دریای درون؛ تولد ملکوتی
خلاصه جلسه «سوم تبیین عالم ذر» 12ذيالقعده 1439
گفتیم ما هر روز هزاران واردات و صادرات در ذهن و قلبمان داریم و این غوغا، فرصت شناخت درونمان را از ما میگیرد. درون ما همچون تالابی است که سطحش پر از موج و عمقش آب است. سطح این تالاب همواره خروشان و در اضطراب و آشوب و ناآرامی است. اما عمق آن آرام و زلال است و هرچه در آن بریزد، تطهیر میشود.
دنیای بیرون و درون ما نیز چنین ارتباطی دارند. البته بیرون همیشه همین بوده و هست و مدلِ بودنش تغییر و تحول و تضاد است. قرار نیست ذات دنیا عوض شود. ما باید خودمان را در این ناآرامیها آرام کنیم؛ با حل کردن امواج سطحی در آب زیر امواج. آبی که ذاتش آرامش است؛ اما ما با غرق شدن در تلاطم امواج بیرونی، آن را دفینه کردهایم.
درواقع آنچه ما را آزرده و مضطرب میکند، خود حوادث نیست؛ بلکه نگاهی است که به حوادث داریم. برای همین است که برخورد افراد با اتفاقهای یکسان در شرایط یکسان، مثل هم نیست؛ چون هرکس با توجه به نگاه خود، اوضاع را میبیند و تحلیل میکند. اولیاء وارسته، آگاهانه در قلب خود سکوت اختیار میکنند؛ یعنی در متن امواج، آب را میبینند که آرام و پاک است و پاککننده، نه امواج خروشان را که اقتضای دنیاست. ولی ما اغلب اسیر امواج میشویم.
خداوند در قرآن کریم دربارۀ این اولیاء خود میفرماید: "رِجالٌ لاتُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ..."[1]. آنان از جامعه جدا نیستند و تکالیف را کنار نمیگذارند؛ اما با آشوب بیرون کار ندارند، درنتیجه دریچههایی به عالم درون برایشان باز میشود. ولی ما همین که بادی از کنارمان بگذرد، صدایی بلند شود، مشکلی پیش آید یا چیزی برخلاف میلمان شود، عصبی میشویم و به هم میریزیم.
این هنر نیست که وقتی اوضاع طبق میلمان است و میپنداریم همه چیز داریم و چشم و گوش و زبانمان با قدرت خودمان کار میکند، دنبال دین و معرفت میرویم. رها کسی است که با نور ایمان دریافته در برابر خدا هیچ است یا حتی مثلاً با بیماری، ضعیف و ناتوان شده و بدنش از کار افتاده و فهمیده که هیچ قدرتی از خود ندارد؛ آنوقت باز با عزت و اشتیاق دنبال معارف رفته. اوست که به عالم عشق و عرفان درون وارده شده است.
در صدر این اولیاء الهی، پیامبراکرم(صلّیاللهعلیهوآله) بود که خدا میخواست به او قول ثقیل بدهد:
"يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ. قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَليلاً. نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً. أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً. إِنَّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً."[2]
در شأن نزول این آیات آمده که پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) پس از دریافت وحی، به خود لرزید و شمدی دورش پیچید؛ خدا هم گفت آن را کنار بیندازد و برای ادامۀ راه آماده شود. اما حقیقت انفسی آیه میگوید: روپوشی که برای رسیدن به فیض جبرئیل باید کنار رود، تن و غرایز و امیال آن است.
چگونه؟ با سکوت و خلوتنشینی در خود از هیاهوی کثرت اشتغالات. نه در ظاهر، که اگر اهل خلوت باشیم، در بطن شلوغی هم خلوتیم؛ حتی اگر دور و برمان پر از حرف و حدیث، مشکل و گرفتاری، تضاد و دشمنی و... باشد. اگر آن روپوش را از خود دور کنیم، هیچیک از اینها مانع ما در دریافت تجلیات روح الهی در درونمان نمیشود.
البته با بیماری یا مرگ هم تمام این هیاهوها از بین میرود. اما چه زیباست که با داشتن نعمتهای الهی، خودمان آگاهانه هیاهوها را کنار بگذاریم و رها شویم از این سطح که کثرت است و بخواهیم یا نخواهیم، پر از غلغله. آنوقت میبینیم که عمق وجودمان جز آرامش و وحدت نیست و اقیانوسی چنان وسیع و باطمأنینه است که هر اتفاقی هم در سطح بیفتد، آن را در خود حل میکند.
آیه میفرماید: با اینکه شب، مقتضی خواب است، بیشترش را بیدار باش و زنده بدار؛ و تاریکی شب در تفسیر انفسی، همان ظلمت تن و دنیاست. یعنی: به جسمت کمتر بپرداز و زیاد برایش وقت نگذار. فکر نکن هرچه به این خاک بیشتر آب دهی، بیشتر رشد میکند؛ برعکس، آب زیاد، آن را فاسد میکند. اما در مقابل، روحت عالمی است که هرچه به آن برسی، زیاد نیست و ظرفی است که هرگز پر نمیشود. پس لااقل نصف توجهت را به بدن بده و بقیه را به روح.
بیایید هریک از ما عمری را که تا کنون داشتهایم، در مقابل خود بگذاریم. میبینیم اصلاً آنقدر که به بُعد مادیمان رسیدهایم و دنیا و زندگیمان را رشد و ترقّی دادهایم، استعدادهای روحمان را شکوفا نکردهایم و به عالم وحدت نرفتهایم؛ حال آنکه باید بیشتر توجه و وقت و انرژیمان را برای روح میگذاشتیم و اگر هم میخواستیم به جسم بیشتر بدهیم، باید از معنویات و قرآن میدادیم، نه از مادیات.
چرا؟ چون قابلیت وجود انسان، دریافت و درک قول ثقیل است. البته پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) در بالاترین رتبه به عنوان رسول از روحالأمین دریافت وحی میکند تا به جهانیان ابلاغ نماید. اما سایرین نیز میتوانند در رتبۀ خود حق را بیابند.
"إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً. إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَويلاً. وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً."[3]
جسم در دنیای خودش خیلی قدَر است و آنقدر به ثقل این دنیا انس دارد که سخت، رام میشود. برای همین در روز آنقدر انسان را گرفتار میکند که او در شب هم فقط به خواب و جسم بپردازد. راه چاره، این است که انسان با یاد خدا، دلش را از ماده ببُرد و از بدن به سوی خدا منقطع شود. آنوقت وجودش وسعت میگیرد و میفهمد با کثرات چه کند.
بیایید یک صبح تا شب، همۀ حبّ و بغضها و همۀ شادی و غمهایی را که در دلمان میآید و همۀ چیزهایی را که سود یا زیان خود میبینیم، در دفتری یادداشت کنیم. ببینیم چقدر از اینها را بیرون به ما تلقین و القا کرده و چقدر را از عالم وحدت درونمان آوردهایم و کثرات را در آن غرق نمودهایم؛ یعنی چقدر داناییم و چقدر دارا. اگر با خودمان تعارف و رودربایستی نداشته باشیم، میفهمیم حتی بیشتر باورهای دینی ما تحت تأثیر القائات بیرونی خانواده، مدرسه و جامعه شکل گرفته و خودمان در درون، حقیقت آنها را نچشیدهایم. ازاینرو آثارشان را هم نمیچشیم.
مثلاً اگر بخواهیم نمازمان را بررسی کنیم، چندان اثری از انگیزۀ درونی و یقین قلبی در آن نمیبینیم؛ بلکه آن هم انعکاس بیرون و برآمده از بیمها و امیدهایی است که برای دنیا یا آخرت خود داریم: ترس از خانواده، موقعیت اجتماعی، شأن ایمانی یا ترس از جهنم و امید به بهشتی که فقط از دیگران شنیدهایم و خودمان در درون نیافتهایم.
متأسفانه بسیاری از حبّ و بغضها و منافع و نگرانیهای ما مربوط به بیرون است؛ یعنی مربوط به افراد و اموری که به وجود و بُعد باقی ما ربط ندارند، ولی ما اسیرشان شدهایم. وقتی این را نوشتیم و فهمیدیم، صادقانه ببینیم چقدر میتوانیم از اسارت رها شویم و چگونه؛ چند درصد این نگرانیها را حاضریم واقعاً کنار بگذاریم و اگرچه برای جسم و دنیایمان سخت و ناراحتکننده باشد، ابدیت را در نظر بگیریم، دیگر طلب و تمنّای کثرت نداشته باشیم و به خاطر امتیاز واحد وجودمان، امتیازات اعتباری کثرت را در توجه درونی خود، قربانی کنیم.
آری، اتفاقات نیستند که ما را بالا و پایین میکنند؛ خودمان خودمان را گرفتار کردهایم، چون به عمق وجودمان نرفتهایم. پس اینقدر توجیه نکنیم که تقصیر شرایط و دیگران است. بفهمیم بدن و دنیا، اینقدر به توجه نیاز ندارند؛ که اگر امروز هم نفهمیم، فردا میفهمیم و دیگر کاری از دستمان برنمیآید.
مشکل ما این است که در امور کوچک و بیارزش زندگی، خیلی سختگیریم و به خود و دیگران و روزگار، سخت میگیریم. منظور از کوچک و بیارزش هم چیزی است که هرچه بزرگ و باجاذبه باشد، فانی است و هرچه قوی به نظر آید، دستخوش تغییر و تحول قرار میگیرد. این معیاری است که نه تنها دین خدا به ما میدهد، بلکه حتی کسی که دین ندارد، آن را در عمق وجود و فطرتش مییابد.
عظمت طبیعت با تمام مظاهرش مثل آسمان و زمین و کوه و درخت، رو به فنا میرود. جسم ما که از اینها بزرگتر نیست! به چه مینازیم؟ چگونه شئون دنیا را برای خود، امتیاز گرفتهایم و عبور از آن برایمان سخت شده است؟ تا جایی که مشکلات خودمان هیچ، حتی اگر مشکلی برای اطرافیانمان پیش آید، فکر میکنیم به بنبست رسیدهایم! اما مگر آنها خدا ندارند؟ آنها هم حقّ انتخاب دارند و مثل ما، بُعد مادیشان فانی میشود و وجودشان باقی میماند.
دنیا برای همه، همین است. قرار نیست همیشه همه چیز سر جایش باشد. پس چه جای اینقدر سختگیری؟ چرا اجازه میدهیم بهترین لحظات زندگیمان صرف نگرانی دنیا شود؟ نه تنها هنگام عبادت یا زیارت، بلکه حتی اوقاتی که کارهای دنیایمان را انجام میدهیم، در جنبۀ وجودی میتوانند بهترین لحظات ما باشند که برای ظهور اسماء خدا تلاش میکنیم؛ اما ما مدام به جای اینکه خدا را ببینیم، دیگران و دنیا را میبینیم.
به عنوان مثال وقتی لباس میپوشیم، بهترین لحظه است اگر ببینیم خدا جمال را دوست دارد و بخواهیم خود را زینت کنیم و برای تجلی زیباییهای خدا، علاوه بر باطن، در ظاهر نیز دنبال تعادل و هماهنگی باشیم. اما ما بیشتر به این فکر میکنیم که دیگران ببینند، چه میگویند و خوششان میآید یا نه!
خدمت کردن و خوبی به دیگران و اصلاً تمام زندگیمان همین است و دنبال نظر دیگران و نتیجۀ ملموس کارمان هستیم. دنیا و تکالیف ما در آن برای این است که کثرات در دلمان کمرنگ شوند و وحدت، رنگ خود را پیدا کند؛ ولی ما اصلاً دنبال وحدت نیستیم و نگرانیمان این است که چه بلایی سر کثرات میآید.
نمونۀ بارزش اینکه از دیگران شاکی هستیم که زیاد حرف میزنند و عمل نمیکنند؛ اما اصلاً نگران رابطۀ خود با خدا نیستیم. غافل از اینکه تا رابطۀ خود را با خدا درست نکنیم، رابطهمان با خلق خدا درست نمیشود. مثلاً اگر مرتکب گناه شویم، میگوییم: «خدا که میبخشد؛ اما میترسم مادرم بفهمد! مبادا عمه و خاله بفهمند که آبرویم میرود! نکند استادم بفهمد که تنبیهم میکند و...!» انگار گمان میکنیم میشود سر خدا کلاه گذاشت، اما دیگران هوشیارترند!
اما واقعاً مگر خدا کیست؟ او که بیرون از ما نیست! هر کار میکنیم، ببینیم وجود خودمان راضی است؟ راضی هم نبود، لااقل ببینیم آرام است یا اضطراب و آشوب دارد؟ این همان رابطۀ ما با خداست؛ سر خودمان که نمیتوانیم کلاه بگذاریم!
ما فکر میکنیم اگر دیگران آرام شوند، ما هم آرام میشویم؛ اما اینطور نیست و صرفنظر از خدا، هر آرامشی کاذب و زودگذر است. چون دیگران با توجه به منافعشان تغییر میکنند؛ امروز هم راضی شوند، فردا ناراضیاند و برعکس. پس چطور میتوانیم قلب خود را با آنها تنظیم کنیم؟ حال آنکه این نگرانیهای بیرونی موجب میشود کل زندگی ما در مجادله و دنبال نقشه و حیله برای راضی کردن دیگران بگذرد؛ بدون اینکه بخواهیم رضایت خدا و وجود خود را جلب کنیم.
خلاصه آنکه محرّک زندگی ما، خودبینی و دیگربینی شده و هنوز چشممان به این و آن است. این یک نگاه کلی است که آن را به اشتباه گرفتهایم و بر خود حاکم کردهایم؛ اگر درستش کنیم، جزئیات زندگیمان نیز خودبهخود جایشان را پیدا میکنند. یعنی اگر اصول را بشناسیم و بچشیم، فروع هم سر جایشان مینشینند. راهش چیست؟
این ایام، ولادت امام است و بهترین فرصت حرکت. حیات و مرگ امام مثل ما نیست که جشن تولد بخواهد. تبریک عید، این است که با تولد هرسالۀ امام، تکتک ما دوباره متولد شویم. ما که هر لحظه و هر روز تولد نداریم و عالم درونمان عوض نمیشود. لااقل سال به سال متولد شویم و حیات و زیستن حقیقی را یاد بگیریم. وگرنه طبق روایت حضرت عیسی، هرگز به عالم ملکوت وارد نمیشویم و طعم وحدت را نمیچشیم[4].
ملکوت، همان وجود آرام ماست. درست است که آرامش در بطن موج است؛ اما از آن جدا نیست. آب، ناپیداست؛ اما ناموجود نیست. حتی در زیر بزرگترین امواج، آب به آرامی جریان دارد. تفقّه یعنی در عمق وجودمان برویم و ببینیم آرام است. آنوقت میفهمیم تمام سروصداها و شلوغیها عارضی و توهماند؛ میآیند و میروند. پس دیگر نه از امواج میترسیم، نه نگرانشان میشویم و نه برایشان نقشه میکشیم که چه کنیم تا باب میلمان شوند.
اما اگر آرامش ملکوت را نبینیم، هر اتفاقی در دنیا و عالم ماده بیفتد، ما را نگران میکند و مثل موج، بالا و پایین میشویم. اتفاقات و دگرگونیها ذاتی دنیاست؛ اما ذاتی ما این نیست. ذات ما وجود ناپیدا و عمیقمان است که هیچ حدّی ندارد. ملکوتِ بیابتدا و بیانتهاست که نه درگیر زمان و مکان است، نه سنّ و سال دارد و پیر میشود، نه تغییر میپذیرد. رتبۀ خلیفةاللّهی و بیانگر ابدیت ماست که با نظرِ این و آن، زندگی نمیکند و هیچ چیز تکانش نمیدهد.
ملکوت، جای خاصی نیست که مرزی داشته باشد و پاسپورت و ویزا بخواهد یا لازم باشد پشت درش بنشینیم و در صف بمانیم. همین جا فراسوی بُعد سطحی ما و فراسوی امواج خروشان دنیاست؛ با ما و در درون ماست و همواره بر همه چیزمان حضور و نظارت دارد. نه قضاوت میکند، نه نفرت میگیرد؛ عین عشق است. ظاهربین نیست و فقط از منظر عشق میبیند. پس همه چیز را آنطور که هستند، میبیند؛ نه آنطور که در امواج، بالا و پایین میشوند.
برای راهیابی به ملکوت باید بدن، دنیا و همۀ شئون مربوط به آن را فراموش کنیم و بگذاریم اینها حقیقتی را که در درونشان جاری است، به ما نشان دهند. آنوقت میبینیم که همۀ زمین، خانۀ ماست و چیزی کم نداریم؛ همۀ فرزندان مثل فرزند خودمان هستند و همه را دوست میداریم و در کل، تمام هستی با ما هستند و ما با همهایم.
اگر از نفسانیت رها شویم، با این ملکوت زندگی میکنیم که همیشه جوان و شاداب است. اگر به جای موج، آب را ببینیم و فراسوی ملّیت و قومیت و زبان و زمان زندگی کنیم، درهای ملکوتِ بینهایت به رویمان باز میشود و این همان تولد ثانوی است که میتواند با تولد هر امام برای ما تکرار و تجدید شود.
اما برای تماشای این جمال نامحدود باید از محدودیتهای ذهنی، امواج سطح دنیا، شلوغی غرایز و جنگل حیوانیت بگذریم و از اتفاقات و از دوستیها و دشمنیهای محدود دنیا تنگ نشویم. به ویژه در هنگام هجوم بلاها که حبّ و بغض شخصی و غرایزمان غلیان میکنند. در شرایط عادی، آنقدر تحت فشار نیستیم. اما وقتی چیزی را از دست میدهیم، به چون و چرا میافتیم و دنبال علتها میگردیم؛ تا شاید بالأخره برسیم به اینکه اینها از اول هم نبودند!
اینگونه است که طوفان حوادث، ما را بدخلق و بیحوصله میکند و نشاطمان را میبرد. اما اگر در اوج بلا آن حاضر و ناظر را ببینیم که عین جمال و نشاط و قدرت است، اوضاع فرق میکند؛ چون او حتی در این شرایط، مثل ما تنگ و بدخلق نشده، شهوت و غضبش بیچارهاش نکرده و درمانده و اسیر نیست. دیگری هم نیست؛ خود ماست. کافی است متولد شویم و دست او را در تصمیمگیری باز بگذاریم. حتماً آرام و بانشاط میشویم.
به طور کلی در هر پدیدۀ کثرتی اگر به وجودمان رجوع کنیم، این آب، آن موج را به سمت خود میکشد و آرامَش میکند. اما اگر به وجود توجه نکنیم، امواج آنقدر دور وحدت وجودمان را شلوغ میکنند که هرگز نمیگذارند بفهمیم که هستیم و چه داریم!
گر شود عمر، شبی؛ با تو هم آن شب گذرد
صبح، فریاد برآرَم: چه شب کوتاهی!
الهی در این درازیِ زمانه، کوتاهیِ گذراندن با او را به ما عنایت فرما؛ تا گذر زمان برایمان چنان سبک شود که ثقل حوادث را نفهمیم و عاشقانه عروج و پرواز کنیم.
[1]- سورۀ نور، آیۀ 37 : مردانی که تجارت و خرید و فروش، آنان را از ذکر خدا، برپایی نماز و پرداخت زکات بازنمیدارد.
[2]- سورۀ مزّمل، آیات 1 تا 5 : ای جامه به خود پيچيده؛ شب را جز كمى به پا خيز؛ نيمى از آن يا كمتر. يا بیشترش کن و قرآن را بخوان؛ كه همانا ما به زودى سخنى سنگين بر تو القا خواهيم كرد.
[3]- سورۀ مزّمل، آیات 6 تا 8 : همانا حرکت در شب، پابرجاتر و ماندگارتر است و تو در روز تلاشی طولانى داری؛ نام پروردگارت را ياد كن و تنها به او دل ببند.
[4]- شرح اصول كافی، ملاّصدرا، ج1، ص361 : "لَنْ يَلِجَ مَلَكُوتَ السّمَوَاتِ، مَنْ لَمْ يُولَدْ مَرّتَيْنِ".
نظرات کاربران