مراتب نفس انسانی
خلاصۀ جلسۀ نه «بیین عالم ذرّ» 12 رمضان 1440
برای شناخت نفس، بدن، ماده و صورت، در جانمان سیر کردیم و دروازۀ عالم ذرّ را شناختیم. ثابت کردیم عالمی که خداوند در سورۀ اعراف معرفی میکند به نام عالم «ذرّ»، همان من هستم به نام «نفس» که در رتبۀ بدن اصلیام در آن حضور دارم.
حالا مراتب نفس انسانی و عناصر را بررسی میکنیم تا انشاءالله حقیقت عالم ذرّ برایمان جابیفتد و گره از ابهام آن باز شود. تا به یاد بیاوریم عالمی را که همۀ نشانههایش، همین الان در باطن جسد ما خود را نشان میدهد، ولی تا به حال از آن غافل بودیم. متوجه نبودیم که نزدیک به عالم ماده، بدنی داریم با همۀ قوا و با چشم و گوش و... که ثواب و عقابمان هم در آن بدن است.
برای ورود به بحث اصلیمان، درسهای گذشته را دوباره به بیان دیگری میگوییم.
میدانیم که نفس روحانیةالحدوث نیست؛ یعنی اینطور نیست که از عالم روحانی به بدن تعلق بگیرد؛ بلکه حقیقتش نورانی و حدوثش جسمانی است.[1] حدوث یعنی چه؟ یعنی تعین و تشخص.
مسئلۀ جسمانیةالحدوث بودن نفس، در زبان بعضی شاعران به غلط بیان شده است:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
اینجا شاعر جسد را مانند قفسی میداند که پرندۀ جان در آن اسیر است. تن، قفس نیست؛ بلکه از شئون خودِ نفس است. تازه، این قفس را دیگران نساختهاند؛ بلکه نفس توسط جسمش، این تن مادی را به عنوان ابزار میسازد. پس چرا ابزار برای انسان قفس باشد؟! نه تنها قفس نیست، بلکه بهترین ابزاری است که نفس در جهت روحانیةالبقا شدن از آن استفاده میکند.
حالا نفس، با حدوث جسمانیاش حرکت جوهری را آغاز میکند. حرکت جوهری چیست؟ حرکتی استکمالی است که منفعل از بیرون نیست، بلکه در خودِ نفس است.
نفس در این حرکت، مراتب را یکی پس از دیگری طی میکند. از مرحلۀ جمادی به نباتی، از مرحلۀ نباتی به حیوانی و از حیوانی به نفس انسانی میرسد که به آن نفس ناطقه میگویند. نفس انسانی دو مرحله دارد؛ مرحلۀ اول، عقل هیولانی، بالملکه و بالفعل است. مرحلۀ برینش، عقل مستفاد است. نفسی که سرانجام عقلانی و ربّانی شده است.
راستی، اینکه میگوییم نفس منظورمان کیست؟ بله، منظور خودمانیم. یادمان نرود ماییم که آمدهایم عقلانی و ربّانی شویم.
من و شما مرتب حادث میشویم و حرکت جوهری داریم؛ حرکت از صورت جمادی به صورت نباتی، از نباتی به حیوانی، از حیوانی به انسانی، از انسانی به عقلانی، از عقلانی به ربّانی و روحانی؛ سرانجام مجرد از تن و خواصش حیاتمان را ادامه میدهیم.
در این سیر، کارکرد هر یک از مرتبههای جمادی، نباتی، حیوانی و ناطقهمان را میگیریم، با خود یکی میکنیم و به مرحلۀ بالاتر میرویم. هرچیزی که در مسیر تجرد و لقاءالله خود لازم داریم، از این مراتب وجودمان برمیداریم و با خود متحد میکنیم. چه مسیرمان شقاوتی باشد، چه سعادتی، فرقی نمیکند. در نهایت میشویم کون جامع و انسانی که به کمالش رسیده است. هرچند عدهای در شقاوت و عدهای در سعادت به مرحلۀ نهایی میرسند. در واقع فقط چهارده معصوم توانستند انسان کامل شوند. آنها چنان حرکتی کردند که از هیولای بالقوۀ تاریک به بالاترین مقام انسانی رسیدند. انگار که شمعی به خورشید برسد و خورشید شود.
اگر میخواهیم حرکتمان رو به سعادت باشد، راهش فقط معرفت نفس است. یعنی بدون شناخت نفس، با هر رویکردی خودمان را بشناسیم، ناقص شناختهایم. بدون شناخت نفس، عابد باشیم، ناقصیم؛ زاهد، عالم، عارف و خوشاخلاق هم باشیم، ناقصیم. خداوند در قرآن همین مسئله را در معجون عبادتها نشان میدهد. میفرماید: «وَیلٌ لِلمُصلّین»؛ کسیکه نماز میخواند، معتقد و مؤمن است؛ پس چرا خداوند میفرماید «وای بر او»؟ چون این نمازگزار انسانی است که با اینکه استعدادش نفس ربّانیِ مجرد است، در بعد نباتی یا حیوانی نماز میخواند. وقتی نمازش اینطور باشد، سایر اعمال عبادیاش هم همین خواهد بود.
اولین ثمرۀ مهم شناخت نفس و مراتبش این است که میفهمیم که وحدت و کثرت، دنیا و آخرت، از هم جدا نیستند. با هر کدام طبق قانون خودش، به موازات هم پیش می رویم. میفهمیم اینها هر کدام مرتبهای از حیات ماست و دیگر آنها را با هم قاطی نمیکنیم! الان ما مراتب نفسمان را قاطی کردهایم. مثلاً وقتی ضرری به جسدمان میرسد، به روح بخاری هم میرسد. به روح بخاریمان که برسد به جسم هم میرسد و به این ترتیب باب تدبیر نفس بسته میشود. این میشود که میبینیم اَبتریم و هیچ کارمان ثمری نمیدهد.
با شناخت نفس میفهمیم نفس انسان جامع همۀ مراتب وجود است. یعنی نفس مرتبهای از وجود است که همۀ مراحل برین و دانی در آن جمع است؛ ثمرۀ این شناخت این است که میفهمیم ما همه چیز داریم؛ دیگر هیچ خلائی در خود احساس نخواهیم کرد که به انواع گناهها دچار شویم. قدری فکر کنیم؛ ما چه کم داریم که اینقدر از بیرون منفعل و دچار خلأ شدهایم؟ آنچه در بیرون با ما برخورد میکند یا جماد است یا نبات یا حیوان؛ حال ما کدام را نداریم که از اینها منفعل میشویم؟! تازه بالاتر از اینها اسماء الهی را هم حاملیم. اگر به تن مادیمان نقصی وارد میشود، خب بشود؛ آیا دست و گوش و بدنی برتر در خود نداریم؟ ما مالک وجودی هستیم به نام «خلیفةالله». هر انفعالی به ما تک بزند، ما پاتک داریم؛ اما چون نمیشناسیم دچار ضعف و خلأ میشویم.
حال، با این مقدمه، مراتب نفس را بیان میکنیم.
در دیدگاه ملاصدرا، نفس نورانی و مرتبهای از عقل است. نفس از حیث عقلانی بودنش به مراتبی تقسیم میشود؛ عقل نظری و عقل عملی.
«قوۀ مدرکۀ کلیات نفس انسان که همان صورت نفس ناطقۀ انسان است از دو جهت قابل بررسی است. یکی به لحاظ مراتب بالاتر نفس که مبادی نفس بوده و در واقع از آنها کمالات و فیض دریافت میکند و دیگر به لحاظ مراتب مادون خود یعنی جسم که به آن اشراف داشته و تدبیر و تکمیلکنندۀ آن است. حیث اول را عقل نظری و حیث دوم را عقل عملی گویند.»[2]
مرتبۀ اول عقل نظری، «عقل هیولانی» است که قوۀ محض است و قابلیت رسیدن به فعلیت را داراست. وقتی به عنوان انسان به دنیا آمدیم، عقل هیولانی داریم. دیگر بخواهیم یا نخواهیم رو به تجرد انسانی میرویم.
مرتبۀ دوم، «عقل بالملکه» است. «آن، مرتبهای از نفس است که میتواند صور موجودات را انتزاع کند. انسان در این مرتبه واجد معقولات اولیه میشود. صاحب عقل بالملکه را همانند طفلی مثال میزنند که آمادۀ سوادآموزی است.»[3]
مرتبۀ سوم، «عقل بالفعل» است. عقل بالفعل، همان ادراک کلیات است. با این عقل است که انسان علوم مختلف را درمییابد و دلیل و برهان میآورد.
مرتبۀ چهارم، «عقل مستفاد» است. عقل مستفاد، از مراحل دانیاش منفعل نمیشود. نه از شهوتش و نه از غضبش. حب و بغض انسانی دارد.
خروج از عقل بالقوه به مراتب بالاتر خودبهخود انجام میشود.
«ملاصدرا از عقل فعال نیز سخن میگوید که مرتبۀ آن بالاتر از عقل مستفاد است و در واقع همان صادر نخستین میباشد.»[4]
گفتیم حیث دوم نفس، عقل عملی است. «عقل عملی، همان نسبت نفس به مادون خود میباشد. عقل عملی تشخیص بایدها و نبایدها را به عهده دارد. همچنین راهنما به سوی امور اعتباری و تشریعی است. عقل عملی ادارۀ بدن را انجام میدهد و بر بدن تسلط کامل دارد.»[5]
اولین مرتبۀ عقل عملی، تهذیب ظاهر است با استفاده از شریعت و آداب و سنن انسانهای کامل. در این مرحله باید با تعبد کامل، طبق دستورهای فقهی حرکت کنیم؛ اطاعتی کامل و بدون تبصره.
دومین مرتبه، تهذیب باطن است از ملکات ظلمانی. ملکات ظلمانی چیست؟ همان اثرهای منفی که از رتبههای جمادی، نباتی و حیوانی گرفتهایم. باید باطنمان را از ملکات ناپسندی که از رتبههای پایین با خودمان آوردهایم، پاک کنیم؛ چون این ملکات مانع دریافت افاضۀ نور الهی از عقل فعال میشود. رأس ملکات ظلمانی هم، حبّ دنیاست. ما چون در رتبۀ عقل بالملکهایم، هر چه به دستمان میرسد، فکر میکنیم مال خودمان است؛ بچه، شوهر، پول، مقام و... همه چیز را برای خودمان میدانیم. به همین دلیل تنازع و تخاصم با دیگران پیش میآید.
مرحلۀ سوم آراستن باطن به معرفت است. با چه چیز باید باطنمان را پاک کنیم؟ با نور معرفت و البته با کمک ریاضتهای شرعی و رعایت اصول اخلاقی.
مرحلۀ چهارم برداشتن توجه از خود و غیر است. دیگر این شخص، هیچ انفعالی از بیرون ندارد و به کمال رسیده است. میرسد به جایی که عالم ذرّ خود را تماشا میکند. دیگر بدون زحمت و تفکر، ذات خود را مشاهده میکند که هر لحظه میگوید «إیاکَ نَعبُدُ و إیاکَ نَستَعین»؛ «ألحَمدُلِله رَبّ العالَمین». عبد و رب، هر دو را کاملاً مییابد که هر چه که هست عبودیت در برابر ربوبیت است.
توجه کنید که تهذیب در این چهار مرحله، همزمان و به موازات هم، انجام میشود.
با این بیان برمیگردیم به بحث عناصر و دوباره از پایین به بالا میآییم تا خاصیت عناصر خوب برایمان جابیفتد و اسیرش نشویم. میخواهیم تن، روح بخاری و جسم را در اتحادش با نفس بشناسیم. چون ظاهر در باطن و باطن در ظاهر تأثیر دارد، پس باید تعادل را در هرکدام برقرار کنیم.
فلاسفۀ قدیم عناصر را سازندۀ جهان معرفی میکردند. حال تعریف عنصر چیست؟ عنصر جسم بسیطی است که به غیر از خود تجزیه نمیشود. جوهری است که نیاز به موضع ندارد. نامهای دیگر عنصر، هیولا، ماده، رکن و اسطقس است. بستگی دارد در کدام علم آن را بررسی کنیم.
عناصر چهار تا هستند: آتش، آب، خاک و هوا. توجه کنید؛ آب عنصری، همان آبی که در دنیا مشاهده میکنیم، نیست. همینطور آتش، خاک و هوای عنصری. بلکه آتش عنصری، نماد جسمی است که در طبع خود به نهایت گرمی و خشکی رسیده است؛ آب عنصری، نماد جسمی است که به نهایت سردی و تری رسیده است؛ خاک عنصری، نماد جسمی است که به نهایت سردی و خشکی رسیده است؛ هوای عنصری نماد جسمی است که به نهایت گرمی و تری رسیده است.
این چهار رکن در طبیعت به تنهایی وجود ندارند. بلکه هر جسمی که در طبیعت مشاهده میکنیم، از این چهار عنصر ترکیب شده است. از ترکیب این چهار عنصر، مزاج حاصل میشود و چون نسبت این عناصر در افراد مختلف فرق میکند، مزاجهای گوناگون وجود دارد. ادامۀ بحث عناصر و مزاج را در جلسۀ بعد دنبال خواهیم کرد.
یادمان نرود، همۀ این توضیحها برای این است که بفهمیم عالم ذرّ هماکنون در جسم ماست. نزدیک به روح بخاری و جسم عنصری ما؛ نه در عالم ارواح و عقول که برویم دنبالش بگردیم. اگر عالم ذرمان را بیابیم، تدبیر الهی نفسمان را در ریز و درشت زندگی، دریافت میکنیم و با آرامش زندگی میکنیم.
[1]. تا این جلسه، بحث نفس باید آنقدر برای ما جاافتاده باشد که وقتی میگوییم بدن یا جسم، بفهمیم منظور جسد مادی نیست و منظور همان بدن اصلی ماست. چون فهمیدیم که تن یا جسد مادی، تنها شکلِ بدنِ نفس در دنیاست.
[2]. ملاصدرا، اسفار اربعه، جلد سوم.
[3]. ملاصدرا، اسفار اربعه، جلد سوم.
[4]. ملاصدرا، اسفار اربعه، جلد سوم.
[5]. ملاصدرا، اسفار اربعه، جلد سوم.
نظرات کاربران