خلاصه بحث بصیرت
(جلسه شانزدهم)
حضرت علی(علیهالسلام) در انتهای خطبهی 114 نهجالبلاغه، برگشتناپذیر بودن عمر را تذكر میدهد و مردم را دعوت میکند تا قدر ساعات گذرای عمر را بدانند:
"فَبَادِرُوا الْعَمَلَ وَ خَافُوا بَغْتَةَ الْأجَلِ؛ فَإِنَّهُ لَایرْجَى مِنْ رَجْعَةِ الْعُمُرِ، مَا یرْجَى مِنْ رَجْعَةِ الرِّزْقِ! مَا فَاتَ الْیوْمَ مِنَ الرِّزْقِ، رُجِی غَداً زِیادَتُهُ، وَ مَا فَاتَ أمْسِ مِنَ الْعُمُرِ، لَمْ یرْجَ الْیوْمَ رَجْعَتُهُ. الرَّجَاءُ مَعَ الْجَائِی، وَ الْیأسُ مَعَ الْمَاضِی؛ فَـ«اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لاتَمُوتُنَّ إلاَّ وَ أنْتُمْ مُسْلِمُون»[1]."
پس در عمل [نیكو] شتاب كنید و از فرا رسیدن مرگ ناگهانی بترسید؛ زیرا بر خلاف اینکه روزیِ از دست رفته، امید بازگشتش وجود دارد، عمرِ گذشته را نمیشود بازگرداند! [همچنین] آنچه امروز از بهرهی دنیا كم شده، فردا میتوان بیش از آن را به دست آورد؛ اما آنچه دیروز از عمر گذشته، امید به بازگشتش نیست. به آینده، امیدوار و از گذشته، ناامید باشید. پس «تقوای الهی پیشه کنید، آن گونه که حقّ تقواست و جز بر مسلمانی نمیرید».
آری؛ عمر، بازگشت ندارد و ما هرگز نمیتوانیم زمان را به عقب برگردانیم. امروز نه از کودکیهایمان خبری در زمان و مکان هست و نه از کارهایی که کردهایم. اما تمام اثرات اعمال، در وجودمان ثبت و ضبط شده است. با این حال، حضرت امیر(علیهالسلام) ما را از غصه خوردن برای زمانِ از دست رفته، بر حذر میدارند و میخواهند به آینده، امیدوار باشیم؛ تا با تلاش خود، اثرات وجودی تعلقات، اوصاف و افکار گذشته و زنگارهایی را که قلبمان از اقبال و ادبار دنیا گرفته است، پاک کنیم؛ تا در نهایت، جز به سبیل مسلمانی نمیریم.
بیایید به خودمان رجوع کنیم! آیا این جملات برایمان آشنا نیست: «کجایی جوانی که یادت به خیر! امروز دیگر پدر و مادرم نیستند، فرزندانم ازدواج کردهاند و رفتهاند و...»؟! یعنی بر خلاف توصیهی امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، بیشتر غصهها و افسوسهای ما، از زمانِ از دست رفته است و چون زمان هرگز برنمیگردد، این غصهها اثر مثبتی ندارد!
مثلاً نباید افسوس بخوریم که چرا مادرمان را از دست دادیم؛ بلکه افسوس ما، باید از این باشد که چرا تا زنده بود، حقّش را ادا نکردیم و در محبت و رسیدگی به او، کمکاری کردیم! این غصه خوردن، تأثیر مثبت دارد و باعث میشود به فکر جبران حقوقِ از دست رفته برآییم. بر خلاف غصهی نوع اول که هیچ فایدهی عملی ندارد و باقیماندهی عمر را نیز به بطالت خواهد کشانید.
یا نباید افسوس بخوریم که جوانی خود را از دست دادهایم؛ چون جوانی رفته و دیگر برنمیگردد. بلکه باید ردّ پای نقصها، گناهان و هوسهایی را ببینیم که در جوانی به خاطر غرور و جهالت، در بُعد باقی وجود ما ثبت شده است و به فکر از بین بردن آن اثرات وجودی باشیم.
اما واقعاَ چند درصد ما به این مسائل، توجه داریم؟ برای بیشتر ما، پیری، عالم غم و غصه خوردن نسبت به عدمهاست؛ غصهی کسانی که از دستشان دادهایم، غصهی سلامت و زیبایی جوانی که دیگر فقط لابهلای عكسها و آلبومها پیدا میشود و...! همهی این تعلقات دنیوی، امروز رفتهاند، اما وابستگیشان در دل ما مانده؛ و واضح است که غصهی وابستگیهای عدمی، باعث افسردگی میشود؛ بر خلاف غم وجودی و حزن شیرین اصیل که سبب رشد و ارتقا میشود.
اما واقعاً برخورد ما با حوادث و اطرافیانمان در زندگی باید چگونه باشد، که موجب غصههای عدمی نشود؟
راهحلّ اصلی، این است که دلبستگی ما به پدر، مادر، همسر، فرزند و هر کسی که با او تعامل داریم، نباید دلبستگی به شخص باشد؛ بلکه باید نسبت به وظیفهای که خدا در ارتباط با آنها به دوش ما نهاده است، دلبستگی داشته باشیم. به عنوان مثال دربارهی فرزند، باید تمام همّ و غم ما این باشد که در کنار محبت الهی نسبت به او، در دوران بارداری، شیر دادن، تربیت و کمک به او برای ازدواج و تشکیل خانواده، تکلیف بندگی خود را به طور صحیح انجام دهیم. یا در اوج جوانی و زیبایی که مورد توجه همه هستیم، نباید به قدرت و زیبایی خود، دلبسته شویم؛ بلکه باید خوشحال باشیم که میتوانیم با قوّت جوانی، بهتر و سریعتر در مسیر طاعت و بندگی خداوند پیش رویم.
اگر این طور زندگی کنیم، هر زمان که دربارهی گذشتهی خود میاندیشیم، میبینیم چیزی را از دست ندادهایم؛ چون دارایی واقعی یعنی عشقِ خداوند را، با عمل به وظایف و تكالیف الهی، در دل خود نهادینه کردهایم. با این دیدگاه است که وقتی به پیری رسیدیم، خلائی نخواهیم داشت و اگر دیگران هم ترکمان کنند، تنها نخواهیم بود؛ چون با عوالم وجودمان سیر میکنیم.
اما اگر تا امروز این طور نبودهایم، به فرمایش امیدبخش مولیالموحّدین(علیهالسلام)، راه جبران و زدودن آثار گذشته، تا دم مرگ، باز است. کافی است با انقلاب درونی و هجرت روحی، بیدار شویم و به تلاش و تكاپو در میدان تكلیف و سلوک در مسیر حیات معقول بیفتیم؛ آن زمان است که میتوانیم عقبماندگی از رشد و كمال خود را جبران کنیم. و جبران گذشته، نه فقط با کثرت عبادات، بلکه با تغییر روحیه و بینش صورت میگیرد. یعنی درون، باید از هر قیدی جز بندگی حقتعالی آزاد شود.
ببینید، ما دو نوع کمال داریم: کمال اولیه و کمال ثانویه. کمال اولیه برای انسان، داشتن ظاهر بشری است كه ارزش، محسوب نمیشود؛ چون عطای خداست و انسان برای کسب آن، زحمتی نکشیده است. اما کمال ثانوی او، رسیدن به مقام خلیفةاللّهی و تخلّق به صفات و اسماء خداست؛ که اگر دو بُعد وجود خود، یعنی وجهالخلقی و وجهاللّهی یا به عبارت سادهتر، جسم و روحش را از مسیری که خداوند مشخص کرده، منحرف نكند، به كمال ثانوی خود میرسد.
و صد البته روح سالم، در بدن سالم است و اگر کسی جسم خود را منحرف کند، راه كمال ثانوی و ارزشی برایش بسته میشود. متأسفانه امروز زیادهروی در ارضای نیازهای جسم، پرخوری، تنوع در خوراکیها، فستفودها و غذاهای نامناسب، کمتحرّکی، دیر خوابیدن، بیموقع خوابیدن و... جزیی از سبک زندگی ما شده و ریشهی بسیاری از خستگیها، تنبلیها و کسالتها، در همین سبک زندگی غلط است.
البته بیشتر ما همان طور که مزاج جسممان را به هم ریختهایم، مزاج روحمان را هم با موهومات، خرافات و عقاید غیر دینی و غیر ارزشی، خراب کردهایم. اغلب ما با جسم و روح خود، صادق نیستیم؛ قلبمان را از غیر خدا پر کردهایم و به زبان، "خدا، خدا" میگوییم! به همین دلیل است که از نماز، چندان اثر نمیگیریم؛ مثلاً "اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ" میگوییم، اما در مسیر صراط، به جلو حرکت نمیکنیم و فقط دور خود میچرخیم!
به این ترتیب چون جسم ما با طبیعت، و روحمان با معنا، تعامل صادقانه ندارد، در سیاست، اقتصاد و روابط بین فردی نیز صادق نیستیم و به یکدیگر، اعتماد نداریم؛ و واضح است که دیگر یکدلی و اتحاد قلوب، چندانی معنایی نخواهد داشت. اتحاد قلوبی که امام زمان(عجّلاللهفرجه) در توقیع مبارک خود به شیخ مفید(رضیاللهعنه)، آن را شرط ظهور معرفی کردهاند[2].
اگر کمی به شناخت جسم و روح بپردازیم، خواهیم فهمید که کافی است جسم و روح را به حال خودشان بگذاریم، تا در مسیر فطری و صحیح که خداوند به آن هدایتشان کرده است -"رَبُّنَا الَّذی أعْطٰى كُلَّ شَیءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدٰی"[3]- حرکت کنند و ما را به کمال ثانوی خود برسانند. اما ما میخواهیم همان طور که خودمان دوست داریم، با جسم و روحمان برخورد کنیم. اصلاً وحشت داریم از اینکه خود و خدا را همان طور که هست، بشناسیم! لذا هر کدام بر اساس موهومات و خیالات خود، روحیهها و شناختهای متفاوتی داریم؛ که همین، نشانهی تشتّت قلوب است؛ چون عقیده و فرهنگ، از قلب و درون نشئت میگیرد.
در ادامهی بحث شناخت دنیا، به خطبهی 109 وارد میشویم. در این خطبه، امیر مؤمنان(علیهالسلام)، عشق به دنیا را بیماری انسانها عنوان میکنند:
"أقْبَلُوا عَلَی جِیفَةٍ قَدِ افْتَضَحُوا بِأكْلِهَا وَ اصْطَلَحُوا عَلَی حُبِّهَا؛ وَ مَنْ عَشِقَ شَیئاً، أعْشَی بَصَرَهُ وَ أمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ ینْظُرُ بِعَینٍ غَیرِ صَحِیحَةٍ وَ یسْمَعُ بِاُذُنٍ غَیرِ سَمِیعَةٍ؛ قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أمَاتَتِ الدُّنْیا قَلْبَهُ وَ وَلِهَتْ عَلَیهَا نَفْسُهُ. فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا وَ لِمَنْ فِی یدَیهِ شَیءٌ مِنْهَا؛ حَیثُمَا زَالَتْ، زَالَ إِلَیهَا وَ حَیثُمَا أقْبَلَتْ، أقْبَلَ عَلَیهَا. لاینْزَجِرُ مِنَ اللهِ بِزَاجِرٍ وَ لایتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ!"
بر لاشهی مرداری (دنیا) روی آوردند؛ با خوردن آن، رسوا شدند و بر محبت آن، همراه گشتند. در حالی که هر كس به چیزی عشق ناروا و غلط ورزد، چشمش را کور و قلبش را بیمار میكند؛ پس او با دیدی نادرست مینگرد و با گوشی ناشنوا میشنود! شهوات، عقلش را دریده، [حبّ] دنیا دلش را میرانده و نفسش شیفتهی بیاختیارِ آن شده؛ پس او بردهی دنیا و بردهی كسانی است كه چیزی از دنیا در دست دارند. دنیا از هر طرف برگردد، او نیز برمیگردد و به هر طرف رو کند، او نیز دنبالش میرود. هر چه هشدارش دهند، از خدا نمیترسد و از هیچ پنددهندهای، شنوایی ندارد!
بدیهی است كه بیماری عشق به جیفهی دنیا، بینایی و شنواییِ دل را از كار میاندازد و قلب را بیمار میكند؛ که هیچ رذالتی، بالاتر از تباهی قلب نیست. خداوند، نعمتهای طیّب و طاهر دنیا را برای برخورداری جسم و به تبع آن، تعالی روح قرار داده است. اما همین دنیا که وسیلهای برای هدایت و سعادت است، اگر هدف نهایی تلقّی شود، همهی نیروهای آدمی را به خود جذب میکند و معبود او میگردد!
و چه رسوایی، وقیحتر از اینكه انسان، همهی موجودیت و سرمایهی الهی و فطری خود را، پیش پای امتیازات فانی دنیا قربانی کند؟!
[1]- سوره آل عمران، آیه 102.
[2]- الإحتجاج على أهل اللجاج، ج2، ص499 : "وَ لَوْ أنَّ أشْیاعَنَا - وَفَّقَهُمْ اللهُ لِطَاعَتِهِ- عَلَی اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِی الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیهِمْ، لَمَا تَأخَّرَ عَنْهُمُ الْیمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا"؛ و اگر شیعیان ما - که خداوند، آنان را به طاعت خود، موفّق بدارد- در وفای به عهدی که بر عهدهشان است، اجتماع قلوب داشتند و یکدل میشدند، نه تنها سعادت لقاء ما از ایشان به تأخیر نمیافتاد، بلكه هر آینه سعادت مشاهدهی ما، با شتاب بدیشان میرسید!
[3]- سوره طه، آیه 50 : پروردگار ما، كسى است كه به هر موجود، خلقتش را داد؛ سپس هدایت كرد.
نظرات کاربران