انسان و سرنوشت
در ادامه بحث « تبعیت احسن» (جلسه هشتم 21 فروردین 1392) به بررسی موضوع «انسان و سرنوشت»می پردازیم.
میخواهیم برای این سؤال مهم، پاسخی پیدا کنیم که: آیا سرنوشت انسان، خوب یا بد، خیر یا شرّ، از قبل رقم خورده و او مسیر سرنوشت الهی را جبراً طی میکند، یا سعادت و شقاوت انسان، دست خود اوست؟
و لازمهی پاسخ به این سؤال، آن است که بدانیم: آیا انسان، موجودی تعینیافته است؟ یا قابلیت محض است و خودش شخصیتش را میسازد؟ و اگر به خودی خود تعینی ندارد، قابلیت او سعادت است یا شقاوت؟
در جلسات قبل، تا حدودی در این باره دانستیم و در اینجا بیشتر توضیح میدهیم.
میدانیم همهی موجودات، طبق استعداد خود، تقاضای بودن کردند و وجود و حیات را گرفتند. البته نه به این معنی که یک بار خواستند و خداوند به آنها وجود داد و بعد، کنار نشست! بلکه تقاضای موجودات و اعطای وجود به آنها، یک سریان و جریان دائمی در خلقت است. همهی هستی، پیوسته فیض وجود و حیات را از حقتعالی دریافت میکنند؛ و اگر یک آن، این رابطه نباشد، هستی برجا نمیماند.
در این میان، دو تقاضا انجام شد: جمال و جلال. فرشتگان و مجردات، جمال حق را خواسنند و خداوند که عین غناست، این تقاضا را برآورده کرد. لذا از فرشتگان، جز جمال الهی، تجلی پیدا نمیکند و هیچ تخلفی از دستورات الهی سر نمیزند1؛ آنان مقام معلومی نزد خدا دارند2 و از آن مقام، نه تنزّل میکنند، نه بالاتر میروند.
گروهی دیگر از موجودات نیز، متقاضی جلال الهی شدند؛ جمادات، نباتات و حیوانات، نازلترین مراتب وجود را پذیرفتند و زمین و آسمان و افلاک، شکل گرفت.
اما مسئله اینجاست که هیچ یک از جلال و جمال به تنهایی کمال نیستند؛ بلکه کمال، در جامعیت جمال و جلال است و وجود باقی، ربّی است که هم جلال دارد، هم جمال3. لذا خداوند، جامعیت جلال و جمال خود را، به آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشت؛ ولی همه از پذیرش آن، امتناع کردند؛ چون نحوهی وجود و قابلیتشان كامل نبود و نمیتوانستند هم آینهدار جمال الهی باشند، هم جلال را ظهور دهند. اما انسان به عنوان موجودی که اقتضای پذیرش هر دو را داشت، داوطلب حمل این امانت شد و مقام خلیفةاللّهی گرفت:
"إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً."4
انسان، هم نازلترین مراتب ظهور را خواست و هم عالیترین آنها را. البته پذیرفتن این تقابل، خیلی سخت است؛ اما خلیفةالله میتواند در وجود خود، بین این دو، آشتی دهد و هر دو را به ظهور رساند. خداوند نیز برای آفرینش او، عناصر چهارگانه را از عالم ناسوت گرفت و از روح خویش در آن دمید5.
و دمیدن روح در انسان، همان تعلیم اسماء الهی به اوست؛ که فرمود: "عَلَّمَ آدَمَ الاَسمَاءَ كُلَّهَا"6. "كُلَّهَا" در این آیه نشان میدهد که خداوند، هم اسماء جمال خود را به انسان، تعلیم داد و هم اسماء جلالش را. یعنی هفتاد و پنج لشکر عقل و هفتاد و پنج لشکر جهل را به او نمایاند و او، هم خواص نازلترین موجودات یعنی جماد، نبات و حیوان را گرفت و هم كل جمالِ اعلیمرتبه را كه عقل و عشق و ولایت است.
اما خود انسان، کدام یک از این دو است؟ هیچ کدام! چون در ابتدا، تعیّنی ندارد و استعداد صِرف است؛ هم میتواند بینهایت زشت شود و از تمام حیوانات، پستتر گردد، هم میتواند بینهایت زیبا شود و از ملائکه، فراتر رود؛ و این به اختیار خودش بستگی دارد.
هیچ موجودی، این گونه نیست. مثلاً دانهی پرتقال، فقط جوهر قابلی برای درخت پرتقال شدن را دارد و هرگز اتفاق نمیافتد که دانهی پرتقال در مسیر حرکت خود، تبدیل به یک گوسفند شود! یا هرگز یک گوسفند، تغییر ماهیت نمیدهد که پرتقال شود! همان طور که یک فرشته، هیچ وقت تبدیل به میوه نخواهد شد! اما در قرآن و روایات، از انسانهایی یاد میشود که همچون حیوان یا جماد شدهاند؛ و نیز انسانهایی که به مقام نفس مطمئنّه و ثاراللّهی، عیناللّهی، وجهاللّهی و... رسیدهاند.
پس میتوان گفت هم خداوند، ما را خلق کرده است و هم خودمان میتوانیم انتخاب کنیم که چه باشیم! به این معنی که خداوند با قرار دادن اقتضای تمام مراتب در ما، ما را خلق کرده؛ اما ساختن شخصیت ما، به عهدهی خودمان است. البته نه به طور مستقل؛ بلکه خدا، خود خواسته که ما اختیار داشته باشیم جلوات جمال را انتخاب کنیم یا جلال را. پس این حرف، اشتباه است که هر راهی رفتیم، بگوییم: سرنوشت ما همین بوده؛ یا: در طالعمان این طور نوشتهاند! چون خداوند برای ما، سرنوشت قطعی، معیّن نمیکند؛ هر چند به عاقبت تمام مردم، آگاه است و میداند که هر کس چه راهی را انتخاب مینماید.
حال که متوجه شدیم انسان، مقتضی سعادت و شقاوت است، باید بدانیم مسیر تعیّن دادنِ نفس و ساختن شخصیت انسانی چیست و چگونه میتوان این مقتضی را در مسیر خواست الهی، تعیّن بخشید؟
عوامل اصلی سازندهی شخصیت انسان، یک مثلث است: جوهر درونی، ژن و وراثت، محیط و معاشر؛ که در این بین، جوهر، علت تامّه است و دو تای دیگر، علل إعدادی هستند. برای تقریب به ذهن، یک دانه را مثال میزنیم. آنچه عامل محوری برای درخت شدن این دانه به شمار میرود، جوهرهی دانه بودن است؛ یعنی استعدادی که در خود دانه وجود دارد و آن را از ریگ یا هر شیء مشابه دیگر، ممتاز میکند. اما این علت تامّه، علل إعدادی هم میطلبد که شرط لازم برای رشد دانهاند؛ و عواملی همچون خاک، آب، نور و باغبان باید باشند، تا دانهای که استعداد درخت شدن دارد، درخت شود.
به همین ترتیب، یکی از شروط لازم و علل إعدادی برای انسان شدن و ظهور جوهرهی انسانی، ژن است؛ یعنی تأثیر اساسی پدر و مادر در تکوّن شخصیت انسان. به همین دلیل است که شریعت، آداب و احکام بسیاری برای پوشش، ازدواج، زفاف، بارداری، شیردهی و... قرار داده؛ تا نسل پاک، سالم و صالحی ایجاد شود که زمینهی رشد فضایل و حرکت صحیح در آن، بیشتر باشد.
شرط لازم دیگر، محیط و معاشر است؛ که از لحاظ تأثیرگذاری، ابتدا خانواده و سیستم تربیتی و سپس دوستان و اجتماع، مهم هستند. پس باید ببینیم که آیا کانون خانواده را، محیطی مناسب برای رشد و تعالی بذرهای انسانیِ فرزندان خود کردهایم یا نه؛ و آیا در خانه و نیز در اجتماع، تفاهم، عشق، صبر، ایثار و صفات زیبای انسانی را ظهور میدهیم و ارزشها را به هم منتقل میکنیم یا...؟!
پس از شناخت این مثلث، باید بدانیم اگر چه خداوند، ساختن شخصیت ما را به عهدهی خودمان گذاشته، اما به حال خود، رهایمان نکرده و برای ظهور خلیفةاللّهی، مسیر شریعت را گشوده است.
به محض هبوط آدم به زمین، شریعت با نبوت خود آدم، آغاز شد و به محض ظهور شریعت، نمادهای دو انتخاب و دو تفکر، خود را نشان دادند: هابیلیان که مقتضای جمال را به ظهور رساندند و قابیلیان که در مسیر جلال قرار گرفتند. انبیاء(علیهمالسلام) یکییکی آمدند و کسانی را که انتخابهای درستی داشتند، به سمت سعادت بردند؛ تا آنکه سیر ظهور شریعت، به پیامبر خاتم(صلّیاللهعلیهوآله) رسید و او، کمال عینی و تعینیافته را در غدیر به مردم معرفی کرد و جامعترین کشتی هدایت را علنی ساخت: كشتی ولایت علیبنابیطالب(علیهالسلام).
اصل شریعت، یعنی فانی کردن اختیار خود در خواست خدا. شریعت، ظاهری دارد که احکام آن است. بطن شریعت هم، طریقت است و با طریقت میتوان به حقیقت رسید. اگر حقیقت را مقصد سفر بدانیم، شریعت به منزلهی آدرس، و طریقت، شناخت راهها و حرکت در آنهاست؛ و هر سه، از مراتب ولایت هستند.
انسانی که بی نظر به حقیقت و بدون طی طریق، فقط به ظاهر اعمال بسنده کند، مانند کسی است که آدرس را دارد، ولی راهها نمیشناسد و حرکت نمیکند. چنین کسی به تعبیر روایات، مانند خر آسیاست که قدمی پبش نمیرود و فقط دور خود میگردد7! البته عدهای هم هستند که از اول، آدرس را نمیگیرند و ایمان نمیآورند؛ چون مقصدشان دنیاست. در این بین، کسانی رستگارند که هم آدرس را میگیرند، هم از روی نقشه، راهها را میشناسند و هم با علم و آگاهی، به سمت مقصد حرکت میکنند.
در انتها باید به این سؤال، پاسخ داد: کسی که نه ژن خوبی دارد و نه در محیط مناسبی پرورش یافته است، باید چه کند؟ آیا راه او به سمت کمال، بسته است؟ باید بگوییم: خیر؛ چون همان طور که گفتیم، عامل اصلی و علت تامّه، جوهر و استعداد درونی انسان است که خدا در همگان گذاشته؛ و اختیار انسان، میتواند همه چیزِ این معادله را تغییر دهد. البته طبیعتاً راه برای چنین فردی، سخت و دشوار است؛ اما در نهایت، هر کس به اندازهی تلاش خود، مأجور است و خداوند، هر کسی را در رتبهی خودش مینگرد.
پینوشت:
[1] سوره تحریم، آیه 6 : "لَایعصُونَ اللهَ مَا أَمَرَهُم وَ یفعَلُونَ مَا یؤمَرُونَ"؛ هرگز نافرمانی خدا را نمیکنند و آنچه به آنها حکم شود، انجام میدهند.
[2] سوره صافات ، آیه 164 : "مَا مِنَّا إلّا لَهُ مَقامٌ مَعلُومٌ"؛ هیچ یک از ما [فرشتگان] نیست، مگر اینکه مقامی معیّن دارد.
[3] سوره رحمن، آیات 26 و 27 : "كُلُّ مَن عَلَیهَا فَانٍ. وَ یبقَی وَجهُ رَبِّكَ ذُوالجَلالِ وَ الإِكرَامِ"؛ هر که بر آن است، فانی است و پروردگارت که صاحب جلال و اکرام است، باقی است.
[4] سوره احزاب، آیه 72 : همانا ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم؛ پس همه از حمل آن، امتناع کردند و ترسیدند. و انسان، آن را پذیرفت؛ که همانا او، ظلوم و جهول بود.
[5] سوره حجر، آیه 29 : "فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی"؛ پس چون او را تسویه کردم و از روح خود در او دمیدم... .
[6] سوره بقره، آیه 31 : تمام اسماء را به آدم آموخت.
[7] تصنیف غرر الحكم و درر الكلم، ص41 : "الْمُتَعَبِّدُ بِغَیرِ عِلْمٍ، كَحِمَارِ الطَّاحُونَةِ؛ یدُورُ وَ لَایبْرَحُ مِنْ مَكَانِهِ"!
نظرات کاربران