نحوۀ ترکيب ماده و صورت
خلاصۀ جلسۀ چهارم « تبیین عالم ذرّ» 3 رمضان 1440
مقدماتی را جهت آشنایی با عالم ذرّ طی کردیم و دانستيم که خداوند در اين جايگاه وجودی، از همۀ نفوس بر ربوبیت خود شهادت گرفته است. اکنون میخواهيم دريابیم که اگر اين عالم، موطن نفس ماست، چه احکام و سننی دارد تا با آن احکام و سنن حرکت کنیم و ماده را رام سازیم و هر لحظه شاهد "قالوا بلی" خود در اين رتبه باشیم و دیگر از تضاد و تزاحم عالم ماده منفعل نشویم.
وقتی عوالم را بررسی میکنیم، باید به لحاظ عوالم، «زمان» را نيز بررسی کنیم. درحالیکه زمان در ذات خود، مقدار حرکتی است که در عالم ماده انجام میگیرد و در عوالم بالا، حرکتی نیست. حال میخواهيم بدانيم آيا برای نفس که جسمانيةالحدوث است، میتوان زمان را به عنوان بُعدی از ابعاد مادی در نظر گرفت يا اينکه چون موطن نفس، از عوالم بالاست، هيچ زمانی برایش قابل تصور نيست؟ يا اساساً باید زمانی فوق این زمان را برای نفس در نظر گرفت؟
برای شناخت عالم ذرّ برخی فلاسفه، از جمله میرداماد، بحث «زمان دهری» را مطرح میکنند. که در آیۀ اول سورۀ انسان دربارۀ آن میفرماید: «هَل أتی عَلَی الاِنسان حینٌ مِنَ الدَّهرِ لَم یَکُن شَیئاً مَذکوراً»؛ این آیه اشاره به زمانی دارد که ما در آن وجود داشتیم، اما مورد ذکر نبودیم، یعنی مابهالاشاره قرار نمیگرفتیم و شیئیت[1] نداشتیم.
وقتی سخن از زمان به ميان میآید، اصطلاحاتی همراه آن میشود که دانستن آنها به ما در فهم زمان دهری کمک میکند. اين اصطلاحات عبارتاند از: حادث و قديم.
قدیم: برای قِدم هیچ زمانی را نمیتوانیم تصور کنیم که کجاست يا کدام رتبه از وجود است. خود وجود صرِف، فینفسه قدیم است؛ یعنی مسبوق به هیچ زمان، مکان، سبب و وسيلهای نيست، الاّ اینکه ذاتش خودش است و خودش ذاتش است. تا بوده، بوده، هست و خواهد بود.
حادث: آنچه قدیم نیست. زمانی نبوده و بعد بود شده است،
حادث خود به چند قسم است:
1.حدوثی که وجودش پس از لیس و عدم مطلق باشد. يعنی وجود شیء ممکن، بدون واسطۀ سببی ناشی میشود و به زمانبندی و حرکت که از توابع ماده است، نیازی ندارد. مانند مبدئات.
2.حادثی که وجودش پس از عدم خاص باشد. که اين دسته، خود دو نوع دارد:
الف- حادثی که مسبوق به عدم زمانی باشد.
ب- حادثی که مسبوق به عدم خاص در مرتبه معين باشد. (حادث دهری) که نه حادث زمانی است و نه حادث ذاتی. یعنی دهر حادث است، اما حدوثش مسبوق به زمان مادی و عدِّه و عُدّه نیست.
در مقابل سه نوع حادث بیان شده، سه نوع قدیم نيز قابل تصور است:
1.قدیم ذاتی يا سرمدی؛ ( که ملاک آن وجوب وجود است.) مانند حق متعال
2. قدیم دهری؛ (مربوط به وجود بالفعل و غیر مسبوق به عدم در ظرف دهر که ملاک آن امکان ذاتی در عین تبرّی از ماده است.) مانند عقل که از زمان و مکان برتر است.
3. قدیم زمانی (که وجودش ابتدای زمانی نداشته و سراسر زمان را فرا میگیرد.) مانند افلاک.
میرداماد بر اساس این تقسيمات، سه ساحت در شاکلۀ عالم (و وجود من و شما) قائل شده است:
1.سرمد: که همان بیزمانی وجودیِ وجود صرف است و به تعبیر دینی، مترادف است با الله، يا وجود، که هيچ موجود ديگری جز مطلق، نمیتواند در اين ساحت وجود داشته باشد.
2.دهر یا فرا زمان: که مابین ساحت بیزمانی مطلق و زمان مطلق است و تمامی مجردات و عقول را شامل میشود. موجودات دهری با زماناند نه در زمان. زمان دهری تا حدودی شبیه به عالم خواب است که در آن، در یک مدت زمان محدود، به اندازۀ چند روز سیر میکنیم.
3.زمان مطلق يا ساحت زمانمند موجودات طبیعی و همه موجودات زمانی و متغیرات که در طول خط زمان جریان دارند. و اين زمان مساوی است با مقدار حرکت در عالم ماده.
حال برای اينکه بفهميم نفس يا جسم حقیقی و موطن آن، عالم ذرّ، به کداميک از اين تقسيمات تعلق میگيرد؛ باید به چگونگی ترکيب ماده و صورت بپردازيم. اما قبل از آن لازم است با واژۀ «ماده» و ديگر واژگانى كه بر همان معناى مدلول ماده دلالت دارند، آشنا شويم، سپس به كاربردها، تعريف و بيان حقيقت ماده مىپردازيم :
کاربردها و حقيقت ماده
الف) واژۀ «ماده» و واژگان هممعنا با آن[2]
نامگذارى اشيا، يا به اعتبار ذات و ماهيات و شيئيتشان صورت مىگيرد (مانند انسان) و يا به اعتبار عوارض و اضافاتشان (مانند كاتب). مثلاً وقتی ما خود را بر اساس نام و جنس و قد و وزن و نام پدر و ملیّتمان به کسی معرفی میکنیم، این نامگذاری بر اساس عوارض ما بوده و شیئیت و هویت ما محسوب نمیشود، درحالیکه متأسفانه ما یک عمر فقط خود را با همین عوارض شناختیم و نفهمیدیم اینها هویت ما نیستند و نباید از بودنشان خوشحال شویم و از نبودشان ناراحت! لذا وقتی این عوارض دستخوش تغییر شدند، مثلاً پیر شدیم یا خانهمان از دست رفت، از خدا ناخشنود شدیم و فلسفۀ خلقت را زیر سؤال بردیم!
نوع دیگر، نامگذاری موجودات، بر اساس هویتشان است. که بر طبق آن، هويت ما انسانها، خلیفگی خدا، انسان بودن و حامل اسماء حق و عقل است. ما متصل به حقتعالی و عين ربط و فقر به وجود اويیم و خداوند مالک و رازق و رب ماست. پس شیئیت و هویت ما به «وجود» است؛ اما در عين حال عوارضی هم داریم که همگی رتبههایی از ما هستند که قوهاند و فعلیت ندارند،
البته، ممكن است، شيئى را به اعتبار ذات و ماهيتش اساساً نامگذارى نكنند؛ مانند حقيقت نفس انسانى كه به حسب جوهر ذاتش نيست كه به آن «نفس» مىگويند، بلكه به اعتبار اضافهاش به بدن و تدبير آن است كه نفس ناميده مىشود. جوهر مادّى نيز همانند نفس، به اعتبار ذاتش اسمى ندارد؛ بلكه به اعتبار «حيثيات زائدهاش»، داراى اسمايى به ترتيب زير است :
1.هيولا (به اعتبار بالقوّه بودن). که پایینترین رتبۀ وجود و فقط استعداد و قوۀ محض است؛
2.موضوع (به اعتبار حامل بالفعل بودن). این رتبه هم بالقوه است و مانند هر قوهای حامل فعلیتی است؛
3.ماده و طينت (به اعتبار مشترک بودن بين صور). همان صور یا صورتهاست؛
4.اسطقس (به اعتبار اينكه واپسين جزء تحليلى است). اين واژه به معناى آن است كه عنصر مادّى بسيطتر از اجزاى مركّب است؛
5.عنصر يا مزاج (به اعتبار جزء آغازين بودن براى تركيب)؛
6.رکن (به اين اعتبار كه يكى از مبادى و علل داخلى براى جسم مركّب است).
ب) كاربردهاى ماده (هيولا)
ماده يا هيولا داراى كاربردهاى گوناگونى است :
1.ماده به معناى قوّۀ محض كه همه جهات قوّه به آن بازمىگردد. در اين كاربرد، «هيولا» نام موجودى است كه در پايينترين مرتبه از مراتب وجود قرار دارد و فعليتى جز همين قوّه محض بودن را ندارد.
2.ماده به معناى جزء قابلِ هر جسم كه صور، اوصاف و اعراض آن را مىپذيرد.
3.ماده به معناى حامل امكان استعدادى يا قوّه وجود شىء.
4.ماده به عنوان يكى از علل اربعه.
5.ماده به معناى مبدأ حركت ذاتىِ هر شىء و نيز مبدأ آثار مختصّ آن. در اين كاربرد، ماده در حقيقتْ همان صورت مىباشد و صرفاً در مقام تسميه است كه «ماده» ناميده مىشود؛ زيرا از صورت چيزى جز مبدئيت آثار مختصّه، و از طبيعت چيزى جز مبدئيت حركت ذاتى اراده نمىشود.
البته، ماده را به اعتبار ديگرى به «مادۀ اولى» و «مادۀ ثانيه» تقسيم مىكنند. مادۀ اولیه یا همان هیولای اولی به خودی خود و صرفنظر از صورت، هیچ شیئیتی ندارد، چون فعلیتی ندارد و اگر صورت نپذیرد هیچ وقت شیئیتی نخواهد داشت. اما مادۀ ثانویه آن است كه صرفنظر از صورت نوعيه، و به خودى خود، موجود مىباشد و شیئیت دارد و داراى تحصّل و نوعيت است. وقتی مادۀ ثانیه صورتی را پذیرفت، نوعیت پیدا میکند و آماده پذیرش صور بالاتر میشود. يعنی صورتهاى تازه، صرفاً كمال تازهاى را به مادّه ثانيه افاده مىكنند که با همان استکمال میيابد. مثلاً ماده وقتی صورت نبات را گرفت، دیگر آمادۀ پذیرش صورت حیوانی است.
پس هيولاى اولى تابع صورت است و به رغم آنكه قابلِ صورت مىباشد، خود به خود تقوّمى ندارد؛ بلكه صورتْ تقوّمبخش و مقتضى آن است. بديهى است كه در چنين حالتى، صورت نيازمند هيولا نخواهد بود؛ زيرا سبب، نيازمند مسبّب خود نمىباشد. با اينحال، مادّه ثانيه، قوّۀ قابل و سبب معدّ براى افاضۀ صورت است و طبيعتاً صورت به گونهاى نيازمند آن خواهد بود.
ج) حقيقت هيولا
منظور از «ماده» در اين مبحث (ارتباط ميان ماده و صورت)، همان حيثيتى است كه در اجسام قرار دارد و صورتها را یکی پس از دیگری به خود میگیرد و از رتبهای به رتبۀ بالاتر حرکت میکند و آنجا که صورت گرفت، دیگر شیئیت دارد. ماده از اين لحاظ، امرى مبهم است كه اساساً تحصّلى ندارد؛ مگر به اعتبار قوّه بودن براى چيز ديگرى. از اينرو، مادّه جهت نقص و نادارى شىء به حساب مىآيد كه همواره در پى دارايى و كسب كمال است. اين حيثيت در اجسام، هم در مادۀ اولى يافت مىشود و هم در مادۀ ثانيه؛ زيرا مادۀ ثانيه نيز بهرغم فعليت كه به واسطۀ صورتش دارد، نسبت به صور و كمالات ناداشته، ناقص است و فعليت و تحصّل ندارد. اساساً ماده را به دليل همين حيثيت «ماده» ناميدهاند.
بنابرین ارتباط میان ماده و صورت چنین است که بُعد مادی ما آنبهآن صورتهای نوعیه را میپذیرد و از جماد به نبات و حیوان تبدیل میشود و این جریان ادامه دارد تا به مادهای منتهی شود که خود دیگر مادی نیست؛ یعنی تا جایی که ماده به عقل و تجرد عقلانی برسد. در واقع ماده سیر میکند و کمالاتِ صورتِ عالی را میگیرد و زوائدش را کنار میزند تا به صورت اعلی میرسد و این سیر را ادامه میدهد تا به تجرد تام برسد و این همان جریان جسمانیةالحدوث، روحانیةالبقاست.
ملّاصدرا در تعريف هيولا مىگويد: «هيولا عبارت است از جوهرى كه قابل و پذيرنده صورتهاى حسّى است.» وى در توضيح اين تعريف مىنويسد صورتهای حسی اموری هستند که قابل اشاره حسی میباشند، هر چند با هیچیک از حواس حسی ظاهر نشوند؛ در واقع قابل اشاره حسی بودن، یعنی مکانمند بودن. مکانمندی از ابعاد سه گانه؛ يعنی طول و عرض و عمق و بُعد چهارمی که خود صدرا به آن قائل است، يعنی زمان، برمیآيد. همچنين، جوهر جسم كه همان «جوهر داراى ابعاد سهگانه» است، امرى معقول مىباشد كه با حواسّ ظاهرى قابل درک نيست و به اصطلاح، «ما حسّ جوهرياب نداريم.» خاصيت قيد «حسّى»، در اين تعريف، مانع اغيار بودنِ آن است؛ زيرا در نفس نيز جوهرى هيولانى وجود دارد كه معنايى جز قابليت ندارد و استعداد محض براى معقولات است. به همين سبب، با آوردن قيد «حسّى» براى صورتها، تعريف ياد شده شامل نفس نمىگردد. يعنی صورتها نفس نیستند. و نفس، ماوراء صورتها است.
ملّاصدرا مىافزايد: وصف «حسّى»، اينجا، در برابر وصف «عقلى» قرار مىگيرد و چنين كاربردى براى حسّى بسيار رايج است؛ چنانكه مىتوان واژه «جسمانى» را به جاى واژه «حسّى»، در تعريف قرار داد و گفت: «هيولا جوهرى است قابلِ صورتهاى جسمانى»؛ مقصود از جسم، جوهرى است كه شأنيت آن را دارد كه مورد اشاره حسّى قرار گيرد، يا جوهرى است كه مىتوان سه بُعد طول و عرض و عمق را برای آن تصور کرد.
دستآخر اينكه هيولا را اينگونه نيز مىتوان توصيف كرد: حقيقت هيولا همان استعداد و حدوث است و در هر آنى از آنات فرضى، صورتى نو مىپذيرد. به دليل تشابه صورتها در جسم بسيط، گمان مىرود كه در آن جسم، صرفاً يك صورت ثابت با ماهيت و حدّى واحد وجود دارد؛ درحالىكه چنين نيست و صورتهاى متعدد و متتالى به نحو متصّلْ با آن متحد مىشوند، نه به نحو جدا از هم و در كنار هم (تا تركّب زمان و مسافت لازم آيد.)
پس منظور از مادۀ ما، تن و بدن ما نیست و جسمانیةالحدوث بودن نفس بدین معنا نیست که ابتدا جسد و تن ما پدید آمده و سپس نفس در آن تعبیه شده، بلکه خود جسد، از نفس برخاسته است. درواقع کسانی که در آیه ذرّ، از نفس غافل شدند، ادعا میکنند که جسمانیةالحدوث بودن با ذرّ نمیسازد. چون فکر میکنند ذرّ در زمان نیست! خلطی که اين عده دچار آن شدهاند آن است که بین ماده و مادی تفاوت قائل نشدهاند و بدن مادی را جسم فرض کردهاند. درحالیکه نفس، رتبهای است که زمانش زمان دهری و موطنش غیبِ مضاف است و جسمانیةالحدوث بودن آن، ربطی به بدنالحدوث يا جسدالحدوث ندارد.
كاربردها و حقيقت صورت
الف) كاربردهاى صورت
«صورت» را گاهى بر ماهيت نوعيه، و گاهى نيز بر هرگونه ماهيت اعمّ از جنس، فصل، و نوع اطلاق مىكنند. مثلاً میگویند صورت نباتی. همچنين، گاهى «صورت» را حقيقتى مىدانند كه مقوّم محل است، و گاهى آن را بر كمالى اطلاق مىكنند كه شئ فعلاً داراى آن نيست. مثلاً جماد، دارای کمال نباتی نیست و وقتی صورت نباتی بگیرد، کاملتر میشود.
با دقّت در كاربردهاى يادشده، مىتوان گفت كه: همۀ اين كاربردها مفيد معنايى واحد براى صورتاند كه عبارت است از: «چيزى كه شئ با آن، به فعلیت میرسد.» تمام موجودات طالب صورتیاند که آنها را از ماده خارج کند و تنها موجودی که قادر است تمام صور ماده و هیولا را در مراتب گوناگون به فعلیت برساند و از ماده خارج کند، انسان است. لذا تمام مراتب ماده از جماد و نبات و حیوان، میخواهند به نحوی به انسان راه یابند تا به کمال خود برسند.
[1] . شیء همان صورت و هویت موجودات است. شیئیت ما نفس ناطقه انسانی ماست که مراتب نفس جمادی، نباتی، حیوانی و انسانی را شامل میشود.
[2] . برگرفته از مقالۀ «چگونگى تركيب مادّه و صورت از نگاه صدرالمتألّهين»مرتضى رضايى و عبدالرسول عبوديت.
نظرات کاربران