مهمترین مانع در حرکت به سوی احسن شدن
در ادامه بحث «تبعیت احسن » (جلسه سوم 28 اسفند 1391) به بررسی موضوع « مهمترین مانع در حرکت به سوی احسن شدن »می پردازیم.
در جلسات قبل، جلوهی تامّ احسنالخالقین را در خالقیت احسن، ایجاد نظام احسن برای مخلوقی احسن به نام انسان معرفی کردیم و شرط کمال و سعادت چنین مخلوقی را، سلوک احسن دانستیم، نه سلوک حُسن. همچنین دانستیم با اینکه صورتگری خالق برای انسان، احسن است، اما نفس انسانی - نه جسم و نه روحش- ذاتاً نه شقی است، نه سعید؛ بلکه هم شقاوت و هم سعادت، مقتضیاش است و او میتواند صورتهای متعدد و بینهایت را در مراتب عالی یا دانی بپذیرد. البته علت تامّه، خود اوست و او به مقتضی حرکت اختیاریاش در جمع بین ماده و ملکوت، میتواند به مقام احسن برسد.
حال میخواهیم محوریترین مانعی را که نمیگذارد انسان در مسیر احسن، حرکت کند، بشناسیم. چه، همهی ما در مقام یک مسلمانِ شیعه، احسن اعتقاد و احسن طلبها را داریم؛ اما میبینیم که طلبهایمان به عینیت و ظهور نمیرسد و در اعمال و رفتار و خُلقیاتمان ظاهر نمیشود!
قرآن، مهمترین مانع در حرکت انسان به سوی غایت وجودش را، "طاغوت" معرفی میکند:
"وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرٰى فَبَشِّرْ عِبادِ. الَذینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ."1
و كسانى كه از عبادت طاغوت، پرهیز كردند و به سوى خدا بازگشتند، بشارت از آنِ آنهاست؛ پس بندگان مرا بشارت ده؛ همان كسانى كه سخنان را مىشنوند و از نیكوترین آنها پیروى مىكنند. آنان كسانى هستند كه خدا هدایتشان كرده و آنها خردمنداناند.
دقت کنید که معنی اجتناب، فقط "نکردن" نیست؛ بلکه اجتناب یعنی کنار کشیدن. گویی این بندگان، اصلاً دور و بر طاغوت نمیگردند! و این مسئله، به همان اصل معروف "پیشگیری بهتر از درمان" برمیگردد. واضح است که گناه و دوری از خدا برای انسان، بیماری است و البته هر کسی نمیتواند درد درمانهای این بیماری را تحمل کند؛ وقتی هم از این درد فرار کند، آغوش شیطان برایش باز است.
پس باید نفس را نگه داشت و اصلاً دور و بر بیماری نگشت. اما این اجتناب و پیشگیری، چه فایدهای دارد؟ فایدهاش این است که ما را از بندگی طاغوت بازمیدارد و اگر باز هم خطایی کردیم و بیمار شدیم، نمیگذارد برای فرار از درد درمان، به آغوش شیطان، پناه بریم! چه، شیطان، موجودی موذی است که اگر از او دوری نکنیم، حرکت در مسیر الهی و احسن شدن، برایمان سخت میشود؛ تا جایی که ندای "اهْبِطُوا"2 به جانمان میرسد و این، آغاز دردسر است!
اما چگونه باید از شیطان و طاغوت، اجتناب کنیم؟ باید به آنچه نفس امّاره و خودیهایمان اقتضا میکند، حرکت نکنیم؛ به دنیا و جلواتش اصالت ندهیم و آن را ابزاری برای رسیدن به مقتضی ملکوتیِ وجودمان بگیریم. "وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ"؛ باید به عالم وحدت و به اسماء درون خود برگردیم3.
"لَهُمُ الْبُشْرٰى فَبَشِّرْ عِباد"؛ بندگان صالحی که نهایت سعیشان در این اجتناب و کنارهگیری است، بشارت داده میشوند؛ چه بشارتی؟ اینکه به اسم جامع الله، هدایت مییابند و نه فقط اسم رحمان یا رحیم، بلکه جامعیت تمام اسماء بر وجودشان حاکم میشود؛ لذا با قلب و خردشان زندگی میکنند، نه با وهم و عقل جزیی.
حال ممکن است این سؤال مطرح شود که: اصلاً چرا طاغوت و شرّ و شیطان در هستی وجود دارد، که لازم باشد ما از آن اجتناب کنیم؟
میدانیم همهی موجودات عالم، به ارادهی الهی موجود شدهاند؛ منتها هر کدام در رتبه و استعداد وجودی خود، لایق و قابل برای پذیرش فیض وجود گشتهاند. لذا اگر چه بار امانت الهی، بر تمام موجودات عرضه شد، اما تنها انسان، آن را حمل کرد. البته در این پذیرش و تحمل نیز همهی انسانها در یک مرتبه نیستند و با اینکه همه، جامع اسماء را گرفتهاند، رتبهشان در این جامعیت، یکسان نیست.
به هر حال، تمام موجودات به نحو احسن، وجود را دریافتهاند و نقص و شرّی در عالم هستی، راه ندارد. شرّ، یعنی آنچه نبودش بهتر از بودش است و چنین شیئی، متعلق خلق و ایجاد قرار نمیگیرد؛ چون خداوند، وجود محض است و از وجود محض، چیزی که نباید باشد، ظهور پیدا نمیکند؛ که «از کوزه، همان تراود که در اوست».
اما اگر واقعاً چنین است و هیچ شرّ و نقص و بدی نیست، پس چرا دستور آمده که از طاغوت، اجتناب کنیم؟
برای پاسخ به این سؤال، بحث عدم و ملکه را مطرح میکنیم؛ اینکه ما در خلقت، چیزی به عنوان «عدم» در مقابل «وجود» نداریم. آنچه در نظام هستی حاکم است، تنها وجود است؛ اما در این بین، تقابلی به نام عدم و ملکه داریم؛ یعنی...
هر موجود به اقتضای رتبه و استعدادی که داشته، وجود را به نحو اتمّ و احسن گرفته و هیچ نقصی ندارد؛ اگر چه برخی مراتب وجود را نداشته باشد. به این، ملکه میگویند. اما آنجا که موجودی، وجود را در رتبهی خودش گرفت و نتوانست از آن درست استفاده کند، عدم میشود که همان شرّ است.
مثلاً کرم خاکی در قابلیت وجودی خود، نیازی به چشم ندارد؛ بنابراین نداشتن چشم، برایش نقص و عدم نیست. اما موجودی مثل انسان که باید چشم داشته باشد و ببیند، اگر نابینا باشد، میشود عدم در مقابل ملکه. پس خداوند، عدمی به نام نابینایی را در کنار بینایی خلق نکرده؛ بلکه نابینایی، عدم ظهور بینایی است.
خدا برای همه، خیر را خواسته و به همه هم داده است. اما به تبع خیر، شرّ هم میآید؛ که این تبع در مورد انسان، در اثر اختیار خودش ایجاد میشود. انسان، اختیار دارد و میتواند از استعدادهای خیری که به او داده شده، درست استفاده کند؛ اما اگر نکرد، میشود شرّ و نقص. و اینجاست که باید مجاهده کند، تا این شرور و نواقص را از خود دور نماید.
بنابراین آنچه که هست، خیر است؛ و شرّ، در ناسوت است که پیدا میشود. به عنوان مثال، خانهای را در نظر بگیرید که چندین اتاق تودرتو دارد و بین اتاقها، پنجره است. در حیاط این خانه، از تابش مستقیم نور خورشید، بهرهمند میشویم. وقتی به اتاق اول میرویم، باز روشن است، اما کمتر. در اتاق دوم و سوم هم از شدت نور کاسته میشود؛ و اگر به اتاق آخر برسیم، تاریک است و دیگر نوری ندارد. اما آیا میتوانیم بگوییم تاریکی، خلق شده؟ خیر، تاریکی به تبعِ نبودن نور است.
دنیا یا اسفلسافلین، مثل همین اتاق آخر است که به تبعِ نزول وجود، حدّ و حجاب گرفته است. ملائکه در حیاط یا بهشت بریناند و هیچ شرّی ندارند. اما انسان برای ظهور تمام استعدادهای خود، ناچار است که به عالم اسفل بیاید؛ "ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلین"4. البته خالق مهربان، او را در این ظلمت، رها نکرده و چراغی به نام فطرت و عقل، و نوری درخشان به نام حجت حق به دستش داده است تا سردرگم نشود و با این انوار، بتواند راه خود را پیدا کند. لذا در همین اتاق آخر هم، نور بر ظلمت، خیر بر شرّ، و رحمت بر غضب، غلبه دارد؛ اما به این شرط که خود انسان بخواهد از ظلمت درآید و بر این چراغ و نور، پرده نیندازد. هر چند ذاتی عالم دنیا، این است که نمیتواند زیباییها و انوار حجت و انسان کامل را به طور اتمّ و اکمل نشان دهد و از این رو انسان برای رهایی از ظلمت، باید زحمت بکشد و تلاش کند. چگونه؟
"اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ"؛ جلوات طاغوت چیست؟ خود طبیعی و حیوانی و امیال و غرایز ناسوتی. "أَعْدَى عَدُوِّكَ، نَفْسُكَ الَّتِی بَینَ جَنْبَیکَ"5؛ نفس و هوٰی، نمایندهی طاغوت و شیطان در درون ماست که پیوسته ما را پایین میکشد و از درجات کمال، تنزّل میدهد. اما در مقابل، حقیقت انسان کامل، هم در جان ما و هم در عالم خارج، در تلاش است که ما را بالا بکشد و به کمال و تعالی برساند.
و ما برای همراهی با این نور، باید آن ظلمت را کنار بزنیم. البته چنانکه بارها گفتهایم، در اسلام، نفی غرایز نداریم و نباید عالم ناسوت را بر هم زنیم؛ بلکه باید تعلق به دنیا و گرایشهای ناسوتی را از قلب خود بیرون کنیم. پس آن کس که از هوای نفس، از "دلم میخواهد"ها و از مازاد نیازهای مادیاش دوری کند و پا روی امیال نفسش بگذارد، اجتناب از طاغوت کرده و به نور الهی، دست داده است.
پینوشت:
[1] سوره زمر، آیات 17 و 18.
[2] اشاره به آیه 38، سوره بقره : فرود آیید!
[3] انابه، برگشت روح، جان و اندیشه به سوی خداست؛ در حالی که توبه، برگشت جسم و فعل به خداست.
[4] سوره تین، آیه 5 : سپس او را به پایینترین مرحله بازگرداندیم.
[5] بحار الأنوار، ج67، ص64.
نظرات کاربران