نفس در مسیر تجرد
خلاصۀ جلسۀ 5«تبیین عالم ذرّ» ششم رمضان 1440
دنیا: تفالۀ هستی!
از بحث شناخت عالم ذرّ، به تبیین ماده و صورت رسیدیم و هیولا را حقیقتی نازل شده از عالم بالا معرفی کردیم که حامل تمام مراتب است و با نزول به عالم ماده حرکت خود را آغاز میکند تا از قوه به فعلیت درآید و برای این کار نیاز به «صورت» دارد. صور هم از عوالم بالاست. هر موجود میتواند صورتهای محدودی به خود بگیرد؛ اما انسان جامع تمام صور است و با عشق و تلاش به سمت ظهور آن حرکت میکند:"يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ"[1]
این آیه نشان میدهد که نحوۀ وجود انسان، تلاش بر اساس شوقی است که به رب خود دارد و این ربوبیت را جز در عالم ذرّ نمیتوان یافت. چون فقط در این عالم، شاهد ربوبیت بودهایم و اگر آن را بشناسیم، در عالم ناسوت مسیر سعادت را طی خواهیم کرد. اما چه در مسیر سعادت باشیم چه مسیر شقاوت، نفس به صورت تکوینی به سمت تجرد حرکت میکند. ماده در ابتدا صورتی ندارد. اما به محض قرار گرفتن در ناسوت حرکت جوهری خود را آغاز میکند. هیچ مادهای بیتعین و مبهم نمیماند و به فعلیت میرسد.
دنیا، عالم چشیدن سعادت یا شقاوت نیست. چون نسبت به اصل وجود بسیار بیادراک است. آتش طبیعت نسبت به اصل آتش، هفتاد بار شسته و از حرارتش کم شده است. به همین ترتیب لذتهای مادی هفتاد بار ضعیفتر از اصل لذت است. کسی که به سعادت رسید، اصل لذت را درک میکند و آنکه شقی شد به آتشی هفتاد مرتبه سوزندهتر از آتش مادی میرسد. چون خواهی نخواهی مجرد میشود.
پس خور و خواب و شهوت و هر چه از آن لذت میبریم، نسبت به لذت اصلی هیچ است! مثل اینکه تفالۀ سیبی را بخوریم که هفتاد بار عصارهاش را گرفتهاند. از مزه و خاصیت چنین سیبی چه مانده است؟! ماده بیخاصیتترین عالم است. پایینترین رتبه را دارد و لذت و درد آن اصلاً لذت و درد نیست!
وقتی بیخاصیتترین لذت برای ما اینقدر لذیذ است؛ از خود بپرسیم لذت حقیقی چیست؟! قرآن میفرماید که حتی به ذهن بشر نمیرسد چه التذاذاتی برای او فراهم است: "فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ"[2]
کسی که بر اساس عالم ربوبی خود حرکت کند به چنین التذاذی میرسد. او میداند که دنیا تفاله و اصل میوه چند قدم جلوتر است. لذا از تفاله برای رسیدن به میوه استفاده میکند و باورش این نیست تمام چیزی که خدا برای او خلق کرده تفالۀ دنیاست. اگر اینطور بود، در پرستش چنین خدایی شک میکردیم!
تمام لذتهای دنیا آلوده به درد و غصه است. بر فرض که هیچ دردی در کار نبود و تمام عمر در لذت بودیم؛ باز هم این چیزی نبود که ما را راضی کند. لذت خوردن و آشامیدن یک آن است و پس از آن باید منتظر تحمل سنگینی و دفع باشیم. زیبایی جوانی اگر با بیماری از بین نرود، بعد از سی سال رو به افول میگذارد. آیا ابر و باد و مه و خورشید و فلک کار میکنند تا ما چنین لذتهایی را تجربه کنیم و بعد بمیریم؟! چنین نیست. خدا خود به ما گفته که دنیا تفالهای بیش نیست: "اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ..."[3]
فطرت نمیپذیرد که غایت ما رسیدن به لذتهای مادی باشد که هر آن، منتظریم آن را از دست بدهیم. وجود ما فقط یک معشوق را میخواهد و دنبال هر چه میرویم برای رسیدن به اوست تا وجودمان آرام گیرد. اما چون در فانیها دنبالش میگردیم به آرامش نمیرسیم. آن معشوق رب ماست و باید او را همین جا با حرکت وجودی پیدا کنیم.
ماده چیز زیادی از ربوبیت حق به ما نشان نمیدهد. درست است که ناسوت هم از خداست. همانطور که تفاله هم از سیب است. اما این کجا و آن کجا؟! ناسوت کفشکن عالم هستی است. باید کفش را در این عالم کند و به وادی مقدس رب وارد شد: "...فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً"[4]
متأسفانه بیشتر مردم حتی مؤمنین، در میادین غم و غصه از خدا گله میکنند. این نشان میدهد که آنها هم به تفاله چسبیدهاند. به خدا باور دارند و در ظاهر عاشق او هستند؛ اما وقتی درگیر تضاد و تخاصم دنیا میشوند در عمق وجود خود از خدا شاکیاند.
کسی که تمام عمر دنبال تفاله بوده است با مرگ جسم مادی، قدرت بهرهبرداری از ماده را از دست میدهد. اما او به شکل یک نفس به تعین رسیدۀ مجرد، باقی است. او لطیف شده و در آتشی هفتاد بار سوزانندهتر از آتش مادی میسوزد. این ابدیت اوست و فریاد میزند: "...یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللَّهِ..."[5] و آرزو میکند ای کاش اصلاً نبود و تعینی نداشت.
ما در این عالم به یک یا دو نعمت قانع نیستیم. اگر ظرف میوه را جلویمان بگذارند، همه را میخواهیم. چون فطرت ما کامل است و تمام صور را در خود دارد. اگر در دنیا به تفاله قانع شده باشیم، در آخرت وجود ما تمام لذتها را میخواهد اما به آنها دسترسی ندارد؛ مثل کسی که به شدت تشنه است؛ آب هم هست؛ اما نمیتواند بخورد. کف دستش را پر میکند تا به دهان ببرد اما حتی نمدار هم نمیشود. همان طور که جماد نمیتواند آب بخورد. با این تفاوت که او جماد نیست؛ بلکه انسانی است که در جمادی مانده است. اگر یک حیوان از باغی پر میوه بگذرد، فقط علف میخورد و اصلاً سرش را بالا نمیگیرد که میوهها را ببیند. حیوان چون لذت بالاتر از علف را ادراک نمیکند و نمیخواهد، نرسیدن به میوهها برایش عذاب نیست. اما انسانی که حیوان شده است ،طالب تمام این نعمتهاست و برای رسیدن به آنها لهله میزند؛ اما دستش نمیرسد و چه عذابی بدتر از این؟!
پس از چسبیدن به التذاذات مادی و ناراحتی به غم محدود دنیا دست برداریم که هیچ کدام اصیل نیستند. بد و خوب دنیا هر چه باشد میگذرد. ماده به هر حال صور را میپذیرد. کسی که این صورتها را آگاهانه میپذیرد، نه غم دنیا او را از پای درمیآورد؛ نه شادیاش به طغیان میکشاند. او محور محبت خود را یافته و محبت به این زیبایی را خرج فانیها نمیکند. دنیا را هم دوست دارد، اما به قدر خود. میداند که اوج محبت نباید خرج جماد و حیوان شود و عمر، زیبایی، قدرت و جوانیاش را به پای تفاله نمیریزد.
بیشتر ما فیضی که برای گرفتن صورت انسانی به ما میرسد، خراب میکنیم. هر چه سنمان بالاتر میرود، بیشتر افسرده، بداخلاق و بینشاط میشویم. با همه سر جنگ داریم و از همه چیز بدمان میآید. در حالی که میبایست با گذر عمر بانشاط، قدرتمند و شجاع میشدیم؛ آنقدر که خوشی و ناخوشی دنیا ما را از پای درنیاورد. باید آغوشی بیانتها میشدیم برای تمام هستی، اما آنقدر تنگ میشویم که از خود و همه فرار میکنیم. کسی که دنیایش اینگونه است آخرتش چگونه خواهد بود؟!
خالق نفس ما خودمان هستیم یا خدا؟!
فیض از عالم حق جریان مییابد تا به ناقصترین و ضعیفترین مرتبه یعنی هیولا میرسد که قوۀ محض است. دریافت آنجاست که جوهر نورانی باید از آن جوهر مادی ظهور یابد. جریان فیض دائمی است اما دریافتش به ما بستگی دارد.
به یک نظر خدا خالق نفس ماست و به یک نظر خودمان خالق نفس خود هستیم. خدا خالق نفس است، چون صورت و ماده، افاضات خداست. ما بخواهیم یا نخواهیم تعین و تشخصی پیدا میکنیم به نام «من». چارهای جز «من» بودن نداریم. «من» بدون بروبرگرد به حق مربوط است و آفرینندۀ او خداست با شئون مخصوص عقل، روح، ذرّ، مثال، جسم و بدن. اینها شئون «من» است که در خلقت از طریق حق دائماً به ما میرسد.
از طرفی خودمان هم خالق نفس خود هستیم. چون اختیار داریم نفسی را که خدا خلق کرده است در هر رتبهای بخواهیم نگه داریم. اگر بخواهیم او را به تفاله محدود کنیم، جلوی ما را نمیگیرد. اگر بخواهیم به آب میوه یا خود میوه هم برسیم اختیار با ماست. پس سعادت یا شقاوت نفس ما، به خدا مربوط نیست. به همین دلیل میفرماید:
"ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ"[6]
خالق نفس ما تکویناً خداست و تشریعاً خود ما هستیم. نفس به لحاظ خلقت الهی زیبا و کامل است و در آن از هیچ رتبهای فروگذار نشده است. تمام زیباییهای نبات و قدرتهای حیوان را دارد. هر چه برای نفس در هر رتبهای لذت آفرین است برای او مهیّاست. اما خود ما میتوانیم نفس را که به سمت تجرد میرود در حسرت بگذاریم.
بدن محسوس
گفتیم که ما در عالم ذرّ با «بدن» حضور داشتیم و شهود و شهادت ما با بدن بوده است. معنای جسمانیةالحدوث بودن انسان هم همین است که در عالم ذرّ با بدن بوده است؛ اما نه این بدن مادی. ملاصدرا از بدنی که در عالم ذرّ بوده، تعبیر به «بدن محسوس» کرده و آن را اینگونه تعریف میکند: «بدن محسوس امری مرکب از چند جوهر است که از اجتماع آنها سه بعد طبیعی (طول، عرض و عمق) پدید میآید. این بدن هم جنبه مادی دارد و هم غیرمادی.»[7]
بدن محسوس از ترکیب عناصری تشکیل شده است که تکتکشان جوهر هستند و وقتی ترکیب میشوند، مزاج را تشکیل میدهند. بدن محسوس، مجتمع است از صورتهای مجرد و ماده. هم بُعد طبیعی دارد هم مفارق (غیرطبیعی و بسیط). این بدن محسوس یک بعد زمانی هم دارد[8] که دهری است به این معنا که در لحظه و آن است و اسیر گذشته یا آینده نیست. چون صورت به صورت در حال تغییر است. صورتهای گذشته را امروز ندارد و صور آینده را هنوز نگرفته است. به همین دلیل گفته میشود، در فکر گذشته یا آینده نمانیم؛ چون ما با بدن اصلی خود هرگز در گذشته یا آینده نیستیم.
پس ما با بدن مادی خود در عالم ذرّ نبودهایم. جسد یا بدن مادی ما شأنی از شئون بدن محسوس است. بدن محسوس حرکت جوهری دارد و دائماً صور را میپذیرد و به سوی تجرد و کمال میرود؛ درحالیکه بدن مادی رو به نقص و زوال حرکت میکند تا به مرگ برسد.
[1] - آیۀ 6 سورۀ انشقاق: اى انسان، حقّاً كه تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى، و او را ملاقات خواهى كرد.
[2] - آیۀ 17 سورۀ سجده: هيچ كس نمىداند چه چيز از آنچه روشنىبخش ديدگان است به [پاداش] آنچه انجام مىدادند براى آنان پنهان شده است
[3] - آیۀ 20 سورۀ حدید: بدانيد كه زندگى دنيا، در حقيقت، بازى و سرگرمى و آرايش و فخرفروشىِ شما به يكديگر و فزونجويى در اموال و فرزندان است...
[4] - آیۀ 12 سورۀ طه: ...كفشهايت را درآور، كه تويى در وادى مقدس «طوى»
[5] - آیۀ 56 سورۀ زمر: افسوس از كوتاهىهايى كه در اطاعتِ خدا كردم!
[6]- آیه 79 سوره نساء: هر نيكىاى كه تو را رسد از خداوند است؛ و هر بدىاى كه تو را رسد از توست.
[7]- ملاصدرا، الشواهد الربوبيه، تصحيح و تعليق سيد جلال الدين آشتيانی، ص 285: اعلم أن البدن المحسوس أمر مرکب من جواهر متعدده ظهرت من اجتماعها الأبعاد الثلاثه مع طبيعه لها أعراض لازمه أو مفارقه
[8]- قر مر عنها امر زمانی و هی مع اعراضها الزمانیه لا یبقی زمانین
نظرات کاربران