تبعیت احسن (2)
انسانشناسی
جلسه اول « تبعیت احسن (2) » 11 اردیبهشت 1392
قرآن، آیینهی تمامنمای عوالم وجودی انسان در سیر صعود و نزول است. کل آیات و سوَر قرآن، راهنمایی است برای هدایت انسان و رساندن او به سعادت. اما در این میان، یک سوره، "انسان" نام گرفته، که عجیبترین و عمیقترین حقایق در شناخت انسان را ارائه میکند و عینیت تامّ انسان را به نمایش میگذارد.
همچنین از آنجا که شأن نزول این سوره، متعلق به حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) است، برای ما به عنوان یک زن، ضروری است که در این سوره، تفکر کنیم تا بتوانیم حقیقت انسانیت را از لابهلای آیات آن بیابیم.
در یک نگاه کلی، این سوره با بحث کوتاهی دربارهی خلقت انسان و نزول او به اسفلسافلین آغاز شده و سپس دربارهی مقامات و مقصد غایی دو دسته از انسانها بحث میکند: یکی، آنان که در دنیای اسفل، اسیر شدهاند و سیر صعودی و کمالی ندارند؛ و دوم، انسانهایی که سیرشان کمالی و سعادتی است.
این سوره، همچون آیینهای است که باید در مقابل آن بایستیم و حقیقت مقام انسانی خود را در آن بیابیم. بسیار پیش آمده که وقتی میخواهیم از خانه بیرون رویم، مقابل آیینه میایستیم تا نواقص و اشکالات جسممان را ببینیم و بفهمیم آیا از نظر ظاهری، مرتب و پسندیده هستیم یا نه. علاوه بر این، مدام با تصوّراتی که در خیال خود میکنیم، قوای نفس و نواقص و کمالات و نیازهای آن را میبینیم و بر اساس آن حرکت میکنیم؛ اینکه کی گرسنهایم یا تشنه، چه غذایی میخواهیم، کی خوابمان میآید و... . بعد از این هم در اندیشه و فکر، برنامهریزی میکنیم که بدانیم چه نیازهایی داریم و در هر زمان، چه کاری باید بکنیم.
ما با این سه آیینه، امور دنیایمان را تنظیم میکنیم؛ وگرنه زندگیمان هرج و مرج میشود و به چیزی نمیرسیم. ولی از اینها بالاتر، آیینهای است که برای ابدیتمان لازم است و در آن باید نواقص و کمالات و نیازهای وجودمان را ببینیم تا بتوانیم خود را در مسیر کمال قرار دهیم.
آیات ابتدایی سوره انسان، این آیینه را به ما معرفی میکند:
"هَلْ أتى عَلَى الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یكُنْ شَیئاً مَذْكُوراً."[1]
آیا زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چیز قابل ذكرى نبود؟
"دهر"، باطن زمان و آن آیینهای است که ابدیتمان را نشان میدهد. اما آیا تا کنون شده که ما به دور از آیینهی زمان دنیایی، در مقابل آیینهی زمان دهری بنشینیم و به وجودِ مافوق زمان خود، نگاه کنیم؟ همیشه از کودکی تا پیری، خود را فقط در آیینهی دنیایی نگریستهایم و برای همین، متوجه حقیقت وجودمان نشدهایم! حال، قرآن با این پرسش میخواهد ما را به باطن زمان - که در بطن همین عالم است- وارد کند.
ما باید بدانیم به عنوان یک انسان، بالاتر از ظاهر و صورت زمان و بالاتر از خیال و اندیشهی مادیمان، حقیقتی دهری داریم که وجود ظاهری ما را اداره میکند و اگر آن اصل را نبینیم، در فروعات دنیا خواهیم ماند. برای همین هم باید با ورود به این بطن و نگریستن خود در آیینهی دهر، به حقیقت "لَمْ یكُنْ شَیئاً مَذْكُوراً" پی ببریم.
آن کس که وارد باطن عالم شود یعنی به دهر برسد، دیگر حتی حرف زدن، خوابیدن، نشستن و خوردن و سایر امور دنیوی او نیز اثر نورانی دارد و به او حیات برتر میدهد. اما آنکه وجود و هستی خود را بدون باطن و دهر آن میبیند، همچون کسی است که درختی را صرفنظر از ریشه، در ساقه، برگ، شکوفه و میوهاش میبیند و سعی دارد با آب دادن به اینها، سبب رشدشان شود؛ در حالی که تمام این مراتب، از ریشهاند و بدون اتصال به ریشه، هیچاند؛ لذا تنها با آب دادن به ریشه است که میتوان شاهد رشد سالم درخت بود.
"وَ لاتَكُونُوا كَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأنْساهُمْ أنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ"[2]؛ شاید بگوییم ما خدا را فراموش نکردهایم و نمازمان را میخوانیم! اما باید بدانیم نماز هم، تنها انبوهی از الفاظ و مفاهیم نیست؛ بلکه عالم و بطنی دارد که باید وارد آن شویم و با بهرهگیری از آن بطن و ریشه، وجود خود را آبیاری کنیم. باید ببینیم چقدر آن واحد یگانه را در خود پیدا کردهایم و انرژیمان را صرف این ریشه نمودهایم.
"إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً"[3]؛ خداوند، انسان را آفرید که امتحانش کند و ببیند چقدر در ظواهر میماند یا چقدر از اینها میگذرد و به باطن میرسد. پس ما باید رابطهی بُعدِ "لَمْ یكُنْ شَیئاً مَذْكُوراً" را با مذکورهایش (کودکی، نوجوانی، پیری، معلمی، رئیسی، فقر، ثروت، سلامت، بیماری و...) بیابیم؛ تا بتوانیم در امتحان انتخاب بین ریشه، ساقه، برگ و...، ریشه را انتخاب کنیم. و در این امتحانات، یک عامل میتواند ما را نجات دهد و آن «اخلاص» است.
اخلاص یعنی تمام ظواهر و مذکورات را فدای ریشه و وجود اسماء کردن. اما چه کسانی توانستند اخلاص را در اوج خود به نمایش گذارند؟ انسانهای کامل(سلاماللهعلیهمأجمعین). آنها، کسانی هستند که به حقیقت و صدق، ریشه را شناختند و با گذشتن از ظواهر، وارد عالم دهر شدند. آنان فقط در زمان، زندگی نکردند؛ برای همین هم پس از گذشت هزار و اندی سال، هنوز باقیاند و اثرگذار، و هنوز الگو هستند و هدایت میکنند.
اما چگونه باید به این اخلاص برسیم؟ باید مو به مو با شریعت، حرکت کنیم؛ اما در ظاهر آن نمانیم و سالک طریقت شویم، تا به حقیقت برسیم. یعنی باید در تمام حرکات و سکنات خود، علاوه بر صورت وظیفه و تکلیف، بُعد باطنی و عالم دهرش را هم ببینیم.
به عنوان مثال، طهارت در رتبهی ظاهر، وضو است که در فقه و رساله مطرح شده و اعضا و جوارح ظاهری را پاک و طاهر میکند. اما دهر و باطن این وضو، باید باطن فرد را حرکت دهد و از مراتب دانی به عالی برساند؛ یعنی نفس او را از رذایل و تعلقات، پاک کند، اخلاقش را اصلاح نماید و او را به سمت عقلانیت ببرد. در نهایت نیز حقیقت وضو، عقل را از جزییات و افکاری که تنها از دیدنها و شنیدنها و سایر حواس برمیآید، بری میکند و به وحدت و معرفتِ معقولات میرساند.
اینجاست که درمییابیم چرا بزرگان، معرفت نفس و خودشناسی را سرمایهی همهی سعادتها و اهمّ واجبات میدانند؛ در حقیقت، معرفت نفس، یافتن خود در مقام دهری است.
نقل است که کمیلبنزیاد از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) دربارهی نفس پرسید[4]. حضرت(علیهالسلام) فرمودند: کدام نفس را میخواهی به تو بشناسانم؟ گفت: مولای من، مگر ما بیش از یک نفس داریم؟ فرمودند: نفس، چهار مرتبه است: نفس نامیهی نباتی، نفس حسی حیوانی، نفس ناطقهی قدسیه و نفس کلّی الهی؛ که برای هر یک از این چهار رتبه، پنج قوه و دو خاصیت است.
اما قوای نفس نامیهی نباتی، ماسکه، جاذبه، هاضمه، دافعه و مربّیه است و دو خاصیتش، زیادت و نقصان؛ جایگاهش هم کبد است.
نفس حسی حیوانی، پنج قوه دارد: سامعه، باصره، شامّه، ذائقه و لامسه؛ و دو خاصیتش رضا و غضب، و جایگاهش قلب است.
نفس ناطقهی قدسیه نیز پنج قوه دارد: فکر، ذکر، علم، حلم و زیرکی؛ ولی برای آن، جایگاهی نیست و شبیهترین چیز به نفوس فلکی است؛ دو خاصیت هم دارد: حکمت و دوری از هر بدی.
اما قوای نفس کلی الهی عبارتاند از: بقا در فنا، نعمت در سختی، عزت در ذلت، فقر در غنا و صبر در بلا؛ و برای آن، دو خاصیت است: رضا و تسلیم. این نفس، آغازش از خداست و برگشتش هم به سوی اوست. همان که خداوند فرمود: "نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی"[5] و فرمود: "یا أیّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعی إِلى رَبِّكِ راضِیةً مَرْضِیةً"[6].
در واقع این چهار رتبه، چهار اقتضا در درون انسان است که او میتواند به اختیار خود، هر یک از آنها را به تعین برساند. به عنوان مثال، اگر فقط به فکرِ خوردن، هضم کردن، جذب و دفع کردن، چاق شدن و قد کشیدن باشد، تنها در اقتضای نباتی خود، رشد کرده است. یا اگر کارش فقط شنیدن، دیدن، بوییدن، خوردن و لمس کردن باشد، به مقتضی حیوانیت، عمل کرده است. نفس ناطقه، افق انسانیت است و اگر تربیت شود، به نفس کلیِ الهی میرسد. نفس کلی الهی نیز کارش از دست دادن است! یعنی اگر چه دنیا به او برسد، همه را از دست میدهد؛ اما نه در ظاهر، بلکه در درون و وجودش از آنها دل میکَند. ظاهرش در فشار و مجاهده است؛ اما درونش غرق در نعمتهاست. غریب و تنهاست؛ اما عزیز است و عزت دارد.
[1]- سوره انسان، آیه 1.
[2]- سوره حشر، آیه 19 : و همچون كسانى نباشید كه خدا را فراموش كردند و خدا نیز آنان را به خودفراموشى گرفتار كرد؛ آنها فاسقاناند!
[3]- سوره انسان، آیه 2 : همانا ما انسان را از نطفهی مختلطى آفریدیم و او را مىآزماییم؛ پس او را شنوا و بینا قرار دادیم.
[4]- بحار الأنوار، ج58 ، ص85 ؛ عَنْ كُمَیلِ بْنِ زِیادٍ أنَّهُ قَالَ: سَأَلْتُ مَوْلَانَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ عَلِیاً(علیهالسلام) فَقُلْتُ: یا أمِیرَالْمُؤْمِنِینَ، اُرِیدُ أنْ تُعَرِّفَنِی نَفْسِی. قَالَ: یا كُمَیلُ، وَ أی الْأنْفُسِ تُرِیدُ أَنْ أُعَرِّفَكَ؟ قُلْتُ: یا مَوْلَای، هَلْ هِی إِلَّا نَفْسٌ وَاحِدَةٌ؟ قَالَ: یا كُمَیلُ، إِنَّمَا هِی أرْبَعَةٌ؛ النَّامِیةُ النَّبَاتِیةُ، وَ الْحِسِّیةُ الْحَیوَانِیةُ، وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِیةُ، وَ الْكُلِّیةُ الْإِلَهِیةُ؛ وَ لِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْ هَذِهِ، خَمْسُ قُوًى وَ خَاصِیتَانِ. فَالنَّامِیةُ النَّبَاتِیةُ، لَهَا خَمْسُ قُوًى: مَاسِكَةٌ وَ جَاذِبَةٌ وَ هَاضِمَةٌ وَ دَافِعَةٌ وَ مُرَبِّیةٌ؛ وَ لَهَا خَاصِیتَانِ: الزِّیادَةُ وَ النُّقْصَانُ، وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْكَبِدِ. وَ الْحِسِّیةُ الْحَیوَانِیةُ، لَهَا خَمْسُ قُوًى: سَمْعٌ وَ بَصَرٌ وَ شَمٌّ وَ ذَوْقٌ وَ لَمْسٌ؛ وَ لَهَا خَاصِیتَانِ: الرِّضَا وَ الْغَضَبُ، وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْقَلْبِ. وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِیةُ، لَهَا خَمْسُ قُوًى: فِكْرٌ وَ ذِكْرٌ وَ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ نَبَاهَةٌ؛ وَ لَیسَ لَهَا انْبِعَاثٌ وَ هِی أَشْبَهُ الْأَشْیاءِ بِالنُّفُوسِ الْفَلَكِیةِ، وَ لَهَا خَاصِیتَانِ: النَّزَاهَةُ وَ الْحِكْمَةُ. وَ الْكُلِّیةُ الْإِلَهِیةُ، لَهَا خَمْسُ قُوًى: بَهَاءٌ فِی فَنَاءٍ وَ نَعِیمٌ فِی شَقَاءٍ وَ عِزٌّ فِی ذُلٍّ وَ فَقْرٌ فِی غَنَاءٍ وَ صَبْرٌ فِی بَلَاءٍ؛ وَ لَهَا خَاصِیتَانِ: الرِّضَا وَ التَّسْلِیمُ. وَ هَذِهِ الَّتِی مَبْدَؤُهَا مِنَ اللَّهِ وَ إِلَیهِ تَعُودُ؛ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» وَ قَالَ تَعَالَى: «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیةً».
[5]- سوره حجر، آیه 29 : از روح خود در او دمیدم.
[6]- سوره فجر، آیات 27 و 28 : ای نفس مطمئنه، برگرد به سوی پروردگارت، در حالی که از او راضی و مورد رضایتش هستی.
نظرات کاربران