بدن نفس
خلاصۀ جلسۀ هفتم«تبیین عالم ذرّ» 8 رمضان 1440
پس از تبیین ماده و صورت، رسیدیم به اینجا که ارواح دارای اجسام هستند. دانستیم که جسد مانند قشر و پوست است و جسم مانند مغز آن. همچنین دریافتیم که جسم و نفس دوتا نیستند، بلکه دو روی يک حقيقتاند.
اکنون میخواهيم با ويژگیهای بیشتری از «جسم» و «جسد» آشنا شويم؛ زيرا شأن نفس آن است که در هر عالمی، بدنی داشته باشد که با آن همراه بوده؛ متناسب با نفس باشد و بتواند خواص نفس را نشان دهد. پس بايد بفهميم که کدام بدن، همراه نفس است، جسد يا جسم؟ و اينکه آيا جسد، بیواسطه با نفس مرتبط است يا نياز به واسطهای به نام جسم دارد؟
بدن مادی يا ظاهری یا جسد، همان بدن مجازی و اعتباری است با خصوصيات مخصوص به خود. درحالیکه جسم، بدن حقیقی يا بدن اصلی ماست با خصوصيات خاص خودش و اين نفس يا جسم است که جسد را تدبیر میکند.
مسلماً بدن حقيقی ما که با نفس متحد است، این بدن مادی و ظاهری نیست. چراکه بدن حقيقی ما، با من ما(نفس) آمده و با من ما هم میرود؛ يعنی اگر من به عنوان من، ثابت و باقی هستم که هستم، آن بدن هم باید ثابت و باقی باشد، درحالیکه بدن مادی ما دائم در حال تغییر است و مسير فنا را طی میکند.
ديگر اينکه يکی از خصوصيات بدن مادی يا جسد ما اين است که گذرا و اعتباری است و حس حقيقی را نشان نمیدهد، درحالیکه جسم، دارای حسی حقيقی است. عميقاً ادراک میکند، میسوزد، خوشحال میشود، لذت میبرد و هرگز گذرا نیست. اين همان حقيقتی است که قرآن دربارۀ آن میفرمايد: "جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً"[1]؛ يعنی سخن از جلودی به میان آورده است که متعلق به جسم و حَیَوان[2] است.
متأسفانه مصیبتی که ما درگیرش هستيم این است که در زندگی و روند حرکتمان، برای بدن مادیمان اصالت قائل شديم. بدن حقیقیِ نفس خود را نشناختیم و تمام خواص متغيير بدن ظاهری؛ يعنی داشتن و نداشتن، مریضی و سلامتی، ناراحتی و خوشحالی و... را در تناقض با حس بقا و ثباتمان يافتيم و جايش را پيدا نکرديم و با این نگاه غلط، به خدا شکايت کرديم و از اين همه فشار و سختی ناراحت و گلهمند شديم! گله از اينکه او ميل بقا را در ما نهاده، اما پيری و فرتوتی را به سراغمان فرستاده و ما را دچار انواع بیماریها کرده است!
اين درحالی است که ما هستیم و ما، ما هستیم و وجود، ما هستیم و بقا، ما هستیم و زیبایی، ما هستیم و سلامتی، ما هستیم و جوانی، ما هستیم و آزادی، ما هستیم و رهایی، ما هستیم و عدم پیری و مرگ، ما هستیم و عدم بالاپایین و...؛ اما اينها برایمان جا نیفتاده است، درحالیکه حقيقت ما عين اينهاست و ما باید به دنبال شناخت بدنی برای نفس باشيم که اين خصوصيات را داشته باشد.
جسم يا بدن حقیقی ما، لطیف و در ذاتِ خود، زنده و نامیراست، درحالیکه وقایعی که بدن مادی ما را تحتتأثیر قرار میدهند، همگی عارض و هیچاند. بدن اصلی که تکویناً نامیراست، خراب نمیشود، هست و خواهد بود. نوری است و بههرحال به عالم نوری وصل خواهد شد و به فضایی خارج از فضای محدودیتها خواهد رفت. البته ساختار زشت یا زیبای او به دست ما و به اختیار ماست؛ اما ایجاد، خواص و احکام آن به دست ما نیست.
نکته اينجاست که در تضاد بین جسم و جسد، باید به سود و زیان جسد توجه نکرد؛ اما اغلب ما، به این بدن ظاهری تشخُص و شخصیت دادهایم، همه کار برایش میکنیم، بیخبر از اینکه گاهی سودی که به بدن مادی میدهیم به جسم ضرر میزند. نمونۀ اين مسأله را میتوانيم در تربیت فرزندانمان ببینيم، آنجا که در پی سود مادی او میدویم و تمام وسايل راحتیاش را فراهم میکنيم تا سختی نکشد؛ درحالیکه فراموش کردهایم ممکن است اين سختیها برای کمال و وسعت نفس او مفيد باشد.
از جمله ويژگیهای بدن مادی ما اين است که بسیط نیست، بلکه از جواهر ترکیب شده است؛ یعنی از جوهر آب، خاک، آتش و باد. ابعاد سهگانه دارد. دارای طبیعت است. در زمان است و تغییر و تحول دارد. همچنين جسد ما، در حقیقتِ انسانی ما هیچ نقشی ندارد. عاریه و عارض است. حیات، ذاتی آن نیست و لذا از آن گرفته میشود. مثل پارچه که هر چقدر هم که خیس باشد و از آن آب چکه کند، هرگز به آن آب نمیگوييم و هرگز منتظر نیستيم که تا آخر عمرش خیس بماند. چون میدانيم آب ذاتی آن نیست.
جسد خواص خاص خود را دارد و ميراست و اين جسم اصلی يا نفس ماست که لحظهبهلحظه به جسد حيات میدهد. حال اگر ما خواص وجود را فینفسه به جسد نسبت داده و به آن اصالت دهيم؛ به محض پيری و خميدگی و مریضی و...، یقۀ خدا و پیغمبر را خواهيم گرفت، که چرا جوانی را دادی و حالا گرفتی؟! آری، همۀ ما دوست داریم سالم و شاداب و زیبا باشیم، اما این جسد با ما راه نمیآيد! و همین، نشاندهندۀ اين است که جسد عاریه است و بايد دنبال بدنی باشيم که حقيقت وجود ما با آن همراه خواهد بود.
با توجه به ويژگیهایی که برای بدن مادی و بدن حقیقی نام برديم، به اين نکته پی میبريم که نفس اصلاً در جسد تصرف نمیکند؛ بلکه آن را میسازد که از آن استفاده کند. مثل بدن که لباس را میدوزد تا از آن استفاده کند؛ لذا حیات انسانی را در جسد، نباید جستجو کنیم.
نکتۀ مهم اينکه بسياری از افراد، جسم مادی يا جسد را «ماهیت» فرض کردهاند، درحالیکه این جسد، ماهیت نیست؛ بلکه عارض بر ماهیت است. درواقع نفس ماهیت است و مراتب دارد. ماهیت؛ یعنی آنچه از حق سرازیر و لبریز شده و از ازل تا ابد جریان دارد؛ اما در عين حال، غیر حق، عين ربط به او و آويزان به اوست. ماهیت با وجود، ترکیبی اتحادی و تعلقی ذاتی دارد. مثل تری، که با آب تعلق ذاتی دارد، اما با پارچه تعلق عرَضی دارد.
مهمترین ويژگیهای بدنی که با نفس اتحاد دارد و جسم يا وجود و ماهیت ما را تشکيل میدهد، اين است که: طبیعتی مغایر با طبیعت بدن عنصری دارد. لطیف و نوری است. هرگز پیری ندارد. بالملکه درست پیش میرود. به سبب اتحادش با نفس، شنونده، بیننده و رونده است و نور حیات و تمام کمالات در آن ساری و جاری است. محسوس به حواس ظاهر نیست. با حقیقت یا با جسم لطیفی مثل خودش درک میشود. فینفسه زنده است و همیشه با ماست و چنان عينيت و اتحاد با نفس دارد که میتوان آن را همان نفس دانست؛ يعنی همان رتبهای، که در عالم ذرّ، حق را با تمام جلواتش دید و شناخت و "قالُوا بَلى" گفت. همان مرتبهای که حضرت علی(علیهالسلام) دربارۀ شهود حق در آن رتبه فرمود: "لَم أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ"؛ یعنی من خدای زنده و حیّ را پرستش میکنم. این نوع پرستش، پرستشی است که هرگز بنبست و ناآرامی ندارد، زیرا بنده حق را بهعينه در نفس خود به نظاره نشسته و بهراحتی میتواند امور خود را به دست ربوبیت چنين ربّی بسپارد تا تدبیرش کند.
خلاصه کلام اينکه جوهر نفس انسانی، دارای حرکت اشتدادی است که از پایینترین مراتب هستی که همان هیولا و ماده است تا بالاترین آن امتداد مییابد و بدنش هم با خودش در حرکت است. حرکت نفس به خودی خود، خوب و عالی است؛ اما سالم یا ناسالم بودن آن به ما بستگی دارد. زیرا نفس در هر مرحله از سیر تکاملیاش، با آن مرحله متحد میشود. از اینرو فرآیند تکوین شخصیت و هویت انسان، دقیقاً در ارتباط با چیزی است که انسان در پی کسب آن است، لذا بایسته و شایسته است که انسان پیوسته متوجه عالم جسم و نفس و مفارقاتش باشد تا در هردم و بازدم، به عوالم بالاتر اتصال داشته باشد.
نظرات کاربران