حکمت

حکمت

 

در ادامۀ بحث «تبیین حدیث حذیفه» (جلسۀ 24، 3 جمادی‌الثانی 1444) به تبیین موضوع «حکمت» می‌پردازیم.

سوار بر کشتی حسین(علیه‌السلام)، با سیر و سلوک فطری به دامان مادرش فاطمه(سلام‌الله‌علیها) رسیدیم تا اصل این سیر و حرکت را در قالب «حکمت» از دستان مادر بنوشیم. و با نظر به مظلومیت و معصومیت ایشان در زمان خلفا، جایگاه خود را در قرن حاضر به لحاظ شناخت انسان در ابعاد نفس اماره بیابیم و ببینیم در جبهۀ حقیم یا باطل؟!

خداوند در آیۀ 18 سورۀ آل‌عمران می‌فرماید: "شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلّا هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ"؛ الله (خدا) شهادت و گواهی می‌دهد که الهی جز «هو» نیست و ملائکه و صاحبان علم در حالی‌که قیام‌کننده و برپاکنندۀ عدل و قسط هستند شهادت می‌دهند که الهی جز «هو» نیست و او عزیز و حکیم است.

در این آیه، مسئلۀ خلقت، نزول، وجودشناسی و معرفت‌شناسی بیان شده که کلیات مباحث اخیر است و به آن می‌پردازیم:

«الله» اسم اعظم و تجلی تمام کمالات و زیبایی‌های ذات الهی است. ذات حق‌تعالی (هو) فقط یک‌بار تجلی کرده[1] و واحدی به نام اسم اعظم «الله» را ظهور داده یعنی؛ «الله» واحدی است که قبول کثرت کرده و اذن ظهور کثرت را از «هو» دارد و هر چه حق هست را ظهور می‌دهد. «هو» همان هویت غیبیه و همیشه در خفاست که اگر اسم الله نبود راهی برای شناخت او نبود؛ زیرا «الله» تجلی و ظهور تام حقیقت «هو»ست.

«شهادت دادن» به معنای دیدن، دریافتن و رؤیت کردن است و از آنجا که فرع بر تحمل موضوع شهادت است[2]، می‌توان گفت «الله» حقیقتی‌ست که «هو» را در ظهورش حمل کرده و اگر «هو» را حمل نمی‌کرد، خلقت و ظهوری نبود. یعنی شهادت از ذات ظهوریِ الله است و طبق بیگ‌بنگ در کوانتوم نیز خلقت یکبار انجام شده و تمام شده.

همچنین در نظام هستی، اسم اعظم الله همه کاره و مؤثر در وجود است[3]. گرچه در ظاهر، آسمان، زمین، افلاک، عناصر و... در کثرت هستند، اما این الله است که در اتصالش به «هو» همه‌کاره است. یعنی کثرات در عین حال که هستند، نیستند؛ چون آثارشان به غیر از اتصال به «هو» نیست. همانند وسایل برقی که در کثرت و تنوعند و هر کدام خصوصیات و وظایف مختلفی دارند اما الکتریسته در وحدت درونشان نیروی محرکۀ آن‌ها و همه کاره است. بنابراین هر اثری از هر رتبه‌ای از موجودات ظاهر شود، کمال و زیبایی‌ حق است و مال خود موجودات نیست و به الله برمی‌گردد.

الله اسم علم[4] و خاص حق‌تعالی و همان حقیقت احدیت یا نور محمدیه و ولایت است که وحدت دارد اما می‌تواند کثرات را ظهور دهد؛ این کثرات همان اسماء الهی هستند که در آفاق و انفس ظهور داده شده‌اند و الله با ظهور تمام اسماء الهی در ریز و درشت ابعاد زندگی حضور دارد و همگان با او زندگی می‌کنند.

اسم الله در تجلی دو کتاب ظهور یافته است: کتاب تکوینی در دو جلوۀ انفس و آفاق، و کتاب تدوینی (الفاظ و مفاهیم دین) در جلوۀ ارسال رسل و انزال کتب که در تمامیت و جامعیت قرآن ظهور کرده است.

در اصطلاح قرآنی به تجلی الله در عقل، عقول و اسماء، ملائکه می‌گویند؛ گرچه در عرفان، اعیان ثابته و در فلسفه آن را ماهیات می‌نامند. اما در قرآن آیۀ 18 سورۀ آل‌عمران، اولین تجلی الله را ملائکه معرفی می‌کند که قوای مجرد روحانی و نورانی هستند و همان اسماء الهی و مجریان تعین بخش اسماءاند. سپس "اولوالعلم قائما بالقسط" را بیان می‌کند که همان ظهور عقل و عقول در نفس کلیه و نفوس جزئیه هستند.

به بیان دیگر الله همان حقیقت احدیت و نور محمدی و در ظهورش، ملائکه، حقیقت واحدیت و نور علوی است.‌ "اولوالعلم قائما بالقسط" همان حقیقت فاطمی و حدوث جسمانی نفس کلیه در جسم طبیعی کلیِ[5] مبهم است که اعتدال و قسط دارد؛ یعنی همان محوریت حدیث کسا.

پس الله یک جلوه است که در احدیت، واحدیت و فاطمیت ظهور پیدا کرده و منشأ و مبدأ ظهور تمام کثرات هستی در آفاق، انفس و ارسال رسل و انزال کتب شده‌ است تا دو اسم عزیز و حکیم در جلوۀ جلال و جمال الهی را نشان دهد. اسم عزیز، مبدأ جلال الهی در بُعد حدود و حُجب نورانی و ظلمانی است و اسم حکیم هم مبدأ حکمت است.

حیات معقول یا حیات طیبه یا همان حیات فطری، ولایی و توحیدی در جلوۀ تعادل "اولوالعلم قائما بالقسط" امکان‌پذیر است؛ یعنی انسان برای رسیدن به حیات معقول باید بتواند در مراحل فطرت و عوالم وجودش (مُلک، ملکوت، جبروت و لاهوت) تعادل را در حس، خیال، عقل و عشق برقرار کند و بین عالم آفاقی و انفسی تطابق برقرار کند[6]. و این همان هدف خلقت و رسیدن به گمشدۀ انسان یعنی حکمت است که هدف بعثت انبیاء نیز می‌باشد؛ "هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ"[7].

پس ظهور حق از الله برای ظهور حکمت از اسم حکیم الهی است و "هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ" یعنی دو جلوۀ جلال و جمال، برائت و ولایت یا دافعه و جاذبه در تعادل حیات مُلکی و ملکوتی. این نگاه متعادل (جمع بین جلال و جمال) تنها در دین مقدس و جامع اسلام[8]، با محوریت انسان کامل امکان‌پذیر است و ادیان مسیحیت و یهودیت تنها به یک بُعد می‌پردازند.

حیات طیبه همان حکمتی است که هدف خلقت نیز می‌باشد. حکمت یعنی معرفت و عمل هدفدار؛ هدفی که حکیم عزیز را ظهور دهد. یعنی حکمت، هم دشمن‌شناسی و مجاهده در مقابل اوست و هم حق‌شناسی و استقامت در کنار او، چه در سلوک فردی و چه در سلوک جمعی. پس"هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ" یعنی حکمت‌شناسی و عزت‌شناسی؛ یعنی جمال و جلال، حق و باطل، دوست و دشمن یا همان ولایت و برائت‌شناسی، در ریز و درشت همۀ شئونات زندگی و نه فقط در ذهن و احساس و خیال.

و این همان وحدت قلوبی است که امام زمان(عجل‌الله‌فرجه) برای شیعیان خواسته‌اند و امیدشان به عده‌ای از ایشان است که با حکمت، معرفت و شناخت حرکت کنند، هرچند تعدادشان کم باشد. زیرا کسی که به حکمت برسد، آنچنان در جبهۀ حق استقامت دارد که اگر دنیا در مقابلش بایستد ذره‌ای دلش تکان نمی‌خورد و از حق روی برنمی‌گرداند. اما آن کسی که به حکمت نرسیده، تاریخ غم‌انگیز دوران ائمه را در سقیفه تکرار می‌کند. پس امروز نباید به ظاهر بسنده کنیم و حرکتی جدید لازم است تا پیام حضرات معصومین(علیهم‌السلام) را در طول تاریخ بگیریم. و از آنجا که ولایت و برائت یک جریان و سریان در طول تاریخ است، زندگی براساس عرف، عادت، محیط، ژن و... درجا زدن است.

معرفت و عمل هدفدار یعنی؛ در هر کاری بفهمیم در سپاه تجلیات ابلیس هستیم یا رحمان؟ یعنی بر اساس ظاهر حکم نکنیم و بدانیم خیر و شر باید بر اساس نگاه توحیدی از منبع وحی برای ما تعریف شود، نه براساس فکر بشر و سود و زیان شخصی و جزئی در ذهن. چه بسیار کارها و موقعیت‌هایی که به ظاهر به ضرر ماست اما در باطن به سود و خیر ماست و بالعکس[9].

نگاه و زندگی بی‌حکمت آنجاست که بدون تفکر هر کاری را انجام ‌دهیم و بعد از مدتی ‌ببینیم تمام جلوات شیطان در زندگی‌هایمان حضور دارد. به طوری که احوالات زندگی آخرالزمان حکایت از بی‌حکمتی ما دارد؛ استفاده از فست فودهای مضر، زندگی شهرنشینی بدون تحرک و نشاط، معماری‌های غربی و ضد اسلامی (حتی در مساجد و مشاهد مشرفه)، لباس‌های غربی و... که توسط صهیونیسم به خورد مسلمانان و شیعیان داده شده تا مانع از ظهور حکمتِ مقام ولایت شود و راه شناخت حقیقی امام بسته شود. در حالی‌که راه شناخت ذهنی امام بسته نشده و زیارت ظاهری امام دست نخورده است؛ گرچه پاساژها و مغازه‌های متنوع اطراف حرم‌ها غوغا می‌کنند.

وقتی نفهمیم مبدأ و ریشۀ غذایی که می‌خوریم از کجاست، هر چند حرام هم نباشد، برایمان حجاب و ظلمت می‌شود؛ زیرا غذا در نیت و نیت در نطفه اثرگذار است. وقتی غذای ما طبق خواست دشمن باشد نسلمان خراب می‌شود حتی اگر با وضو شیر داده باشیم، چون شیر دادنمان بدون معرفت بوده است. پس در تمام شئون زندگی، حکمت و هماهنگی بین کتاب تکوینی(آفاق و انفس)، تدوینی تمام کتب آسمانی و در جامعیش قرآن لازم است. اما ما با قرآن در خواندن، فهم و عمل کردنش غریب هستیم. پس چه کنیم؟!

حکمت همان شناخت وجه الهی ظواهر است. و حکیم؛ آشنا با نظام هستی در جلوات کیهان‌شناسی، انسان‌شناسی و قرآن شناسی و روابط هر سه با هم است. او روابط این سه را با الله، ولایت، نبوت و امامت می‌شناسد و آگاه به نمودشناسی و ظاهرشناسی نیز هست. حکیم می‌داند در بطن نمودها جلوه‌ای از الله است و این جلوات اسمائی به یگانگی «هو» شهادت می‌دهند و باید از جلوات الله، به شهود الله در «هو» برسد و اصالت را به مبدأ بدهد.

در حالی‌که ما اصالت ماهیتی زندگی می‌کنیم، «الله» و «هو» را فراموش کرده‌ایم و فقط جلوات الله برایمان نمود دارند و انسان کامل ظهوری ندارد. اینچنین می‌شود که دشمن جای دوست را برایمان گرفته و همواره نگران نمودها هستیم. به ظواهر دل بسته‌ایم و اسیر ملاحظات اموال، اولاد و... شده‌ایم. باور توحیدی‌مان پیاده نمی‌شود و بود ظهوری ندارد و همچون دوران سقیفه، حکیم را پشت پرده نگه داشته‌ایم.

حکما و عرفا و فلاسفه، حکمت را علم به احوال روحانی موجودات و رسیدن به عالم ملائکه، عقل و اعیان ثابته می‌دانند؛ همان که انسان کامل می‌فرماید: "اللهم ارنی الاشیاء کما هی"[10]. اما امروز حکمت پس پرده است و ما فقط قوای ظاهری خود را می‌بینیم و از احوالات اعیان ثابته و قوای مجردمان چیزی نمی‌دانیم. با نمودها غافل شده‌ایم و وجه آیتی و الهی آن‌ها را مشاهده نمی‌کنیم و حکمتِ هیچ‌یک از شئونات زندگی‌مان را درک نمی‌کنیم.

همچنین حکمت، خروج نفس به سمت کمال خود با دو بال علم و عمل است که این همان معرفت نفس و صیرورت در تمام عوالم است، نه فقط در جلوات ظاهری و مادی. اما امروز فقط جلوات ظاهری نفس در خوردن و خوابیدن و پوشیدن و... نمود دارند و بقیۀ عوالم نفس ظهوری ندارند.

حکمت یعنی استعداد ذاتی را از استعداد قابلی ظهور دهیم. از آنجا که ما بالفطره هم قابلیم در جلوۀ نفس و هم استعداد ذاتی داریم در جلوۀ اسماء الهی، حکمت یعنی اسماء الهی از نفس ظهور پیدا کند.

و در جایی دیگر حکما، حکمت را صیرورت و شدن انسان به شکلی که همانند عالم خارجی شود معرفی می‌کنند. عالم خارجی یعنی ظهور «هو» از الله و روحانی شدن، نه این نمود و ظاهر و جسم انسان.

مرحوم ملاصدرا نیز حکمت را «شبیه الله شدن» می‌داند که انسان از مادیات و سود و زیان جزئی جدا و رها شود و به اصل و مبدأ برگردد و به تعادل برسد.

اما حکمت از نظر قرآن یعنی بصیرت. بصیرت همان بیناییِ بُعد عقلانی، روحانی و مجرد انسان است.

حق‌تعالی در سورۀ انعام، آیۀ 104 می‌فرماید: "قَدْ جَاءَكُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ ۖ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ ۖ وَمَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهَا"؛ از سوى رب‌تان براى شما نشانه‌هاى روشن و بصائر آمده است. هر كه از روى بصيرت ‌نگاه کند (بینا شود) به سود اوست و هر كه چشم بصيرت برهم نهد (کور شود) به زيان اوست.

همچنین در آیۀ 108 سورۀ یوسف می‌فرماید: "قُلْ هَٰذِهِ سَبِيلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ ۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي"؛ بگو: اين راه من است. من و پيروانم، همگان را در عين بصيرت به سوى خدا مى‌خوانيم.

یعنی راه من ظاهری و عمل بی‌معرفت و علم بی‌تفقه نیست، بلکه عمل من، دعوت به بصیرت و بینایی ذاتی، درونی و خود آگاهی و مدیریت درونی و یقینی است.

وقتی درون انسان به حقیقتی دعوت می‌کند و در بیرون قوای ظاهری در جلوۀ نفس اماره و جلوات شئون ظاهری در جلوۀ اموال، اولاد، همسر و... خلاف حقیقت درونی دعوت می‌کنند، فقط حکیم و بصیر می‌تواند بر اساس باور درونی‌اش تصمیم بگیرد و حرکت کند. وگرنه بدون حکمت، انسان نمی‌تواند مدیریت درونی کند و با توجیه و سرپوش گذاشتن، فریب نفس اماره را خورده و به خواست بیرون تن می‌دهد. چنین فردی با وجود کثرت در ظواهر معنوی، مسانختی با امامش نخواهد داشت و درون قلب امام نیز جایگاهی ندارد.

اما آن کس که با حکمت، در تمام عوالم وجودش تعادل برقرار کرده و مدیریت درونی دارد، واجبات برایش بس است؛ هر چند چون تمام هویت و زندگی‌اش حق و ظهورات اوست و در حس، خیال و عقل با امام حرکت می‌کند، نمی‌تواند به واجبات بسنده کند و کل زندگی و حرکاتش در مسیر رضایت امام و مستحبات است.

انسان بی‌بصیرت به دلیل نداشتن مدیریت درونی و عدم هماهنگی درون، جلوات بیرونی هم با او هماهنگ نمی‌شوند و همواره در سختی و اضطراب است؛ زیرا خلاف خلقت و مخالف جریان آب حرکت می‌کند. برای همین طبق آیات قرآن گناه، مخالفت، اعتماد نکردن به خدا و دیدن نمودها بسیار سختتر از ایمان، مجاهده و تقواست.

انسان مقتضی دو بُعد تقوا و فجور است و زمانی که بمیرد بهشت و جهنمش را خواهد دید. اما ندای اصیل کمال‌خواهی و نور بصیرت و فطرت، درون هر انسانی روشن است، آن هم نوری که در تماشای جمال الهی است و او برای حرکت در مسیر خلاف و گناه باید این نور را خاموش کند و پرده بگذارد که کاری بسیار سخت است.

متأسفانه اکثر افراد به جای دیدن زیبایی حق و جمال هستی، با خاموش کردن ندای فطرتشان، فقط توهمات، کاستی‌ها و شرور را می‌بینند و آرامش و آسایش ندارند. نارضایتی‌ها، پریشانی‌ها، جنگ و خونریزی‌ها، بیماری‌های اعصاب و روان و... به دلیل عدم آرامش و خاموشی نور فطرت است.

در حالی‌که ما در عالمی زندگی می‌کنیم که حق به زیبایی ظهور کرده و نظام احسن است و همۀ هستی طبق حکمت حکیم سر جای خود، نشسته‌‌اند و محو ظهور جمال حق، عبد او هستند. اما ما چون بصیرت و حکمت نداریم و نگاهمان توحیدی نیست، کار را برای خود و دیگران، در دنیا و آخرت سخت کرده و پرده بر روشنایی حق و آگاهی‌های خود می‌گذاریم.

در آیۀ 122 سورۀ انعام، خداوند وحی‌شدنِ نور وجود را برای همگان اثبات می‌کند و می‌فرماید:"أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا"؛ آيا آن كس كه مرده بود و ما زنده‌اش ساختيم و نورى فرا راهش داشتيم تا بدان در ميان مردم راه خود را بيابد، همانند كسى است كه به تاريكى گرفتار است و راه بيرون‌شدن را نمى‌داند؟

وحی‌ فقط مختص پیامبران نیست و حتی به زنبور عسل نیز وحی می‌شود. وحی پیامبران رسالتی است، اما خداوند نور وجود را به همۀ انسان‌ها و موجودات وحی می‌کند تا با آن بتوانند از ظلمت خارج شوند. پس چرا ما انسان‌ها آرامش نداریم و در تنگی زندگی می‌کنیم؟! چرا با نور وحی و حقایق وجودی نمی‌توانیم از سرگردانی خارج شویم؟! اصلا در سقیفه چه کرده‌اند که ما شیعیان سرگردان شده‌ایم؟! موانع ظهور آگاهی و حقایق درونی و بصیرت چیست؟! برای پاسخ به این سؤالات در جلسات بعدی، ابتدا آیات را بررسی می‌کنیم و سپس به بررسی تاریخی سقیفه و نگرانی‌های پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) قبل از رحلتشان می‌پردازیم و با بررسی دوران خلفا، موانع درونی و بیرونی و نحوۀ رفع موانع را می‌شناسیم.

 


[1]- "لایصدر الواحد الا الواحد"؛ از واحد جز واحد ظهور نمی‌کند.

[2]- کسی می‌تواند شهادت دهد که در محل وقوع حادثه بوده و جزئیات آن را دیده و حمل کرده باشد.

[3]- "لا مؤثر فی‌الوجود الا الله".

[4]- «الله» اسم علم و مختص ذات حق‌تعالی و همان تکینگی وجود است.

[5]- جسم کلی تشخص و تعین ندارد و منظور جسم مرکب از عناصر نیست.

[6]- سورۀ فصلت، آیۀ 53: "سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ..."؛ به زودی آيات قدرت خود را در آفاق و در وجود خودشان به آن‌ها نشان خواهيم داد تا برايشان آشكار شود كه او حق است.

[7]- سورۀ جمعه، آیۀ 2: «اوست خدايى كه به ميان امت‌ها پيامبرى از خودشان مبعوث داشت تا آياتش را بر آن‌ها بخواند و آن‌ها را پاكيزه سازد و كتاب و حكمتشان بياموزد.»

[8]- سورۀ آل‌عمران، آیۀ 19: "إِنَّ الدّينَ عِندَ اللَّهِ الإِسلامُ"؛ همانا دین نزد خدا اسلام است.

[9]- سورۀ بقره، آیۀ 216: "...عَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ "؛ شايد چيزى را ناخوش بداريد و در آن خير شما باشد و شايد چيزى را دوست داشته باشيد و برايتان ناپسند افتد. خدا مى‌داند و شما نمى‌دانيد.

[10]- امور و اشیاء را آن گونه که هست، به من نشان بده.

 



نظرات کاربران

//