قلب و هوای نفس
در ادامه بحث «تبعیت احسن (2)انسانشناسی» (جلسه دهم 18 اردیبهشت 1392) به تبیین «قلب و هوای نفس» می پردازیم.
گفتیم قلب، عینیت وجود انسان است؛ همان که خداوند فرمود: "لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ"[1]. به فرمایش امام راحل(قدّسسرّه) منظور از احسنتقویم در این آیه، هیكل انسانی نیست؛ چراکه اگر مراد این بود، همهی انسانها باید اهل نجات میشدند، چون همه قامت و هیکل انسانی دارند. احسنتقویم در اینجا، حقیقتی است که قوام وجود انسان به آن است؛ همان طور که قوام ریشه به خاک است و سایر عوامل رشد دانه مثل باران و آفتاب، فقط علل إعدادی هستند. نظام احسنتقویم، قلب است و ایمان و عمل صالح -دو بال پرواز به سوی خدا- نیز ریشه در قلب دارند. چون حسن فاعلی که شرط قبولی عمل است، مستقیماً به قلب برمیگردد و ایمان هم عمل قلب است، نه لفظ و مفهوم و علم.
شاهد این مدّعا، آیاتی از کلامالله مجید است که در آنها شیطان به ربوبیت خدا و معاد اعتراف کرده و شائبهی شرک و کفر در سخنانش نیست؛ یعنی میداند، اما با این حال به بیان خود قرآن، کافر است[2]! پس نباید گمان کنیم که صرفاً اگر زبان را به ذکر الفاظ توحیدی گشودیم، یا در ذهن خود به مفاهیم توحیدی عقیده پیدا کردیم، مؤمن هستیم، بی آنکه وجههی قلب خود را به سوی خدا برگردانده باشیم. چون مراد از ایمان، این است كه قلب فقط نقش الهی داشته باشد و ایمان با این تعریف، عمل صالح را به دنبال دارد؛ عملی که فقط برای رضای خدا انجام میشود.
جایگاه اصلی قلب، عالم احسنتقویم است. اما انسان با هبوط در زمین، درگیر شهوات و خودیها شده و قلبش را به شئون طبیعت آلوده کرده است؛ در حالی که باید در فرصت زندگانی دنیا، از ظلمت کثرات به سوی مطلع فجر توحید حرکت کند. گفتهایم نفس انسانی در آغاز، لاتعیّن است و نقشی ندارد؛ اما إنزال ملائکه و روح در آن صورت گرفته تا وجههی ربّانی بگیرد و جز حبّ معشوق در آن نماند.
قلب چنین فردی بین دو انگشت خدا میچرخد: " قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَینَ إِصْبَعَینِ مِنْ أصَابِعِ الرَّحْمَنِ"[3]؛ نه با اقبال و ادبار دنیا. چیزی جز خدا به آن خطور نمیكند، حبّی جز حبّ خدا در آن راه ندارد و جز رضای خدا را نمیطلبد. البته کسی که قلبش را به خدا داده است، همه چیز را دوستداشتنی میبیند؛ چون خدا را دوست دارد و همه را جلوات او میبیند. اما قلبی که الهی نشده، اگر چیزی را دوست دارد، برای این است که خودش را دوست دارد و همه چیز را برای خودش میخواهد. قلب الهی، یک معشوق دارد و همه چیز را در سایهی آن معشوق میخواهد؛ اما قلب غیر الهی، به طور مستقل به کثرات، عشق میورزد.
چگونه میتوانیم بفهمیم جلوات کثرتی را برای خدا دوست داریم یا برای خودمان؟ راهش این است که از خود بپرسیم اگر حکمت خدا ایجاب کند چیزهایی را که دوست داریم، از ما بگیرد، برخوردمان چگونه است؟ آیا چون خدا را در قلب خود داریم، احساس غنا میکنیم و بی چون و چرا همه چیز را به پای آن معشوق یگانه میریزیم؟ یا از دست دادن آن جلوات، وجود ما را هم با خود میبرد و به هر طریق ممکن میخواهیم آنها را برای خود نگه داریم، حتی اگر رضایت خدا را از دست بدهیم؟...
حال که جایگاه قلب را شناختیم، لازم است دشمن قلب و نقطهمقابل آن یعنی هوای نفس را هم بشناسیم. به هر اندازه که قلب از خدا خالی باشد، از هوای نفس پر است؛ همان طور که لیوان هر قدر از آب خالی شود، با هوا پر میشود. پس دلی که با خدا پر شده است، هوای نفس ندارد.
هوی، میل و کشش نفس به سوی شهوت است و به آن هوی گفته میشود، چون در دنیا انسان را به مصیبتهای بزرگ دچار میكند و در آخرت هم به هلاكت میکشاند. البته هوای نفس، ریشه در نیازهای انسان دارد. خداوند برای رفع هریک نیازها و خواستههای انسان، راههای مشخصی گذاشته که به اعتلای روح او میانجامد. لذا اگر این نیازها با محک حق و در چارچوب احکام و آداب دینی برآورده شود، از دایرهی هوی خارج است و نه تنها بد نیست، بلکه انسان را رشد میدهد و به محبت معشوق میرساند. اما اگر در مسیر صحیح خود ارضا نشود و با موازین شرع، عقل و فطرت هماهنگ نباشد، هوای نفس و مذموم است.
پس درواقع امیال نفس نه به تمامی مذموم است و نه به تمامی ممدوح. زیرا هوی، آن چیزی است که بُعد جسمانی انسان میخواهد؛ چه نیازهای مادی که برای خود جسم میخواهد مثل خوردن و خوابیدن و چه اموری مثل جاه و مقام که صرفاً به جسم برنمیگردد. پس هر آنچه انسان فقط به خاطر شهوت نفسانی، لذت جسمانی و مقاصد فانی دنیوی انجام دهد، مصداق هوای نفس و مذموم است؛ حتی اگر ریاضت یا عبادت به انگیزهی غیر خدایی باشد، مثل اینکه برای ریا و جلب قلوب مردم جاهل، نماز شب بخواند یا ترک دنیا کند. اما آنجا که نیازهای نفس را برای رضای خدا و قرب او و به هدف اطاعت امرش برآورد، مذموم نیست.
هوی را میتوان در سه مرتبه تعریف کرد: هوای طبع، هوای قلب و هوای روح.
هوای طبع، ریشه در نیازهای مادی مثل خوردن و خوابیدن دارد و زمانی مذموم است که تمام همّ و غمّ انسان به برآورده کردن این نیازها متعلّق شود و برای این منظور از حدود شریعت هم تجاوز کند. چنانکه پیامبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآله) میفرمایند: «بسیاری از امت من به دلیل شهوت بطن و فرج وارد آتش میشوند»[4].
هوای قلب که عمیقتر و ریشهکن کردن آن مشکلتر است، به بدن و امیال مادی برنمیگردد؛ بلکه در دایرهی گرایشهای قلبی است، مثل حبّ جاه و مقام یا حبّ عنوان و شهرت.
هوای روح هم بدتر و مخرّبتر از اینهاست و گریبان خواص جامعه را میگیرد که چه بسا به مقامات معنوی هم رسیدهاند. کسی که هوای روح دارد، تشنهی کرامت و کشف و شهود است. شببیداری و ریاضت میکشد تا به مشاهده و مقامات معنوی برسد و وقتی رسید، به اسم دین، دفتر و دکان باز میکند و عوام جاهل را میفریبد.
چنین کسانی هستند که دین را وسیلهی رسیدن به مقاصد دنیوی قرار میدهند؛ اما پذیرش انحراف آنان برای عوام، کار دشواری است؛ چون ظاهراً در پی برآوردن امیال مادی خود نیستند و ظاهرالصلاحاند. تنها اولیاء خدا، این انحراف را تشخیص میدهند و میتوانند مردم را بیدار کنند.
در این بین، فقط انسانی که به مقام قلب رسیده، از هوای نفس مصون است و از تمام این دامها حتی دام مکاشفه و مشاهده رسته و زبان حالش این است که:
ما ز دوست، غیر از دوست، مطلبی نمیخواهیم
حــور و جـنّـت ای زاهــد، بـر تـو بـاد ارزانــی...
[1]- سوره تین، آیه 4 : به راستى ما انسان را در نیكوترین قوام وجودی آفریدیم.
[2]- سوره حجر، آیات 36 تا 39 و سوره بقره، آیه 34.
[3]- بحار الأنوار، ج67، ص40 : قلب مؤمن، بین دو سرانگشت خداست.
[4]- بحار الأنوار، ج68، ص269.
نظرات کاربران