خلاصه بحث بصیرت
(جلسه هفدهم)
عشق مَجاز و حقیقی
در جلسهی گذشته در بررسی فرمایشات گهربار مولیالموحّدین(علیهالسلام) به مسئلهی عشق به دنیا رسیدیم. حال میخواهیم ببینیم حبّ و عشق چیست، چه اقسامی دارد، چه اثراتی در وجود انسان میگذارد و در نهایت، پیامد عشق به دنیا چیست؟
مفهوم جامع عشق، عبارت است از نهایتِ خواستنِ حقیقتی به نام معشوق، که شخصیت ایدهآل انسان، تلقّی میشود. خاصیت عشق، همتاسازی است؛ یعنی انسان با چیزی که دوستش دارد، یکی میشود. این، کیفیت روانی عشق است که تمام نیروها و استعدادهای آدمی را در مسیر خود به ثمر میرساند. به همین دلیل، حضرت علی(علیهالسلام) میفرمایند: انسان اگر سنگی را دوست داشته باشد، با او محشور میشود[1]!
محبوبی که انسان برای خود برمیگزیند، از سه حال خارج نیست: یا از او پائینتر است، یا همسطح اوست و یا در مقام و منزلتی بالاتر از او قرار دارد. حال اگر شخص یا شیء نازلی محبوب و ایدهآل کسی باشد، او را تا حد خود، پایین میکشد؛ مثلاً کسی که دلبستهی خانه و زندگی و جواهرات خود باشد، وجودش را تا حد جماد، تنزّل داده است. اما اگر محبوب از محب، باعظمتتر باشد، محب را ارتقا میدهد و او را بالا میبرد. همان طور که سلمان با عشق الهی به عالیترین رتبهی عالم، تا حدی عروج یافت که پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) فرمود: سلمان از ما اهلبیت است[2].
پس باید مراقب باشیم که چه چیز را دوست میداریم؛ چون محبت، تمام سطوح روانی ما را در دست میگیرد. انسان در پدیدهی عشق، همهی ابعاد حیات خود را به معشوق، پیوند میزند. لذا عشقِ یک انسان، میتواند بیانکنندهی تمام ارزشهای او باشد و هویت حقیقی انسان را میتوان با محبتهای او سنجید. به عبارت دیگر، ارزش هر کس، به ارزش محبوب و معشوقی است که برای خود برمیگزیند.
هر عشق و محبتی را میتوان در یکی از این سه قالب گنجاند: عشق مَجاز نامعقول، عشق مَجاز معقول و عشق حقیقی یا فوق معقول.
منشأ عشق مَجاز نامعقول، شهوات انسانیِ مستند به خودخواهی است. در این قسم از عاشقی، سطوح روانی محب، درگیر شهوات است. لذا قدرت تعقل، در او مختل میشود و او درک و احساسات برین و کمالجویی خود را از دست میدهد و چون بصیرت ندارد، ضدّ ارزشها را ارزش، محدود را نامحدود، زشت را زیبا و باطل را حق میبیند.
اما عشق مَجاز معقول، عبارت است از محبت شدید و گرایش حیاتی به کمالات، معرفت، نوعدوستی و اخلاق فاضله. مثلاً اگر ما کسی را به خاطر شخصش دوست داریم، او را به خاطر شئون و جلواتش میخواهیم، نه برای وجودش؛ یعنی به محدود، دل بستهایم، نه نامحدود؛ و این، علاقهی مَجاز نامعقول است. اما اگر او را به خاطر خوبیهایش دوست داشته باشیم، میشود عشق مَجاز معقول.
از اینها که بگذریم، مرحلهی اعلای انسانی، عشق فوق معقول است که محب در آن، نه جلال میبیند، نه جمال. این عشق، میدان جنگ با خودیها و اغیار است و عاشق میجنگد تا هر راهزن و مانعی را که بین او و معشوقش حایل است، از میان بردارد. به همین دلیل، عاشق بودن در این وادی، کار هر کسی نیست!
این عشق، جهان تیرهی مادیات را، چنان روشن میکند که عاشق در عالم ماده نیز جز چهرهی دلربای معشوق، چیزی نمیبیند. او میداند که همه چیز در بطن و وجود خود، به خدا میرسد؛ لذا همه را از یک گوهر میبیند و همه را در آن یکی بودن، دوست دارد.
به جهان، خرّم از آنم که جهان، خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
حال، این سؤال پیش میآید که آیا عشق مَجاز میتواند پلی برای رسیدن به عشق حقیقی باشد؟
آری؛ منتها اگر عشق مَجاز را ابزار ببینیم و تلاش کنیم به وسیلهی آن، به مرتبهی بالاتر برسیم. عشق مَجاز را میتوان به پردهای تشبیه کرد که چهرهی معشوق حقیقی را پنهان کرده. پس این عشق، زمانی مطلوب است که ما برای رسیدن به آن نگارِ پس پرده، پرده را کنار بزنیم و به معشوق حقیقی برسیم؛ نه اینکه به خاطر خود پرده، به سمتش برویم و عمری اسیر رنگ و نقشش بمانیم و از معشوق حقیقی، غافل شویم. که در این صورت، عشق مَجاز، چون چهرهی محبوب جانمان را پوشانده، مذموم است و فرو رفتن در این محبت و ماندن در جمال ظاهری، هرگز ما را به حقیقت نمیرساند.
عشق مَجاز با وصول به معشوق، فروکش میکند و ما وقتی به معشوقی که حاضر بودیم جان خود را فدایش کنیم، میرسیم، میبینیم وجودمان را اشباع نکرد؛ گویی از ابتدا، جانمان چیز دیگری میخواست. اما عشق حقیقی بدان جهت که متعلق به بینهایت است، در هر درجهای که قرار گیرد، فروکش نمیکند؛ بلکه اشتداد بیشتری مییابد.
عشق مَجاز، موجودیت بینهایتِ انسان را در صندوقی کوچک و محدود قرار میدهد و اگر از آن فراتر نرود، تمام شخصیت و انرژی او را به پای فراز و فرود دنیا خواهد ریخت و به ملکوت نخواهد رسید. عشق مَجاز، اگر هم روشنایی ایجاد کند، مثل همان برق حاصل از برخورد ابرهاست که لحظهای بیش، ادامه نخواهد داشت و انسان هوشیار باید تا تعقّلِ خود را در این وادی از دست نداده است، از آن عبور کند و به عشق بالاتر برسد.
بنابراین اگر دنیا برای ما فینفسه مطلوب باشد و آن را پلی برای رسیدن به آخرت قرار ندهیم، عشق ما به دنیا، عشق مَجاز غیرمعقول خواهد بود؛ یعنی بدترین حالت محبت، که چشم و گوش را از دیدن حقایق و شنیدن کلام حق، کور و کر میکند؛ تا جایی که قلب، بیمار میشود و همهی مناسبتهای خود را، بر پایهی سود و زیان دنیوی تعریف میکند. او آن قدر سرمست و غافل میشود که یقینش را به مرگ و زوال عمر و دنیا، از دست میدهد و دیگر هیچ پندی در او کارگر نمیشود، تا وقت مرگش فرا رسد.
امام علی(علیهالسلام) در خطبهی 109، به خوبی مرگ چنین انسانی را به تصویر میکشد:
آنچه بر آنان نازل میشود، وصفشدنی نیست؛ سکرات مرگ و حسرتِ از دست دادن، بر آنان جمع میشود! بدنها در سختی جان كندن، سست میشوند و رنگ میبازند؛ مرگ، آرامآرام همهی اندامشان را فرا میگیرد و زبانشان را از سخن گفتن بازمیدارد... او به یاد ثروتهایی كه جمع كرده، میافتد؛ همانها كه در جمعآوریاش، چشم بر هم گذاشته، از حلال و حرام و شبههناك گرد آورده و اكنون گناه جمع آنها بر دوش اوست؛ كه هنگام جدایی از آنها فرا رسیده و برای وارثان، باقی مانده است تا از آن بهرمند گردند و روزگار خود گذرانند. راحت و خوشی آن، برای دیگری و كیفر آن بر دوش اوست و او در گرو این اموال است كه دست خود را از پشیمانی میگزد، به خاطر واقعیتهایی كه هنگام مرگ، مشاهده كرده است! در این حالت، به آنچه در زندگی دنیا به آن علاقهمند بود، بیاعتنا میشود و آرزو میكند: ای كاش، آن كس كه در گذشته بر ثروت او رشك میبرد، این اموال را جمع كرده بود!
آری؛ انسان باید زوال و فنای خود را در همین حال که زنده است، بچشد و ببیند که جسمش آرامآرام رو به فرسودگی است و مواد رنگی عطاران و ابزار آرایشگران و ترفندهای پزشکان هم نمیتواند آثار این فرسودگی را بپوشاند. پس باید باور کند که مرگ، نزدیک است و با هر سختی و رنجی که شده، قبل از مرگ، قلب خود را از تعلقات و محبتهای کاذب، رها کند؛ وگرنه با ضربات سخت مرگ، این تعلقات به اجبار از او گرفته خواهد شد.
نظرات کاربران