نظام احسن و شرور
در ادامه بحث «تبعیت احسن» (جلسه ششم 18 فروردین 1392) به بررسی موضوع «نظام احسن و شرور»می پردازیم.
دانستیم در نظام احسن، در اصل وجود، هیچ گونه شرّی راه ندارد. فطرت و عقل نیز این را میپذیرد که همه چیز در هستی، اصالتاً خیر و وجودی است. به عبارت دیگر، آنچه هست، وجود و خیر محض است؛ اما عدم ظهور وجود، میشود شرّ. مثل اینکه کوری، اصلاً "وجود" ندارد؛ بلکه کوری یعنی عدم ظهور بینایی. یا اوصاف رذیله و لشکر جهل، آنجاست که فضایل و لشکر عقل، ظهور نکند. برای همین میگویند عدم و شرّ، وجودی نیست؛ بلکه این است که انسان به اختیار خودش، از وجود و خیرات، درست استفاده نکند.
یک گونه از شرّ هم، نسبی است؛ به این معنا که هر رتبه میتواند نسبت به رتبهی بالاترِ خود، شرّ باشد. مثلاً انسان، اشرف مخلوقات است و لذا خیلی از موجودات مثل مار و عقرب، به نسبتِ نفع و ضرر انسان، شرّ به حساب میآیند. یا اینکه وهم انسان نسبت به عقل او، و حسّش نسبت به خیالش شرّ است؛ البته آنجا که مزاحم رتبهی بالاتر باشد. یا مثلاً عضوی مثل ناخن، به خودی خود خیر است، نه شرّ؛ اما در جایی که بودن آن به انگشت یا دست انسان ضرر بزند، شرّ میشود و باید آن را به قیمت حفظ دست و انگشت، از دست داد.
با این بینش، دیگر نباید اشتباهات خود را به گردن نظام هستی بیندازیم! چون تمام این نظام، برای انسان خلق شده1 و بر اساس اینکه او خیر یا شرّ را اختیار کند، در همان مسیر با او حرکت خواهد کرد. روایت داریم: "كُلٌّ مُیسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ"2؛ یعنی هر کس برای رسیدن به چیزی که برای آن خلق شده است، راه ممکن و آسان دارد. و این راه ممکن و آسان، همان نظام احسنی است که خدا در هستی قرار داده. در واقع کل هستی، اعمّ از مجرّدات که برای انسان سجده کردند، و ماده که عناصرش در امتزاج با هم، قابل پذیرش اسم جلال و جمال الهی شدند، هر دو در مسیری که انسان برای آن خلق شده است، کار میکنند.
در جلسات قبل گفتیم انسان، جلال و جمال را با هم قبول کرده است؛ چرا؟ چون اسماء الهی، هم جلالاند، هم جمال؛ و تجلی این اسماء در عالم مجردات و عالم ماده و ناسوت، که جمال یا جلال محضاند، کمال نیست. نه فرشتگان و مجردات توانستند آیینهی خدا باشند و نه سایر موجودات که تکویناً عبدند و راه انتخاب و اختیاری ندارند. در واقع هیچ یک از این موجودات، قابلیت حمل تقابل جلال و جمال را ندارند؛ در حالی که هدف خلقت و فعل الهی، ظهور آیینهی خدا در تمام مراتب جلال و جمال است.
در این بین، انسان، قابل شد که اسماء خدا را در تجلیات جلالی و جمالی ظهور دهد؛ و اینجا بود که نظام خلقت، نظام احسن شد و خداوند به خود فرمود: "فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ"3.
پس جریان خلقت، از این قرار است که ملائکه، جمال را خواستند؛ اما انسان، هم جمال را خواست، هم جلال را. و خدا که عین غنا، و ذاتیاش دادن و عطاست، قابلیت ظهور تمام اسماء را به نحو مقتضی، به او داد؛ که اگر به نحو ذاتی میداد، پای جبر به میان میآمد و او هم مثل فرشتگان میشد؛ در حالی که وقتی جامع جلال و جمال شد و خواست تعین بگیرد، لازمهاش داشتن اختیار بود.
پس ما نمیتوانیم بگوییم: چرا انسان، خلق شدیم؟! چون خودمان این طور خواستیم و خدا هم به خواستهی ما پاسخ داد. مثل اینکه وقتی استعداد نوشتن از درون ما میجوشد، ما نمیتوانیم به جای نوشتن، خیاطی کنیم! یا مثلاً زمانی که احساس گرسنگی داریم، نمیتوانیم به جای غذا خوردن، خودمان را با آب، سیر کنیم!
انسان، تقاضای همهی اسماء را داشت؛ خدا هم او را قابل پذیرشِ جامع اسماء کرد و در جنت اسماء که هیچ تقابلی در آن نیست - نه گرما، نه سرما، نه گرسنگی و...- جای داد4. آدم تا اینجا، فقط وجود علمی داشت؛ در حالی که او، وجود عینی خارجی میخواست. تعین هم، مستلزم این بود که در تقابلها و تضادهای جلال قرار بگیرد؛ وگرنه خدای باقی را درک نمیکرد و به اقتضای استعدادش نمیرسید.
البته خدا میدانست که تحمل تضادها خیلی سخت است؛ و به آدم فرمود: "لاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ"5؛ نزدیک نشو! در واقع خدا خواست حجت را بر آدم، تمام کند که: اگر بخواهی در جلال و جمال، تعین پیدا کنی، دردسرهایی در انتظارت است. مثل اینکه پارچه در تصور و ذهن، به راحتی تبدیل به لباس میشود؛ اما اگر بخواهد لباسی دوخته شود و به تعین خارجی برسد، ناگزیر باید بریده شود، سوزن بخورد و... .
اینجا بود که شیطان به میدان آمد. البته شیطان هم به اختیار، شیطان شد. در واقع، هم اختیار شیطان آزموده شد، هم اختیار انسان؛ که آدم در این آزمون، امر ارشادی6 خدا را اطاعت نکرد و با نزدیک شدن به درخت منهیه - که همان دنیا و ماهیت است- هبوط نمود. اما شیطان، امر مولویِ خدا در سجده بر آدم را زیر پا گذاشت و هبوط کرد؛ یعنی رتبهی پایین را پذیرفت و تعین شبه مادی گرفت.
خداوند، راه شریعت را باز کرد تا توبه کنند. آدم، وقتی وارد ظلمت شد، فهمید این سیاهی، ذاتیاش نیست؛ چون وجودش هنوز طالب نور بود. لذا ناراحت شد، توبه کرد و گفت: "رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ"7. این نشان میدهد که مقتضیات وجود انسان، هرگز از او جدا نمیشود؛ تا زمانی که خودش به اختیار، یکی از آنها را به عینیت درآورد.
اما شیطان، جمال حق را به کلی کنار گذاشت و نشان داد که میخواهد طبق مقتضای جلال برود. بعد هم از خدا مهلت خواست که بتواند انسان را به مسیر خود بکشاند. خدا نیز تا "یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ"8 به او مهلت داد؛ که طبق روایات، زمان ظهور حضرت حجت(عجّلاللهفرجه) است9. و در آن زمان، چهرهی جمالی اشیاء، ظهور پیدا خواهد کرد؛ هر چند ظهور مطلق آن، در قیامت کبری خواهد بود.
به این ترتیب، شیطان به زمین آمد و مشغول وسوسهی بنیآدم شد. بنای خدا هم این نبود که به جبر، کسی را از اطاعت شیطان بازدارد؛ که اگر قرار بود جبری در کار باشد، ملائکه بودند که خدا را تسبیح و تقدیس میکردند10. اما انسان، موجودی بود که خواست به اختیار خودش، آیینهی تمامنمای خدا و تماشاگر جمال و جلال او باشد.
خلاصه اینکه در ذات خداوند، خبری از تضاد نبوده و نیست؛ ولی انسان برای ظهور اقتضای وجودش، ناگزیر باید در تضادها قرار میگرفت. خداوند هم شرایط خارجی را آماده کرد تا او بتواند جامعیت اسماء الهی را به ظهور و تعین برساند. یعنی خدا، هم اقتضا را در درون انسان قرار داد و هم شرایط را برایش فراهم کرد. پس اگر قلب انسان - نه ذهنش- واقعاً خدا را بخواهد و بخواهد اقتضای جمالیاش را ذاتی کند، تمام هستی، او را در این مسیر، یاری خواهند کرد و این کمک، هر چند با سختیها و فشارهای فراوان همراه باشد، رساننده است. اما در این میان، عدهای هم به یاری شیطان و اعوانش، اقتضای جلالیشان را ذاتی میکنند.
پس این، یک سنت است که ما، هم اقتضای ظهور جمال را داریم، هم اقتضای ظهور جلال را. این را هم، خودمان انتخاب کردهایم؛ و خدا به اختیار و انتخاب ما، مسیرش را برایمان تقدیر کرده است. مدت عمر نیز، فرصت و مهلتی است که به ما دادهاند، تا بتوانیم یکی از مقتضیات وجودمان را به ظهور برسانیم.
پینوشت:
[1] الجواهر السنیة، كلیات حدیث قدسی، ص710 : "إنَّ اللهَ یقُولُ: عَبْدِی، خَلَقْتُ الأشْیاءَ لِأجْلِكَ وَ خَلَقْتُكَ لِأجْلِی"؛ همانا خداوند میفرماید: ای بندهام، من همه چیز را به خاطر تو خلق كردم و تو را برای خودم آفریدم.
[2] بحار الأنوار، ج64، ص19.
[3] سوره مؤمنون، آیه 14 : مبارک است خدا كه بهترین آفرینندگان است.
[4] سوره طه، آیات 118 و 119 : "إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فیها وَ لاتَعْرٰی. وَ أَنَّكَ لاتَظْمَؤُا فیها وَ لاتَضْحٰی"؛ همانا تو در آن، نه گرسنه میشوی، نه برهنه؛ نه تشنه و نه آفتابزده.
[5] سوره بقره، آیه 35 : نزدیك این درخت نشوید!
[6] امر ارشادی یعنی آنچه انجام دادن یا ندادنش، ثواب و عِقاب ندارد؛ ولی اگر انسان مخالفت کند و آن را انجام ندهد، به دردسر میافتد. اما امر مولوی، امری است که سرپیچی از آن، حرام است و عقاب دارد.
[7] سوره اعراف، آیه 23 : پروردگارا، به خود ظلم كردیم! و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نكنی، از زیانكاران خواهیم بود.
[8] سوره حجر، آیه 38 : روز وقت معلوم.
[9] بحار الأنوار، ج52، ص376.
[10] سوره بقره، آیه 30 : "وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَ یسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُونَ"؛ و هنگامی كه پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من در زمین، جانشینی قرار میدهم. [فرشتگان] گفتند: آیا كسی را در آن قرار میدهی كه فساد و خونریزی كند؟! در حالی که ما تسبیح و حمد تو را به جا میآوریم و تو را تقدیس میكنیم! فرمود: همانا من، چیزی میدانم كه شما نمیدانید!
نظرات کاربران