر چه بخندند؛ و حزنشان بسیار است، اگر چه [در ظاهر] شاد باشند؛ و نفس خود را دشمن مىشمارند، اگر چه به واسطهی آنچه روزىشان شده، مورد غبطه باشند.
اینها اگر چه لبشان خندان باشد، دلشان گریان است؛ گریان از فراق یار، گریان از اینکه مبادا نتوانند در راه خدا ثابتقدم بمانند و در فتنهها بلغزند و گریان از اینکه مبادا خدا از آنها راضی نباشد! به همان اندازه که در دنیا، امکاناتی برایشان فراهم میشود، حزن درونشان بیشتر میشود؛ چون نعمتهای دنیوی را امانت و امتحان الهی میدانند و میترسند مبادا نعمت، آنان را دچار غفلت کند.
علامه جعفری(رحمةاللهعلیه) در شرح ایت خطبه، دو نوع غم را معرفی میکنند. نوع اول، ناشی از ضرر در امور دنیوی است؛ مانند غمِ از دست دادن مال، مقام، زیبایی، خانواده و... . از مختصات این غم و اندوه که اکثریت مردم از آن فرار میکنند، کاهش فعالیتهای مغزی و روانی و حتی جسمانی است و در صورت استمرار آن، فرد به نوعی از بدبینی دچار میشود که حیات را با همهی زیبایی و اهمیتی که دارد، تیره و تار میبیند.
اما نوع دوم، غم و اندوهی است که درون هیچ انسان رشدیافتهای، خالی از آن نیست و انسان هر چه هوشیارتر شود، در این غم، غمناکتر میگردد. از مختصات این نوع غم، احساس انبساط و بهجت روحی و نوعی سوزش اشتیاق برای رسیدن به کمال بالاتر است که به آنان، نشاطی بسیار جدّی برای کار و تلاش میدهد. اما در عین حال، آنان همیشه در قبضاند؛ زیرا با اینکه هر چه میتوانند، در خیرات و استغفار میکوشند، هرگز از خود راضی نیستند و نگراناند که مبادا در راه حق، کوتاهی کنند یا منحرف شوند. و همین احساس بدبینی به خود، مهمترین عامل تعدیلِ خود دانی بر اساس خود عالی است.
حال ببینیم ما، اهل کدام غمیم! بیشتر ما وقتی دنیا اقبال میکند، خندانیم و وقتی دنیا ادبار میکند، گریان! دل ما از اینکه گناه کنیم یا نماز اول وقتمان فوت شود، ناراحت نیست؛ ناراحت نیست که مبادا به یار نرسد! اما به محض اینکه کوچکترین ضرری به دنیایمان برسد، محزون میشود. و بر خلاف ما، بانوی صبر و عشق، زینب کبری(سلاماللهعلیها) هر چه ادبار دنیا بر او بیشتر میشد، هستی را زیباتر میدید و ندای "مَا رَأَیتُ إِلا جَمِیلاً"1 سر میداد. و مراد او، حسینبنعلی(علیهالسلام) هر چه به قتلگاه نزدیک میشد، چهرهاش برافروخته و شادابتر میشد. این، از عظمت روح ایشان بود که چطور در اوج ادبار دنیا، آن گونه بانشاط بودند.
امام علی(علیهالسلام) پس از معرفی اهل زهد در دنیا، در ادامهی خطبه، این گونه به انذار میپردازند:
"قَدْ غَابَ عَنْ قُلُوبِكُمْ ذِكْرُ الْآجَالِ، وَ حَضَرَتْكُمْ كَوَاذِبُ الْآمَالِ؛ فَصَارَتِ الدُّنْیا أَمْلَكَ بِكُمْ مِنَ الْآخِرَةِ، وَ الْعَاجِلَةُ أَذْهَبَ بِكُمْ مِنَ الْآجِلَةِ. وَ إِنَّمَا أَنْتُمْ إِخْوَانٌ عَلَى دِینِ اللَّهِ، مَا فَرَّقَ بَینَكُمْ إِلَّا خُبْثُ السَّرَائِرِ وَ سُوءُ الضَّمَائِرِ؛ فَلَا تَوَازَرُونَ وَ لَاتَنَاصَحُونَ وَ لَاتَبَاذَلُونَ وَ لَاتَوَادُّونَ! مَا بَالُكُمْ تَفْرَحُونَ بِالْیسِیرِ مِنَ الدُّنْیا تُدْرِكُونَهُ وَ لَایحْزُنُكُمُ الْكَثِیرُ مِنَ الْآخِرَةِ تُحْرَمُونَهُ؟! وَ یقْلِقُكُمُ الْیسِیرُ مِنَ الدُّنْیا یفُوتُكُمْ، حَتَّى یتَبَینَ ذَلِكَ فِی وُجُوهِكُمْ وَ قِلَّةِ صَبْرِكُمْ عَمَّا زُوِی مِنْهَا عَنْكُمْ، كَأَنَّهَا دَارُ مُقَامِكُمْ وَ كَأَنَّ مَتَاعَهَا بَاقٍ عَلَیكُمْ! وَ مَا یمْنَعُ أَحَدَكُمْ أَنْ یسْتَقْبِلَ أَخَاهُ بِمَا یخَافُ مِنْ عَیبِهِ، إِلَّا مَخَافَةُ أَنْ یسْتَقْبِلَهُ بِمِثْلِهِ؛ قَدْ تَصَافَیتُمْ عَلَى رَفْضِ الْآجِلِ وَ حُبِّ الْعَاجِلِ وَ صَارَ دِینُ أَحَدِكُمْ لُعْقَةً عَلَى لِسَانِهِ، صَنِیعَ مَنْ قَدْ فَرَغَ مِنْ عَمَلِهِ وَ أَحْرَزَ رِضَى سَیدِهِ!"
یاد مرگ از دلهای شما رفته و آرزوهای فریبنده، جای آن را گرفته؛ پس دنیا بیش از آخرت، مالكتان شده و این جهان، آن جهان را از یادتان برده است. همانا شما، برادران دینىِ یكدیگرید؛ چیزى شما را از هم جدا نكرده، جز پلیدی و سوء درون. نه یکدیگر را یارى مىكنید، نه خیرخواه هماید، نه به هم چیزى مىبخشید و نه با هم دوستى مىورزید! شما را چه شده كه با اندكی از دنیا كه به دست آورید، شاد میشوید و از بسیارِ آخرت كه از دست دهید، اندوهناك نمیگردید؟! حال آنکه اندكِ دنیا را كه از دست میدهید، پریشان و ناآرامتان میکند؛ چندان كه این ناآرامی در چهرههاتان و بیصبریتان از آنچه بدان نرسیدهاید، آشكار میشود؛ گویی كه دنیا، خانهی اقامت و قرار شماست و كالا و سود آن همیشه برایتان میماند! چیزى شما را بازنمىدارد از اینكه عیب برادر [دینى] خود را - كه از آن بیم دارد- رودرروى او بگویید، جز آنكه مىترسید او نیز عیب شما را به رختان کشد. در واگذاشتن آخرت و دوستى دنیا، با هم یكدل شدهاید و دین هر یك از شما، بر سر زبانش است! [چنان رفتار میکنید و خشنودید، همچون] كسى که كار خود را به پایان رسانده و رضایت مولایش را به دست آورده است!
امام(علیهالسلام) میفرماید که شما برادران دینی یکدیگر هستید؛ گویی تمام ارتباطات ما حتی ارتباط بین والدین و فرزندان، زن و شوهر، خواهر و برادر و دوستان، باید ارتباط ولایی باشد؛ وگرنه مصداق این آیهی شریفه میشود که میفرماید: "یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ. وَ أُمِّهِ وَ أَبیهِ. وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ"2!
پس چه چیزی باعث شده که ما، این همه از هم جدا باشیم و به جای شخصیتها و دلها، چشم و همچشمی و تجملات، ما را به هم جذب کند و عزت و احتراممان، در گرو این موهومات باشد؟ امام(علیهالسلام) علت این امر را خبث درون و سوء نیت میدانند. این موضوع در زندگی مدرن امروزی، بسیار واضح است و ارتباطات نسبت به گذشته، کاهش یافته است؛ تا آنجا که اغلب اگر هم مهمانی بگیریم و هدیهای بدهیم، برای جبران مهمانی و هدیهی طرف مقابل است و کمتر محبت ولایی در دلهایمان است.
اما راستی، ما که افتخار خود را عشق علی(علیهالسلام) میدانیم، چرا باید دلمان اسیر ادبار و اقبال دنیا باشد؟!
پینوشت
[1] اللهوف على قتلى الطفوف، ص160 : جز زبایی ندیدم!
[2] سوره عبس، آیات 34 تا 36 : روزی كه انسان از برادر خود مىگریزد، و از مادر و پدرش، و همسر و فرزندانش.
نظرات کاربران