انسان در دو راهی سعادت و شقاوت
در ادامه بحث «تبعیت احسن » (جلسه دوم 27 اسفند 1391) به بررسی موضوع « انسان در دو راهی سعادت و شقاوت »می پردازیم.
در جلسهی قبل دانستیم انسان، مخلوق احسنالخالقین است و در نظام احسن، خلق شده است. از این رو باید تمام مراتب فعل و صفت و اندیشهاش احسن باشد و سبک زندگی احسن داشته باشد، که همان جمع بین جسم و روح یا دنیا و آخرت و به عبارت بهتر، تنظیم شئون دنیوی بر اساس دین و استفاده از جسم برای روح و آخرت است. زیرا احسنصوَر که صورت نفس انسانی است، نه مادهی محض است، نه مجرد محض؛ بلکه هر دوی این مراتب را دارد.
انسان، تنها موجودی است که کل اسماء را گرفته و غایت و نهایت وجودش، رسیدن به اسم جامع الله است. لذا اگر چه اعمال نیک و حسنات، او را از جهنم دور میکند و به بهشت میرساند، اما آنچه او را به خدا میرساند و در درگاه خداوند به عنوان کمال او ثبت میشود، احسن عملش است.
در قرآن کریم آمده است: "ما عِنْدَكُمْ ینْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا یعْمَلُونَ."1
آنچه نزد شماست، فانى مىشود؛ اما آنچه نزد خداست، باقى است. و هر آینه كسانى را كه صبر كردند، به نیکوترین اعمالى كه انجام مىدادند، پاداش خواهیم داد.
در واقع تمام مراتب هستی، ذاتاً بندهی خدا هستند2 و غیر از این، هیچ اقتضایی ندارند. اما انسان، هم اقتضای بندگی خدا و سعادت را دارد، هم اقتضای شقاوت را؛ و آنکه مقتضی شقاوت یا سعادت است، نفس انسان است. تمام جلوات خدا، در نفس انسان، منطوی است و او میتواند آنها را به ظهور برساند، که این همان احسن عمل است؛ اما همین طور میتواند سرمایهی وجودش را زیر پا بگذارد و به اقتضای شقاوتش حرکت کند.
و مسئلهی مهم، اینجاست که ظهور اسماء الهی در نفس یا عدم ظهور آن، یک ساختمان پیشساخته و یک سرنوشت رقمخورده از سوی خدا برای انسان نیست؛ بلکه با وجود تمام علل إعدادی درونی و بیرونی، این، خود انسان است که صورت نفسش را میسازد و با اختیار خود و انتخابِ یکی از دو راهِ امیال و غرایز دنیا یا روح، فضائل اخلاقی و اسماء الهی، سعادت و شقاوت خود را تعیین میکند. اینجاست که خداوند میفرماید: "اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْیوْمَ عَلَیكَ حَسیباً"3؛ یعنی کتاب نفس و وجودت را بخوان، که ببینی با این صحیفهی الهی چه کردهای و بر آن، چه نوشتهای!
در واقع نفس آدمی، همچون بذری است که در خاک کاشته میشود و پرورش پیدا میکند. مثل اینکه درخت پرتقال، از اول درخت نیست و چنین نیست که خدا، درخت را درون خاک بگذارد و بعد، یکباره خاک کنار رود و درخت با میوهاش آشکار شود! بلکه درخت پرتقال، ابتدا یک بذر است که در خاک میرود و بعد با کمک ابزار و علل إعدادی، بارور میشود تا درخت و میوه، ظهور پیدا کند. البته اقتضای درخت شدن، در خود بذر است و ارتباطی به علل إعدادی ندارد؛ از این رو هیچ شیئی غیر بذر، حتی در بهترین شرایط، هرگز درخت نمیشود!
نفس انسان نیز همچون بذری است که در خاک جسم و بدن کاشته میشود تا بر اساس اقتضای درونیاش - که هم میتواند اعلی مِن الملائکه شود و هم أدنی مِن البهائم- حرکت کند و به اختیار خود، تعین و تشخصِ سعید یا شقی بگیرد. بر همین اساس است که میگویند نفس انسان، جسمانیةالحدوث است.
ابتدا از ترکیب و امتزاج عناصر چهارگانه (آب و باد و خاک و آتش) نطفه به وجود میآید و جسمی میشود که قابل پذیرش نفس انسانی یعنی مقتضیِ انسانیت و حیوانیت است. اما لطافت تجردی نفس با ثقل و غلظت مادی بدن، فاصلهی بسیار دارد و لازم است که واسطهای بین آن دو باشد. لذا ارتباط نفس و بدن، از طریق روح بخاری یا جسم لطیف انجام میشود، تا نفس به کمک ابزار و قوای بدن، به تعین برسد. اما اینکه روح بخاری چیست، بحث مفصلی میطلبد و ما در اینجا، به توضیح مختصری بسنده میکنیم.
غذایی که ما میخوریم، پس از هضم در دستگاه گوارش، رسوباتی تولید میکند که اخلاط چهارگانهی سودا، صفرا، بلغم و خون را تشکیل میدهد؛ خون به رگها میرود و سایر مواد اگر زائد باشند، دفع میشوند. روح بخاری نیز جزء لطیفی است که از همین اخلاط برمیخیزد و روح حامل قواست که در قلب، جای میگیرد.
به هر حال، نفس با بدن، حرکت میکند و در نهایت، روحانیةالبقاء میشود. البته معاد، جسمانی است؛ اما جسم متروّح! یعنی اگر در دنیا، احکام ماده و ثقل و کون و فساد و تغییر و تحول ماده، حاکم است، در قیامت، قوانین روح، حاکم است و نفسی که به تعینِ مجرد رسیده، هم درد و هم لذت را با قدرت و شدت بیشتری ادراک میکند.
در اینجا بین بزرگانی همچون ابنسینا و ملاّصدرا، اختلاف نظرهایی هست. از جمله اینکه ابنسینا، هر یک از نفس و روح و بدن را به طور مستقل، قائل است و میگوید این سه با هم حرکت میکنند و انسان را میسازند. اما ملاصدرا، قائل به وحدت شخصیه و تشکیک در مراتب است و میگوید نفس انسان، یک حقیقت واحد است که در مرتبهای از حرکت خود، بدن است و در مرتبهای، روح بخاری. البته علل إعدادی دارد؛ اما اصل حرکت را خودش در خودش انجام میدهد تا به تعینِ شقاوت یا سعادت برسد.
مثل اینکه بگوییم ما فقط یک بذر داریم و همین بذر در حرکت خود، زمانی به ریشه تبدیل میشود، زمانی به ساقه، زمانی به برگ و زمانی شکوفه و میوه؛ و البته با رشد و حرکت به سمت مراتب بالاتر، اصل مراتب دانی را نیز با خود حفظ میکند. همین است که میگوییم حرکت انسان، در همراهی جسم و روح است؛ البته بدون اینکه روح، ذرهای اسیر امیال نازل و قوانین محدود جسم شود.
بنابراین نفس انسانی، ذاتاً نه شقی است، نه سعید؛ بلکه هم شقاوت و هم سعادت، مقتضیاش است. و در این میان، علت تامّه، خود اوست. حال اگر علل إعدادی از جمله مزاجش، معتدل و سالم باشد، مقتضی نفسش برای سعادت، قویتر میشود و آسانتر به سمت کمالش میرود. اما اگر مزاجش نامتعادل باشد و برخی اخلاط در او غالب باشند، دست و پای نفس ناطقهاش برای تعین کمالی، بسته میشود و سختتر حرکت میکند. چنانکه ما میبینیم بسیاری از رذایل اخلاقی و حالات ناپسند و گرایشهای غلطمان، مشکل اعتقادی نیست! یعنی خودمان میدانیم بد است و نمیخواهیم آن طور باشیم؛ اما جهل به نفس وتغذیههای غلط، این عوارض را به ما داده است.
در واقع روح بخاری که همان اخلاط و مزاج است، واسطه یا پلی بین نفس و بدن است که شعاع وجود را از نفس میگیرد و به بدن میرساند. لذا اگر مزاج سالم باشد، بدن سالم است و نفس ناطقه، از بدن سالم، راحتتر میتواند ظهور کند. به همین دلیل است که در دین اسلام، اولاً بر تغذیهی سالم و حلال و ثانیاً بر ازدواج با افراد مؤمن و پاک، این قدر سفارش شده؛ چه، معلوم است مادر و پدری که بداخلاق باشند، نطفهای که از آنان ایجاد میشود، مقتضی صفات رذائل را بیشتر دارد؛ هر چند علت تامّه، خودش است. آداب و احکام زناشویی و دستورات و سفارشاتی که برای دورهی بارداری وارد شده نیز، برای همین است.
پس نفس از جهات مختلف، در مقامات متعدّد سیر میکند و بدن را نیز به همراه خود، تدبیر مینماید؛ یعنی بدن را که میل به غرایز و امیال دنیا دارد، حمل میکند و آرامآرام او را از این سنگینی و خواص ماده، جدا میسازد تا به تجردش برساند. منتها اینجا، پای اختیار در میان است و اگر انسان، نفس خود را اسیر تن کند، هر چند ناگزیر به تجرد خواهد رسید، اما در شقاوت، مجرد میشود و زشتیها را بسیار زشتتر از آنچه میدید، خواهد دید؛ آن هم نه در خارج، بلکه در عینیت خودش!
در واقع کاری که نفس با بدن میکند، مثل کاری است که ولایت با انسان میکند و او را از ثقل دنیا و ماده، رها میسازد. کار امام در وجود انسان، برداشتن ابعاد محدود و تعلقات دنیایی است؛ و البته درد دارد! اما همان طور که طبیبان برای درمان بیماری جسمی، مادهی بیهوشی میزنند تا درد را به نوعی بگیرند، امام هم که میداند صلاح انسان در ترک تعلقات است، مادهی بیهوشی میزند؛ و زیباترین مادهی بیهوشی، جذبهی عشق و محبتی است که در دلها میریزد. برای همین هم پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) به امت میفرماید: "لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبٰى"4؛ یعنی شما، اهلبیت مرا دوست داشته باشید؛ که آنها با همین محبتشان، آرامآرام تعلقات را از شما میگیرند و نفستان را سالم و کامل میکنند.
پینوشت:
[1] سوره نحل، آیه 96.
[2] سوره مریم، آیه 93 : "إِنْ كُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً"؛ هیچ چیز در آسمانها و زمین نیست، مگر آنکه بندهی [خدای] رحمان است.
[3] سوره إسراء، آیه 14 : كتابت را بخوان؛ امروز كافى است كه خود، حسابگر خود باشى!
[4] سوره شوری، آیه 23 : من هیچ پاداشى از شما بر آن [رسالتم] نمىخواهم، جز دوست داشتن نزدیكان و اهلبیتم.
نظرات کاربران