معنای بصیرت
در ادامۀ بحث «بصیرت» (جلسۀ 7، 1 جمادیالثانی1441) به تبیین «معنای بصیرت» میپردازیم.
از اهمیت بصیرت گفتیم و اینکه عمل مقبول به درگاه خدا، عملی است که با بصیرت دینی همراه باشد. بدون بصیرت، فتنه و ظلم، باور و محبت را میپوشاند و در این حال ایمان برای نفس انسان سودی ندارد: "لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً"[1] «خیر» در این آیه همان بصیرت و آگاهی و بررسی تمام جوانب کار است.
بصیرت شناخت حق و باطل را به همراه دارد. بصیرت نوری است که در میادین امتحان میتابد و شناخت شبهه را ممکن میسازد. انسان بصیر وقتی با موضوعی مواجه میشود میفهمد که چقدر حق و چقدر باطل است و فقط رنگی از دین دارد. او رگههای سمی را تشخیص میدهد.
انسان بصیر در تمام میادین قطعاً راه درست را تشخیص میدهد و حق را در جزء و کل میشناسد. بصیرت کیمیایی است که باید به اندیشه، خیال و اعمال انسان برسد تا انسانیتِ ناب و خالص ظهور یابد. انسانیت بذر وجود و اسماست. بصیرت مشخص میکند که این بذر را نسبت به ابدیت کجا و چطور باید کاشت که در آخرت محصول دهد.
در ادامه به بررسی معنای لغوی بصیرت میپردازیم تا بتوانیم جایگاه آن را نه فقط در نظام فعل و عبادات بلکه در عبودیت و تسلیم به درگاه الهی در میادین فتنههای آخرالزمان مشخص کنیم.
دیدن بدون چشم!
بصیرت واژهای عربی و از ریشۀ بصر است به معنای «دیدن بدون ابزار حسی.»
ابزار دیدن در دنیا چشم مادی است. چشم ما هزاران اشتباه در تشخیص دارد و آنچه میبیند لزوماً منطبق بر واقعیت نیست. مثلاً از دور اشیا را کوچک میبینیم. از روی زمین ماه و خورشید و ستارهها آنطور که هستند دیده نمیشوند.
در سرعت زیاد تشخیص اشیا دشوار است مثلاً آتش گردان، دایره دیده میشود و...
در حواس پنجگانه این اشتباهات محتمل است. چون چشم و گوش فی نفسه مُدرک نیستند و این نفس ماست که با این ابزار میبیند و میشنود. چشم از خود دید ندارد و نفس مدام شعاع دید را به او افاضه میکند. اما فقط اگر شرایط دیدن مهیا باشد (نور، نبود مانع و...) میتواند ببیند. آن هم با دنیایی از خطای دید!
آیا ابزاری که در عالم محدود ماده اینقدر اشتباه میکند، میتواند عالم باطن را به درستی نشان دهد؟!
آیا امور وجودی و حالات نفس را میتوان با این چشم ارزیابی کرد؟!
خیال عالمی مجرد است. اما بیشتر ما این عالم را بر اساس دریافتهایی که از عالم حس و ماده داریم میسازیم. به همین دلیل خوابهای ما عمدتاً پریشان و خیالاتمان درهم و برهم است!
عالم خیال عالم تصویر سازی است. یعنی میتواند جزئیات را بگیرد؛ آنها تجرید کند و کلیات را به تصویر بکشد. اما نوع خیالات ما بر اساس حس است. مثلاً وقتی در قرآن و ادعیه به واژه «میزان»[2] میرسیم، تصور ما از آن چیست؟ بیشتر ما یک ترازو را در ذهن تصور میکنیم! اگر بخواهیم تعریف پیشرفتهتری کنیم، ماشین حساب را در ذهن میآوریم! یا تعریفمان از صراط یک پل است! بهشت را جز باغ و بوستانهایی که در دنیا دیدهایم نمیدانیم. چون نمیتوانیم بدون اینکه با چشم باغی را دیده و تصویرش را برای خیال بفرستیم، چیزی را از بهشت تصور کنیم.
تصور ما از جهنم هم مکانی است پر از آتش! از جنس آتشهایی که در دنیا با آن سر و کار داریم. در حالی که آتش دنیا هفتاد بار سردتر از آتش حقیقی است. آتشی که ما حس میکنیم و پوست و گوشت را میسوزاند و به استخوان میرسد، آتش واقعی نیست! اما ما اصلاً نمیتوانیم آتش دیگری را تصور کنیم. آتشی از جنس فراق که به بیان امیرالمؤمنین صبر بر آن ممکن نیست.[3]
تصور ما از «حدید» در آیۀ "فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ"[4] آهن مادی است! آیه را اینطور معنا میکنیم که «چشم مثل آهن میشود!» در حالی که منظور از حدید چیزی که ما در دنیا دیده و لمس کردهایم نیست. خیال ما باید بتواند از عالم مجرد خود، آهنی غیر از آهن دنیا را تصور کند.
ما حتی در رابطه با امام هم حسی برخورد میکنیم و به دنبال دیدن قد و قامت امام هستیم! در ندبه میخوانیم که امام از ما جدا نیست؛[5] اما معنایش را درک نمیکنیم که چگونه او از ما جدا نیست؛ در کجای وجود ماست و چطور میشود کسی را که ندیدهایم ببینیم؟! چیزی را که ابزار حسی ما نتوانسته از آن عکس بگیرد و به خیال بدهد، چطور میتوان تجرید عقلانی کرد؟
ما الله را هم در جلواتش میبینیم نه در حقیقتش. قرآن و روایات از رؤیت و لقای حق سخن میگویند. امام هم میفرماید من خدایی که ندیده باشیم نمیپرستم و در همه چیز خدا را میبینم. ما هم میگوییم خوش به حالش خدا را دیده است! و دنبال دیدن خدا در زمین و آسمان و خیابان و بیابانیم! فکر میکنیم همه چیزی که خدا خلق کرده کرۀ زمین است و لایههای جوی و چند تا سیاره و ستاره! تصوری که از قبر و برزخ داریم هم حسی است. چون در خیال، عقل و قلبمان فقط حس کار میکند.
بصیرت دیدن دل است. چرا دل باید ببیند؟ چون دل حرم الله است. البته یک قلب بیشتر نیست که خدا به آن نگاه میکند: قلب امام که تجلی بیواسطۀ خداست و قلبهای ما مراتب آن قلب است.
مثل نطفه که وقتی در رحم مادر قرار میگیرد فقط یک سلول است. اما با تغذیه از مادر، خودش قلب تشکیل میدهد. قلب جنین مرتبهای از قلب مادر است که تا وقتی رشد نکند، بالقوه قلب دارد. امام موجودیت بالفعل هستی است و سایر موجودات بالقوه وجود را دارند. برای به فعلیت رسیدن باید در بطن ولایت قرار گیرند.
بصیرت یعنی درک این حقیقت که ما یک سلول بالقوه در بطن ولایت هستیم و مادر هستی دائماً ما را شکل میدهد. مادر فقط جسم جنین را کامل میکند اما امام کل هویت ما را شکل میبخشد. پس ما باید در هر حالی به او وصل باشیم. مثل نطفه که اگر لحظهای اتصالش با مادر قطع شود، کامل رشد نمیکند. جنینهایی که اتصال خود را با امام قطع میکنند چشم دارند اما بصیرت ندارند. گوش دارند اما سمیع نیستند: "لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها"[6]
بصیرت بینایی دل است و موجب معرفت میشود. انسان بصیر عارف است. درک و فرقان دارد و نه فقط ظاهر بلکه باطن و ابطن را میشناسد و فتنههای حس و خیال و عقل در متصل و منفصل او را بالا و پایین نمیکند.
بصیرت: ایفای نقش در سناریوی خدا!
بصیر چون باطن همه چیز را میبیند، تکلیفش را میداند. طبق سناریویی ایفای نقش میکند که خدا نوشته است. بصیر میداند در سناریوی خدا راه توبه و بازگشت هم باز است و با تلاش خود میتواند موانع را از سر راه بردارد. اگر طلحه و زبیر بصیر بودند، حتی بعد از مشکلاتی که برای ولی خدا به وجود آوردند، به دامان خود او بازمیگشتند و توبهشان پذیرفته بود.
گاهی علل اعدادی سناریویی را که خدا برای ما نوشته است تغییر میدهد. مثلاً او برای ما سعادت میخواهد اما ژن، تربیت، محیط و معاشر ما را از این منظور دور میکنند. کسی که بصیر باشد میتواند اثر علل اعدادی را از بین ببرد. کسی که با چشم دل میبیند، فقط به عین ثابته و سرالقدر نظر دارد و کارگردانی خدا را میبیند و نقش خود را به درستی ایفا میکند.
نقشۀ خلقت از جانب خدا این نبود که سقیفه اتفاق بیفتد. خداوند میخواست که ولایت و حق جاری باشد. پس چرا اینطور نشد؟ چون اجرای سناریو به دست خود انسان است. پس با اینکه سناریو را خدا نوشته است، انسان میتواند این سرنوشت را عوض کند. مردم هم نه به سبب لجبازی و عناد، بلکه به خاطر بیبصیرتی سقیفه را رقم زدند و مسیر تاریخ را به انحراف کشاندند.
"إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ"[7]
کسانی که سپر تقوا دارند، وقتی شیطان آنها را وسوسه میکند به سرعت سناریویی را که خدا برایشان نوشته است به یاد میآورند و بدون بهانه و آخ و اوخ وظیفۀ خود را انجام میدهند و به سخت و آسانی آن هم کاری ندارند. اینها محال است گرفتار خلاف و گناه شوند و اگر با دردسری مواجه میشوند آن را به گردن شرایط و ژن و اطرافیان نمیاندازند. بلکه به خود متذکر میشوند و افاضۀ دائمی خدا به انسان را به یاد میآورند. این یعنی بصیرت!
ما برای خلاف رفتن، عذری به درگاه خدا نداریم. نمیتوانیم انحراف خود را به بدایات و شرایط تربیتی نسبت دهیم. بصیر بدایات خود را میشناسد و قبل از تمام علل اعدادی، وجود را میبیند. با این بینش تمام مشکلات، اسباب بازیهای مسیر رشد میشوند نه موانع رشد.
بصیرت درک حقایق هستی و به یک معنی حکمت است. کسی که حقیقت وجود خود را درنیافته باشد، امکان ندارد حقایق بیرونی را درک کند. کسی که خود را پیدا کرد، حقیقت اشیا را میبیند و از ظاهر به باطن و از صورت به معنا میرسد. بصیرت علم حضوری و بینش درست است.
بصیرت: قطبنمای درونی
بصیر یعنی روشن دل نه روشن فکر. بصیرت درک عمیق لایه لایۀ وجود و زیرکی و هشیاری است. بصیرت مثل یک قطبنماست که هر جایی باشیم مسیر را نشان میدهد. برای کسی که قطبنما دارد قبله همیشه مشخص است. اما کسی که قطبنما ندارد، باید به چهار طرف نماز بخواند؛ معلوم هم نیست درست باشد. این یعنی صرف انرژی و وقت بیهوده. کسی که بصیرت دارد انرژیاش را صرف کارهای بیهوده نمیکند و راحتتر راه میپیماید. وقتی در میدان تضاد قرار میگیرد و فتنه، نفسش را دچار ناآرامی میکند، قطبنمای خود را بیرون میآورد و وظیفهاش را تشخیص میدهد. اما مؤمنی که بصیرت ندارد مثل کسی که باید به چهار طرف نماز بخواند در فتنهها فقط اسقاط انرژی میکند.
بصیر به سعادت خواهد رسید. ممکن است گرفتار خطا یا گناه شود و راه را گم کند. اما چون قطبنما دارد دوباره به مسیر برمیگردد.
در حکایتهای تشرف، در مورد افرادی میخوانیم که در عرفات یا مکانهای دیگر گم شدند و امام زمان آنها را پیدا کرد و به حالشان غبطه میخوریم. در حالی که امام زمان لحظه به لحظه ما را پیدا میکند! دنبالمان میدود تا در چاه نیفتیم و وقتی زمین خوردیم ما را بلند میکند. چون او هادی درونی است.
علی(علیهالسلام) در تعریف انسان بصیر میفرماید:
"فَإِنَّمَا الْبَصِيرُ مَنْ سَمِعَ وَ تَفَكَّرَ وَ نَظَرَ وَ أَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ وَ سَلَكَ جَدَداً وَاضِحاً يَتَجَنَّبُ فِيهِ الصَّرْعَه فی المَهاوی"[8]
بصير كسى است كه بشنود و بينديشد، ببيند و بينا شود و از عبرتها بهره گيرد. سپس راه آشكار و روشن را در پيش گيرد و از افتادن در پرتگاههاى آن، بپرهيزد.
انسان بصیر در شنیدههایش فکر میکند و اهل بررسی است. چون میداند سمیع کیست. او میداند چشم ممکن است درست نبیند چون خاصیتش خطاست. پس دست به دامان بصیر اصلی میشود. خود را کنار میکشد و به او میگوید: «تو ببین!» اینطور است که گوش او میشنود اما او نمیشنود و چشمش میبیند اما او نمیبیند. بلکه کس دیگری کار میکند!
کسی که شنید و اختیار را به شنوندۀ اصلی داد، وظیفهاش را در جواب دادن میشناسد. اگر داد بزند، آرام سخن بگوید یا سکوت کند، آرامش دارد. کسی که اختیار دیدنش را به بصیر اصلی میسپرد، اگر چشمش را باز کند یا ببندد آرامش دارد چون طبق وظیفه عمل کرده است. چنین انسانی در خریدن یا نخریدن، خوردن یا نخوردن، کشتن یا نکشتن و به طور کلی در هر کاری آرامش دارد. چون از خودش عبور کرده و گوش به فرمان ندای قلب است.
هنگام گناه و خطا، قلبمان بیدار است و اخطار میدهد. کسی که بصیر نباشد، ندای قلب خود را نادیده میگیرد و سعی میکند او را خاموش کند. وقتی کسی برای اولین بار خطایی را مرتکب میشود قلبش به او میگوید نکن! سمیع و بصیر و عقل به کار میافتند و هشدار میدهند. اگر او صدای قلبش را نادیده بگیرد و بگوید: «خودم بلدم! خودم تشخیص میدهم!» و کار خودش را بکند بعد از چند اخطار، قلب هم خاموش میشود.
امام صادق(علیهالسلام) میفرماید: "اَلْعَامِلُ عَلَى غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ اَلطَّرِيقِ لاَ يَزِيدُهُ سُرْعَةُ اَلسَّيْرِ إِلاَّ بُعْداً"[9]
عملکنندۀ بدون بصیرت مثل کسی است که در بیراهه راه میرود و سرعت حرکت فقط او را از مسیر اصلی دور میکند.
عامل در این حدیث میتواند عالم، زاهد، محب، عارف یا هر کسی باشد که به دنبال طی طریق حق است. اگر عالم بصیر نباشد، علمش مایۀ گمراهی او میشود و زاهد بیبصیرت از زهد خود نتیجه نمیگیرد. چه بسیارند کسانی که بدون بینش صحیح، تصمیم بر سلوک میگیرند. جو گیر میشوند؛ میخواهند همه چیز را با هم پیاده کنند و آنچنان تند و آتشین حرکت میکنند که نفسشان بند میآید! خسته و ناامید میشوند و میگویند: «ولش کن! من نمیتوانم! قدرتش را ندارم!» چون قدرتشان را بیهوده هدر میدهند.
بصیرت در بیانات رهبران انقلاب
امام خمینی بصیرت را امری خدایی معرفی میکند و میفرماید: «تمام قلوب و تمام ابصار و بصیرتهای ما در دست خدای تبارک و تعالی و به ید قدرت اوست و اوست که تدبیر میکند جهان را لیل و نهار را. اوست که قلب را متحول میکند و بصیرتها را روشن میکند و اوست که حالات انسان را متحول میکند.»[10]
رهبر انقلاب به نقش خواص در بصیرت افزایی جامعه اشاره و از بیبصیرتی برخی خواص گله میکنند: « بصیرت مهم است. نقش نخبگان و خواص هم این است که این بصیرت را نه فقط در خودشان، در دیگران به وجود بیاورند. آدم گاهی میبیند که متأسفانه بعضی از نخبگان خودشان هم دچار بیبصیرتیاند؛ نمیفهمند؛ اصلاً ملتفت نیستند. یک حرفی یکهو به نفع دشمن میپرانند... نخبه هم هستند؛ خواص هم هستند؛ آدمهای بدی هم نیستند؛ نیت بدی هم ندارند؛ اما این است دیگر. بیبصیرتی است دیگر!» [11] و در جای دیگر میفرماید: «بصیرت و علم به زمان و استفاده از موقعیتها برای هر عاملی -چه اعلمالعلماء باشد و چه کسی که در یک محله احکام دین را به چند نفر تعلیم میدهد- ضروری است؛ منتها هرچه مقام بالاتر باشد، آگاهیهای بیشتر و وسیعتری مورد لزوم است.» [12]
ایشان با نگاه به درسهای عاشورا، برخورداری از بصیرت را مهمترین امر در دفاع دین میداند.[13] همچنان که جبهۀ ابن زیاد پر بود از کسانی که اهل فساد و فجور نبودند؛ اما بیبصیرت بودند و بدون اینکه خود بدانند در جبهۀ باطل شمشیر میزدند.
رهبر انقلاب بصیرت را لازمۀ حرکت صحیح در زندگی پیچیدۀ اجتماعی امروز معرفی کرده و میفرماید: «وقتی بصیرت بود، آنوقت شما میدانید با کی طرفید، ابزار لازم را با خودتان برمیدارید. یک روز شما میخواهید تو خیابان قدم بزنید، خوب، با لباس معمولی، با یک دمپایی هم میشود رفت تو خیابان قدم زد؛ اما یک روز میخواهید بروید قلۀ دماوند را فتح کنید، او دیگر تجهیزات خودش را میخواهد. بصیرت یعنی اینکه بدانید چه میخواهید، تا بدانید چه باید با خودتان داشته باشید.» [14]
ایشان با اشاره به کلام امام علی(علیهالسلام) شرط همراهی با ولایت را بصیرت معرفی میکند: «بصیرت خودتان را بالا ببرید، آگاهی خودتان را بالا ببرید. من مکرر این جملۀ امیرالمؤمنین را به نظرم در جنگ صفین در گفتارها بیان کردم که فرمود: «الا و لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر» (نهج البلاغه، خطبۀ ۱۷۳) میدانید، سختی پرچم امیرالمؤمنین از پرچم پیغمبر، از جهاتی بیشتر بود؛ چون در پرچم پیغمبر دشمن معلوم بود، دوست هم معلوم بود؛ در زیر پرچم امیرالمؤمنین دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند. دشمن همان حرفهایی را میزد که دوست میزند؛ همان نماز جماعت را که تو اردوگاه امیرالمؤمنین میخواندند، تو اردوگاه طرف مقابل هم - در جنگ جمل و صفین و نهروان - میخواندند. حالا شما باشید، چه کار میکنید؟ به شما میگویند: آقا! این طرفِ مقابل، باطل است. شما میگویید: اِ، با این نماز، با این عبادت! بعضیشان مثل خوارج که خیلی هم عبادتشان آب و رنگ داشت؛ خیلی.» [15]
[1] - سورۀ انعام، آیۀ 158: هيچ كس را ايمانش نفع نبخشد اگر قبل از آن ايمان نياورده و يا در ايمان خود خير کسب نكرده باشد.
[2] - سورۀ الرحمن، آیۀ 7.
[3] - مفاتیح الجنان، دعای کمیل: "فَهَبْنِي...صَبَرْتُ عَلَىٰ عَذَابِكَ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَىٰ فِرَاقِكَ" گیرم که بر عذابت صبر کردم؛ چطور دوریات را تحمل کنم؟!
[4] - سورۀ ق، آیۀ 22.
[5] - "بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنَّا بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ نَازِحٍ مَا نَزَحَ عَنَّا"
[6] - سورۀ اعراف، آیۀ 179.
[7] - سورۀ اعراف، آیۀ 201.
[8] - نهجالبلاغه، خطبۀ 153
[9] - اصول کافی/ترجمه مصطفوی؛ ج1، ص 54
[10] - صحیفۀ امام، ج 16، ص 129
[11] - بیانات رهبری، 5/5/88
[12] - بیانات رهبری، 20/4/68
[13] - بیانات رهبری، 22/4/71
[14] - بیانات رهبری، 15/7/88
[15] - بیانات رهبری، 5/5/88
نظرات کاربران